منظور انا الحق منصور حلاج
پرسش : معنى «اناالحق» منصور حلاج چیست؟
پاسخ : در این زمینه علاوه بر حلاجV}در خصوص حلاج و اندیشههایش نگا: عبدالحسین زرین کوب، شعله طور؛ قاسم میرآخورى، تراژدى حلاج در متون کهن؛ ماسینیون و پول کراوس، اخبار الحلاج؛ وفیاتالاعیان، ج 1، صص184 – 190.{V عرفاى دیگرى نیز مشابه او سخن گفتهاند؛ مانند: P}”هر آنکو خالى از خود چون خلا شد{E}اناالحق اندر او صوت و صدا شد”{P P}”همچو کلیم تا که بطور دل آمدیم{E}«انى اناالله» از همه عالم شنیدهایم”{P P}”دیدیم جهان وادى ایمن شده هر چیز{E}نخلى و زهر نخل اناالله شنیدیم”{P P}”فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم{E}همچو منصور خریدار سر دار شدم”{P در تفسیر این کلام، سه توجیه وجود دارد: T}یکم.{T این قبیل کلمات از برخى عرفا در حال بىخودى و به هنگامى که آنان مست از شراب محبّت حق مىشدند، سر مىزده و در اوقاتى که آن حالات را نداشتند، تفوّه به این سخنان نمىکردند. مرحوم لاهیجى در شرح ابیاتى از شیخ محمود شبسترى مىگوید: P}«اناالحق کشف الاسرار است مطلق{E} به جز حق کیست تا گوید اناالحق»{P «اشاره به آن است که افشاى این سرّ به جز در حالت مستى و بى خودى مطلق یا در مرتبه مخمورى – که در تمام بى خودى است و از مقام فنا و سکر تنزل نموده از غایت خمار آن مستى خود را نگاه نمىتواند داشت – جایز نیست و در شریعت و طریقت ممنوع است».V}شرح گلشن راز، ص 369؛ نقل از فرجام عشق، صص42 – 43.{V در واقع برخى این کلام حلاج و امثال او را «شطح» دانستهاند. «شطح» در زبان عربى به معناى حرکت است و در اصطلاح به سخنانى مىگویند که عارف در هنگام وجد و غلیان باطن خویش، بر زبان مىراند و چه بسا مخالف عقل، عرف، یا شرع مىنماید.V}در خصوص معناى شطح نگا: عرفان نظرى، صص513 – 517.{V T}دوم.{T چنین کلماتى در شعر عارفان، حاصل بیان تجربههایى است که به بیان در نمىآید و ذاتاً متناقض نما است (یعنى حلاج در عین اینکه مخلوق است، داد خالقیت نیز سر مىدهد و اناالحق مىگوید)! این تجربهها وقتى در قالب کلام بیان مىشود، متناقض نما جلوه مىکند. عارف در باطن خویش تجربههایى دارد که تجربه همه انسانها نیست؛ بلکه تجربههاى افراد خاصى است، آن هم در حالات بسیار نادر. زبانى که ما بدان سخن مىگوییم، براى بیان تجربههاى عموم انسانها ساخته شده است؛ نه براى بیان تجربههاى خاص عارفان، در نتیجه آنان همواره شکوه مىکنند که این زبان، براى بیان احوال ایشان ناقص و نارسا است.V} در خصوص متناقض نمایى ر.ک: «متناقض نمایى در شعر فارسى»، انتشارات نشر فرزان روز.{V عطار مىسراید: P}اسرار تو در زبان نمىگنجد{E}اوصاف تو در بیان نمىگنجد{P P}اسرار صفات جوهر عشقت{E}مىدانم و در بیان نمىگنجد{P تجربه «فنا»، یکى از تجربههاى عرفانى است که در بیان عارفان، متناقض نما است و حلاج تجربه فنا را در قالب این جمله مطرح کرده است. حقیقت «فنا» آن است که سالک به علم یقینى دریابد که حق تعالى، عین وجود است و جز خدا هر چه باشد، عدمِ مطلق است؛ چنان که مولانا در فیه ما فیه مىگوید: در پیش او دو «انا» نمىگنجد. تو «انا» مىگویى و او «انا».V}در خصوص این موضوع نگا: ولایت نامه، صص60 و 61؛ الفتوحات المکیه، باب 221؛ اصول تصوف، ص 622؛ منازل السائرین، ص 104؛ صد میدان، صص 72 و 73.{V T}سوم. {T این کلام بر اساس اصول عرفان نظرى و عملى صحیح است؛ زیرا سالک راسخ در مقام سیر به حق – بعد از طى مراحل و منازل و پشت سرگذاشتن حجابهاى ظلمانى و نورانى – کم کم جز وحدت چیزى را شهود نمىکند، تا به مقام محو در وحدت مىرسد و ذاتش در ذات حق محو مىشود. و این سبب مىشود که وجودش، حقانى گردد و غیر از حق، چیزى نبیند. سالک در این مرتبه و مقام، چون ذات، صفات و آثار و افعال خود را فانى در حق نموده و مغلوب حکم وحدت است؛ سخنانى مىگوید که نشانگر فناى او در توحید و فناى ذات خود، در وجود حق است. این سخنان ناشى از تجلى ذاتى حق در سالک است که به کلى ذات او را محو و نابود کرده است. نتیجه تجلى، ظهور چنین سخنانى از سالک است؛ نظیر: «اناالحق»، «لیس فى جبتى الاالله» و «سبحانى ما اعظم شأنى».V}شرح مقدمه قیصرى، صص 389 و 390.{V به بیان دیگر، هر آن کس که از خودى و تعین خود، مانند خلأ – که لا شىء محض است – خالى شود و خود را از هستى و خودى محو گرداند؛ در وى صوت و صداى «اناالحق» پیدا مىشود. «صدا» عبارت از انعکاس صوت از جسم است که در برابر آواز دهنده مىباشد؛ یعنى، آن «اناالحق» – که از زبان عارفانى چون حلاج و دیگران شنیده مىشد – صوت و نطق حق بود و به طریق انعکاس به صورت صلایى از منصور و دیگران شنیده مىشد و مردم مىپنداشتند که او گفته است! مانند شخصى که در میان کوه آوازى سر مىدهد و آن آواز به سبب انعکاس از کوه، به گوش دیگران مىرسد و نادان مىپندارد که آن آواز کوه است.V}شرح گلشن راز، ص 375.{V این مطلب غریبى نیست؛ چنان که روایت شده که حضرت صادق«علیه السلام» در بعضى روزها، مشغول نماز بود. پس ناگهان در اثناى نماز بیهوش افتاد. بعد سبب بیهوشى را از حضرتش پرسیدند، امام فرمود: «من آیه را تکرار مىکردم تا آن را از گویندهاش شنیدم». شیخبهائى در ذیل این روایت مىگوید: برخى از عرفا گفتهاند: «زبان مبارک حضرتصادق«علیه السلام» در آن هنگام، مانند درخت طور بود که گفت: «انى اناالله».V}مفتاح الفلاح، ص 293.{V P}روا باشد اناالله از درختى{E}چرا نبود روا از نیک بختى{P قرآن مىفرماید: A}«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»{A؛ V}فتح (48)، آیه 4.{V و A}«إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ»{A؛ V}بقره (2)، آیه 20.{V. «همه ذرات عالم ملک خدا و در اختیار خدا است. جسم و جان و زبان ما، ملک خدا و از جنود او است و خدا بر هر امرى قادر است. حال که چنین است، آیا استبعادى دارد که خداوند قادر و مهربان، زبان بنده شایستهاى را در بعضى از حالات مخصوص، مورد و محل صوت خویش قرار دهد؟! البته براى کسى که از نظر «قرب الى الله» و سیر مدارج عالیه عبودیت و طى مقامات علمى و ورود در «عرفان حقیقى» در حد عارفان راستین و بزرگ نباشد، جایز و روا نیست که چنین جملاتى را در اشعار و نثر خویش بیاورد. لذا صحیحتر آن است که بگوییم: این امور در اختیار کسى نیست که براى خود پیش بیاورد؛ بلکه پیش مىآید. به عبارت دیگر کسى نمىگوید؛ بلکه مىگویند. پس اگر کسى بخواهد بدون این شرایط و به تصنّع، کلماتى از این قبیل بگوید، جز ظلمت باطن و دورى از خدا چیزى عایداش نخواهد شد.V}فرجام عشق، ص 46 و 47.{V افرادى مانند مرحوم حاج ملااحمد نراقى – که از بزرگان فقهاى امامیه است – مىتوانند چنین بگویند. وى در جایى مىگوید: من مدتى را به حال سلوک و ریاضت و اعراض از خلق گذراندم؛ بعد از مدتى حالتى به من دست داد که این اشعار را حاکى از زبان حالم قرار دادم: P}عمریست که اندر طلب دوست دویدیم{E}هم میکده هم مدرسه هم صومعه دیدیم{P P}با هیچ کس از دوست ندیدیم نشانى{E}از هیچ کسى هم خبر او نشنیدیم{P P}پس کنج خرابى، ز عالم بگزیدیم{E}تنها دل و افسرده و نومید خزیدیم{P P}سر بر سر زانو بنهادیم و نشستیم{E}هم بر سر خود خرقه صد پاره کشیدیم{P P}گر تشنه شدیم آب ز جوى مژه خوردیم{E}ور گرسنه سخت جگر خویش مکیدیم{P تا آنکه در آخر اشعار خود بعد از مژده بشارت «وصال دوست» مىسراید: P}چندى که چنین ما ره مقصود سپردیم{E}المنه للَّه که به مقصود رسیدیم{P P}دیدیم نه پیدا اثر از کون و مکان بود{E}جز پرتو یک مهر دگر چیز ندیدیم{P P}دیدیم جهان وادى ایمن شده هر چیز{E}نخلى و ز هر نخل اناالله شنیدیم{P V} به نقل از: شرح مقدمه قیصرى، ص390 – 391.{