عشق حقیقی
پرسش : عشق حقیقى چیست؟
پاسخ : از نگاه دین «خداوند» کمال محض، جمال مطلق، داراى برترین وصفها، مبدأ عشق، اولین عاشق و الهام بخش عشق است که همه هستى نشانه و مظهر اویند؛ از او سرچشمه گرفته و به سوى او مىروند. از آن رو که آدمى کمال جو و جمال خواه بوده و حقیقتش از روح خدا است؛ از آن منزل هبوط کرده و به سوى او باز خواهد گشت. انسان داراى روحى است که ظهور و جلوه تام صفات حق است. اینها نشانگر این حقیقت است که عشق حقیقى، عشقى است که در جان آدمى نهفته و مبدأ و غایت آن، خداوند است، و اشتیاق شدید آدمى به مظاهر خلقت نیز تنها عشق به حضرت حق است که در آفریدگانش جلوهگر شده است و اگر عشق جز اینها باشد، عشق نخواهد بود. عشق حقیقى عبارت است از «قرار گرفتن موجودى کمال جو (انسان) در جاذبه کمال مطلق (خداوند متعال)؛ یعنى، پروردگارى جمیل، مطلق، بى نیاز، یگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوقى که همه رو به سوى او دارند و او را مىطلبند»V}نگا: احیاء علوم الدین، ج 4 صص 279-283، المیزان، ص 411؛ اسفار، ج7، ص183.{V. P}مانند تو من یار وفادار ندیدم{E}خوشتر ز غم عشق تو غمخوار ندیدم{P P}جز خال خیال رخ زیباى تو در دل{E}در آینه حس تو زنگار ندیدم{P P}دل بندگى دوست به شاهى نفروشد{E}یک مشترى عشق به بازار ندیدم{P P}با بندگى حضرت معشوق الهى{E}در دل هوس شاهى این دار ندیدم.{P V} الهى قمشهاى.{V این عشق – که از آن به «عشق اکبر»، «محبّت اوّل» یا «محبّت سوم» نیز یاد مىشود -،V} اسفار، ج 7، ص 184؛ خواجه عبدالله انصارى، شرح منازل السائرین، (بر اساس شرح عبدالرازق کاشانى)؛ صص222 – 223. {Vعشق به دوست حقیقى و منحصر به فردى است که با عشق به خود، جهان را آفرید و عشق را در تمام هستى – از جمله انسان – قرار داد و عشق به خود را در فطرت او به ودیعه نهاد. P}ما را سر سوداى کس دیگر نیست{E}در عشق تو پرواى کس دیگر نیست{P P}جز تو دگرى جاى نگیرد در دل{E}دل جاى تو شد، جاى کس دیگر نیست{P عاشق حقیقى و راستین، تنها به کمال محض و جمیل مطلق توجه دارد. تنها او را مىخواهد و مىجوید. این عشق، التیام بخش، رام کننده، صبر آور، اُنس برانگیز، رضایت بخش، نیروزا، طلبآور، درهم شکننده خود پرستى، سرورانگیز، نشاط آور، پایا و پویا است. این عشقى است که وصالش، مقتل عاشق است، نه مسلخ وى؛ یعنى، هنگام وصال، عاشق قامت برکشیده، قیامت به پا مىکند و عشقش زندهتر و فعالتر مىگردد؛ نه آنکه سرد و خاموش شود. در این عشق، عاشق وجود خود را در مقابل معشوق از دست مىدهد: P}جمله معشوق است و عاشق پردهاى{E}زنده معشوق است و عاشق مردهاى{P V} مثنوى معنوى، دفتر1، بیت 30.{V عاشق در این عشق، با بلا خوشنود مىگردد نه محزون: P}تا خیال دوست در اسرار ماست{E}چاکرى و جان سپارى کار ماست{P P}هر کجا شمع بلا افروختند{E}صد هزاران جان عاشق سوختند{P P}عاشقانى گز درون خانهاند{E}شمع روى یار را پروانهاند.{P V} همان، دفتر 2، ابیات 2572 – 2574.{V عاشقان این عشق، به مرگ، عشق مىورزند: P}عاشقم من کشته قربان «لا»{E}جان من نوبت گه طبل بلا{P P}من چو اسماعیلیانم بى حذر{E}بل چون اسماعیل آزادم ز سر{P P}فارغم از طمطراق و از ریا{E}«قل تعالوا» گفت، جانم را بیا{P V} همان، دفتر 3، ابیات 4098 – 4100.{V عقل در پاى این عشق قربانى مىشود: P}عقل را قربان کن اندر عشق دوست{E}عقلها بارى از آن سویت کاوست{P V} همان، دفتر 4، بیت 1402.{V عاشق این عشق، فقط معشوق مىخواهد نه غیر او: P}عاشقان را شادمانى و غم اوست{E}دستمزد و اجرت خدمت هم اوست{P P}غیر معشوق ارتماشایى بود{E}عشق نبود هرزه سودایى بود{P P}عشق آن شعلهست کاو چون بر فروخت{E}هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت{P P}تیغ «لا» در قتل غیر حق براند{E}در نگر زآن پس که بعد «لا» چه ماند{P P}ماند «الاالله» باقى، جمله رفت{E}شاد باش اى عشق شرکت سوز زفت{P V} همان، دفتر 5، ابیات 586 – 590.{V عاشق، در این عشق چون دیوانهاى مىگردد که هیچ طبیب جسمانى، قدرت مداواى او را ندارد: P}نیست از عاشق کسى دیوانهتر{E}عقل از سوداى او کور است و کر{P P}زان که این دیوانگىّ عام نیست{E}طب را ارشاد این احکام نیست{P P}گر طبیبى را رسد زین گون جنون{E}دفتر طب را فرو شوید به خون{P V}همان، دفتر 6، ابیات 1979-1981.{V عاشقترین عاشقان این عشق، رسول اکرم«صلى الله علیه وآله» بود و به همین دلیل در میان پیامبران خاص بود: P}با «محمد» بود عشق پاک جفت{E}بهر عشق او را خدا «لولاک» گفت{P P}منتهى در عشق چون او بود فرد{E}پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد{P P}گر نبودى بهر عشق پاک را{E}کى وجودى دادمى افلاک را{P V} همان، دفتر 5، ابیات 2737 – 2739.{V از همین رو، قرآن کریم تنها محبوب حقیقى و اصلى را خداوند متعال دانستهV}بقره(2)، آیه 165؛ توبه(9)، آیه 24؛ هود(11)، آیه 113؛ عنکبوت(29)، آیه 4؛ زمر(39)، آیه 3؛ شورى(42)، آیه 6 – 9.{V و در روایات، به محبّت خداوند سبحان تأکید فراوان شده استV}محمد محمدى رى شهرى، المحبّه فى الکتاب و السنه، صص199 و 200، ح 891 – 893 و نیز ر.ک: زهیر الاعرجى، الاخلاق القرآنیه، ج2، صص11 – 15.{V عشق و حبّ به حق، از اول در فطرت آدمى وجود داشته است. دل و روح در صورت اولیه خویش و قبل از هبوط به عالم خاکى و پیش از آنکه محجوب به حجابها گشته و صورت اصلى خویش را از دست بدهد؛ مستغرق در شهود حق، واله در حبّ او و عاشق و فانى در وجه او بوده است. دل در موطن اصلى خود، نه تنها در عشق و فنا؛ بلکه عین عشق و فنا است. بنابراین، حب و عشق به حق بعداً در دل به وجود نیامده است؛ بلکه از اوّل بوده و خمیره اصلى دل است. P}ملامتم به خرابى مکن که مرشد عشق{E}حوالتم به خرابات کرد روز نخست{P P}عهد الست من همه با عشق شاه بود{E}وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم{P وقتى حجاب تا حدودى بر طرف شد و صورت اولیه جلوه کرد، «حبحق» نیز ظاهر مىشود و با ادامه مجاهدت و برطرف شدن بیشتر حجاب از دل و ظهور کاملتر حقیقت دل، دوستى حق هم بیش از پیش ظاهر گردیده، مراتب بالاى خود را طىّ مىکند تا منتهى به عشق شود. عشق نیز به همین ترتیب در مراتب خود پیش مىرود تا به فنا رسد.V}ر.ک: مقالات، ج2، صص 166 – 176.{V P}عشق زنده در روان و در بصر{E}هر دمى باشد ز غنچه تازهتر{P P}عشق آن زنده گزین کاو باقى است{E}کز شراب جان فزایت ساقى است{P P}عشق آن بگزین که جمله انبیا{E}یافتند از عشق او کار و کیا{P V} مثنوى معنوى، دفتر 1، ابیات 218 – 220.{V عشق انسان زاییده عشق خدا است و سبب تفاوت درجهاش با عشق خدا، کدورت جسم انسان است. در صورت از میان برخاستن این کدورت – که لازمهاش فناى بنده در حق است – محبّت نیز به طهارت و صفاى اصلىاش برمىگردد. این همان عشقى است که از خدا آغاز مىشود و به انسان مىرسد و او را به خدا مىرساند؛ یعنى، عشق حقیقى و عرفانى. این عشق، عشقى دو طرفه استV}مائده(5)، آیه 54؛ آل عمران(3)، آیه 31.{V؛ بدین صورت که در قبال عشق انسان به خداوند، او نیز به انسانى که عشق حقیقى و راستین دارد، عشق مىورزد.V}ر.ک: احیاء علوم الدین، ج4، صص302 – 303؛ چهل حدیث، صص390 و 391؛ رساله عشق بوعلى، صص4 – 6.