راه مقابله با تکبر و حسادت

پرسش : برای مقابله با صفات بدی چون تکبر حسد و خود پسندی چه باید کرد؟
پاسخ : از آنجایی که تکبر از دیدگاه اخلاقی ،یکی از بدترین رذایل و بیماری های مهلک اخلاقی و روانی می باشد و وجود این صفت برای سلامت نفس انسان بسیار خطرناک است ، بحث نسبتا مفصلی را که در آن ابعاد مختلف تکبر مورد بررسی قرار گرفته است ، خدمت شما تقدیم می نماییم . مطالعه این سخن به طور قطع در علاج و یا دست کم تخفیف آثار سوء آن مفید خواهد بود. T}تکبر از دیدگاه قرآن کریم {T نخستین صفت از صفات رذیله که در داستان انبیا و آغاز خلقت انسان به چشم مى‏خورد و به اعتقاد بسیارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذایل اخلاقى و ریشه تمام بدبختیها و صفات زشت انسانى است، تکبر و استکبار مى‏باشد که دراین زمینه، داستان شیطان به هنگام آفرینش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنین ابلیس براى او، داستانى است‏بسیار تکان دهنده و عبرت انگیز، داستانى است‏بسیار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى. قابل توجه اینکه پیامدهاى سوء تکبر و استکبار نه تنها در داستان آفرینش آدم دیده مى‏شود که در تمام طول تاریخ انبیاء – طبق آیاتى که خواهد آمد – نیز نقش بسیار مخرب آن آشکار است. اکنون به چند نمونه از آیات قرآن کریم در این زمینه اشاره می نماییم: 1- «و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابى واستکبر و کان من الکافرین ؛ و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع کنید!» همگى سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید (و به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد »V} (سوره‏بقره،آیه‏34) {V 2- «قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین؛ گفت: «از آن(مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تکبر کنى! بیرون رو که تو از افراد پست و کوچکى!»V} (سوره‏اعراف،آیه‏13) {V 3- «وانى کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا ؛ (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند»! V} (سوره‏نوح،آیه‏7) .{V 4- «فاما عاد فاستکبروا فى الارض بغیر الحق و قالوا من اشد منا قوه اولم یروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوه و کانوا بآیاتنا یجحدون ؛ (در مورد قوم عاد مى‏خوانیم): «اما قوم عاد بناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند: «چه کسى از ما نیرومندتر است؟! آیا نمى‏دانستند خداوندى که آنان را آفریده از آنها قویتر است؟ و (به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار مى‏کردند! » V}(سوره‏فصلت،آیه‏15) {V در همین زمینه آیات فراوان دیگری وجود دارد که به خاطر اختصار از ذکر آنها پرهیز نموده، توجه شما را به ادامه بحث جلب می نماییم . T}تکبر در روایات اسلامى {T در منابع حدیث، روایات زیادى در باره مذمت کبر و تفسیر حقیقت آن و علاج و آثار آن آمده است، که نقل همه آنها در این مختصر نمى‏گنجد، ولى گلچینى از آنها را از نظر شما مى‏گذرانیم: در حدیثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانیم: «ایاکم و الکبر فان ابلیس حمله الکبر على ان لایسجد لآدم; از تکبر بپرهیزید که ابلیس به خاطر تکبر از سجده کردن بر آدم خوددارى کرد(و براى همیشه مطرود درگاه الهى شد)».1 همین معنى به تعبیر دیگرى در خطبه‏هاى نهج‏البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه که بخش عظیمى از آن در باره «تکبر ابلیس‏» و پیامدهاى آن مى‏باشد مى‏خوانیم: عبرت بگیرید از کارى که خدا با ابلیس کرد; زیرا اعمال طولانى و کوششهاى فراوان او را(در مسیر عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تکبر نابود ساخت، چگونه ممکن است کسى بعد از ابلیس همان گناه را مرتکب شود، ولى سالم بماند»؟ 2 تعبیرات کوبنده فوق به خوبى نشان مى‏دهد که تکبر و خودخواهى حتى در لحظات کوتاه چه پیامدهاى خطرناکى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى‏تواند حاصل یک عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاکستر کند و شقاوت ابدى و عذاب جاویدان را نصیب صاحبش سازد. در حدیث دیگرى از همان حضرت(ع) مى‏خوانیم: «احذر الکبر فانه راس الطغیان و معصیه الرحمن; از تکبر بپرهیزید که سرآغاز طغیانها و معصیت و نافرمانى خداوند رحمان است‏»!3 حدیث‏بالا این واقعیت را روشن مى‏سازد که سرچشمه بسیارى از گناهان مساله کبر و خود برتربینى است. در حدیث دیگرى از امام باقر(ع) مى‏خوانیم : در قلب هیچ انسانى چیزى از کبر وارد نمى‏شود مگر اینکه به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد، کم باشد یا زیاد»!4 در اصول کافى از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: «اصول الکفر ثلاثه، الحرص و الاستکبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حین نهى عن الشجره حمله الحرص على ان اکل منها، واما الاستکبار فابلیس حیث امر بالسجود لآدم فابى، واما الحسد فابنا آدم، حیث قتل احدهما صاحبه; ریشه‏هاى کفر(منظور از کفر در اینجا عصیان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چیز مى‏باشد: حرص و تکبر و حسد. اما «حرص‏» به خاطر آن است که هنگامى که آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار کرد که از آن بخورد و اما استکبار، نمونه آن ابلیس بود که مامور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپیچى کرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد که یکى دیگرى را به قتل برساند». 5بنابراین نخستین گناهان در روى زمین از این سه نشات گرفت. در حدیث دیگرى از امام باقر و امام صادق(ع) چنین آمده است : کسى که در قلبش به اندازه سنگینى دانه خردلى از کبر باشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»!6 تکبر در منطق عقل اضافه بر آیات و روایات، «تکبر و استکبار» از نظر منطق عقل نیز بسیار نکوهیده است، چرا که همه انسانها بندگان خدا هستند و هر کس در وجود خود استعدادها و نقطه‏هاى روشن و مثبتى دارد، همه از یک پدر و مادر آفریده شده‏اند و همه از نظر آفرینش یکسانند، دلیلى ندارد که انسانى خود را از دیگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى کند و او را تحقیر نماید! گیرم خداوند موهبتى به او داده باشد این موهبت‏باید سبب شکر و تواضع گردد نه سبب کبر و غرور. زشتى این صفت از بدیهیات است که هر کس وجدان بیدارى داشته باشد به آن اعتراف مى‏کند به همین دلیل افرادى که به هیچ مذهبى پایبند نیستند تکبر و خود برتربینى را ناخوش مى‏دارند و آن را از زشت‏ترین صفات مى‏شمرند. اصولا چگونه انسان مى‏تواند رداى تکبر را بر دوش بیفکند، در حالى که به گفته امیرمؤمنان على(ع) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مى‏شود و درون وجود او مملو از آلودگى‏هاست!7 انسانى که آن‏قدر ضعیف و ناتوان است که یک پشه ناچیز او را آزار مى‏دهد و حتى کوچکتر از پشه یعنى میکروبى که با چشم هرگز دیده نمى‏شود، او را بیمار مى‏سازد و در بستر بیمارى مى‏افکند، انسانى که از مختصر گرمى هوا بى‏طاقت مى‏شود و از مختصر سرما رنج مى‏برد، اگر باران نیاید بیچاره است، اگر کمى بیش از حد ببارد باز هم بیچاره است، کمى فشار خون او بالا مى‏رود حیات او به خطر مى‏افتد و کمى پایین مى‏آید باز جانش در خطر است! از سرنوشت‏خویش در یک ساعت آینده با خبر نیست و لحظه پایان عمر خود را هرگز نمى‏داند، نزدیک‏ترین دوستانش گاه قاتل او مى‏شوند و عزیزترین عزیزانش، دشمن جان او مى‏گردند، آبى که مایه حیات اوست گاه موجب مرگ او مى‏شود و نسیمى که به او حیات و نشاط مى‏بخشد اگر کمى سریعتر بوزد مبدل به تندبادى مى‏شود که خانه و کاشانه‏اش را بر سرش ویران مى‏کند. از امورى که نشانه ناتوانى فوق‏العاده انسان است‏بیماریهایى است که دامن او را مى‏گیرد و غالبا از میکروبها و ویروسها که موجودات بسیار کوچکى هستند که از خردى به چشم دیده نمى‏شوند ناشى مى‏گردد و انسانهاى نیرومند و قوى‏پیکر و قهرمان را به زانو در مى‏آورد! تعریف و حقیقت تکبر بزرگان اخلاق گفته‏اند: اساس تکبر این است که انسان از اینکه خود را برتر از دیگرى ببیند احساس آرامش کند، بنابراین تکبر از سه عنصر تشکیل مى‏شود: نخست اینکه براى خود مقامى قائل شود، دیگر اینکه براى دیگرى نیز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببیند و احساس خوشحالى و آرامش کند. از همین رو گفته‏اند تکبر(خود برتربینى) با عجب(خود بزرگ بینى) تفاوت دارد، در عجب هیچ گونه مقایسه‏اى با دیگرى نمى‏شود، بلکه انسان به خاطر علم یا ثروت یا قدرت و یا حتى عبادت، خود را بزرگ مى‏بیند، هر چند فرضا کسى جز او در جهان نباشد، ولى در تکبر حتما خود را با دیگرى مقایسه مى‏کند و برتر از او مى‏بیند. – شاخه‏هاى تکبر در اینجا مفاهیم متعددى وجود دارد که گاه تصور مى‏شود همه با هم مترادف و یکسانند در حالى که تفاوتهاى ظریفى با هم دارند هر چند ریشه همه آنها به «تکبر» باز مى‏گردد، ولى از زاویه‏هاى مختلف به آن نگاه مى‏شود. « خود برتربینى‏»، «خود محورى‏»، «خودخواهى‏»، «برترى جویى‏» و «فخرفروشى‏»، همه از مفاهیمى هستند که ریشه آنها «تکبر» است، هر چند از زوایاى مختلف دیده مى‏شود. کسى که صرفا خود را بالاتر از دیگران مى‏بیند، «خود برتربین‏» است. کسى که به خاطر این خود برتربینى سعى دارد در همه جا و در همه کارهاى اجتماعى همه چیز را قبضه کند، «خود محور» است. کسى که سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشکلات تنها به منافع خود بیندیشد و براى منافع دیگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه‏» است. کسى که سعى مى‏کند سلطه خود را بر دیگران مستحکم کند و آنها را زیر سیطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جویى‏» است. بالاخره کسى که سعى دارد مال و ثروت یا قدرت و مقام خود را به رخ دیگران بکشد « فخرفروش‏» است. بنابراین همه این صفات ریشه مشترکى دارد و آن تکبر است هر چند در چهره‏هاى مختلف ظاهر مى‏گردد. تکبر در برابر چه کسى؟ علماى اخلاق تکبر را به سه بخش تقسیم کرده‏اند: تکبر در برابر خدا! تکبر در برابر پیامبران. تکبر در مقابل خلق خدا. قسم سوم، تکبر در برابر بندگان خداست‏به گونه‏اى که خود را بزرگ بشمرد و دیگران را کوچک و خوار و بى مقدار، زیر بار هیچ کس نرود، خود را از همه برتر ببیند و حق هیچ صاحب حقى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد که دیگران براى او عظمت قائل شوند. این نوع از کبر نمونه‏هاى فراوانى دارد که نیاز به شرح آن نیست، و گاه به حد اعلا مى‏رسد و به تکبر در برابر پیامبران و خداوند منتهى مى‏گردد. آرى آتش کبر و غرور، نخست از تکبر در برابر بندگان خدا سر مى‏زند، سپس به استکبار در برابر انبیاء و رسولان پروردگار مى‏رسد و سرانجام به تکبر در برابر ذات پاک خداوندگار مى‏انجامد! انگیزه‏هاى تکبر تکبر اسباب زیادى دارد و همه آنها به این باز مى‏گردد که انسان در خود کمالى تصور کند و بر اثر حب ذات، بیش از حد آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد. بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فیض کاشانى‏» در «المحجه البیضاء» اسباب کبر را در هفت چیز خلاصه کرده‏اند، نخست اسباب دینى که «علم‏» و «عمل‏» است، و اسباب دنیوى که «نسب‏»، «زیبایى‏»، «قوت‏»، «مال‏» و «فزونى یاران و یاوران‏» مى‏باشد – ریشه‏یابى تکبر صفت رذیله تکبر مانند سایر رذایل اخلاقى، ریشه‏هایى دارد که باید آنها را جستجو کرد و دقیقا شناخت، در غیر این صورت ریشه‏کن کردن این صفت رذیله غیر ممکن است. بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فیض کاشانى‏» در «المحجه البیضاء» چهار ریشه براى « تکبر» ذکر کرده است: عجب، کینه، حسد و ریا. او معتقد است تکبر درونى ریشه‏اش «عجب‏» – خود بزرگ‏بینى – است، این خود بزرگ‏بینى سبب مى‏شود که خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى کند و ریشه‏هاى دیگرى دارد که یکى از آنها «کینه‏» است که نسبت‏به شخص خاصى پیدا مى‏کند و همین امر سبب مى‏شود که امتیازات واقعى یا پندارى خود را به رخ او بکشد، و دیگر « حسد» است که سبب بروز این رذیله اخلاقى مى‏گردد و دیگرى «ریاکارى‏» است که سبب مى‏شود شخص ریاکار امتیازات خود را به دیگران ارائه دهد. – آثار سوء تکبر: 1- نخستین مفسده آن که از همه خطرناک‏تر است آلودگى به شرک و کفر است ! آیا کفر ابلیس و انحراف او از مسیر توحید و حتى اعتراض او بر حکمت پروردگار سرچشمه‏اى جز کبر داشت؟ آیا فراعنه و نمرودها و همچنین بسیارى از اقوام سرکش که از پذیرش دعوت انبیاى الهى سرباز زدند دلیلى جز تکبر داشت؟ 2- محروم شدن از علم و دانش یکى دیگر از پیامدهاى شوم کبر است، زیرا انسان وقتى به حقیقت علم و دانش مى‏رسد که آن را در هر جا و نزد هر کس ببیند همچون گوهر گمشده‏اى برباید، حال آنکه اشخاص متکبر به آسانى حاضر نمى‏شوند بهترین علوم و دانشها و برترین و والاترین حکمت‏ها را از افراد همردیف و یا زیر دست‏خود بپذیرند. 3- تکبر سرچشمه اصلى بسیارى از گناهان است گاه در حالات افراد حسود، حریص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مى‏کنیم مى‏بینیم سرچشمه همه این رذایل را در وجود آنها تکبر تشکیل مى‏دهد. آنها هیچگاه مایل نیستند کسى را برتر از خود ببینند به همین دلیل هر گاه نعمت و موهبت و موفقیتى نصیب دیگران شود، به آنها حسد مى‏ورزند. آنها براى تحکیم پایه‏هاى برترى‏جویى خود حریص در جمع‏آورى مالند. آنها براى اظهار برترى بر دیگران به خود اجاز مى‏دهند که سایرین را تحقیر کنند و با هتک و توهین و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به این وسیله آتش درونى خود را فرو نشانده و خویش را اشباع کنند. در حدیثى از امیرمؤمنان على(ع) مى‏خوانیم که فرمود: «الحرص و الکبر و الحسد دواع الى تقحم فى الذنوب; حرص و تکبر و حسد سبب مى‏شود که انسان در انواع گناهان فرو رود».8 – 4 تکبر مایه تنفر و پراکندگى مردم است از بلاهاى مهمى که بر سر متکبران وارد مى‏شود انزواى اجتماعى و پراکندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا که شرف هیچ انسانى اجازه نمى‏دهد تسلیم برترى‏جوییهاى افراد متکبر و مغرور شود، به همین دلیل به زودى حتى نزدیک‏ترین دوستان و بستگان از آنها فاصله مى‏گیرند و اگر به حکم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى کنند، در دل از آنان متنفرند! در حدیثى از امام امیرالمؤمنین(ع) مى‏خوانیم: «من تکبر على الناس ذل; کسى که فخرفروشى کند، ذلیل مى‏شود».9 – 5 تکبر سبب از دست دادن امکانات زندگى است انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود که بتواند همکارى دیگران را جلب کند، افراد منزوى که تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد یا شکست مى‏خورند و یا موفقیت ناچیزى نصیبشان مى‏شود و از آنجا که تکبر انسان را به انزوا مى‏کشاند طبعا موفقیت او را در صحنه زندگى ناچیز مى‏کند. در حدیثى از امام امیرمؤمنان على(ع) مى‏خوانیم: «بکثره التکبر یکون التلف; فزونى تکبر مایه اتلاف(اسباب موفقیت) است‏».10 – درمان تکبر بزرگان اخلاق در باره راه درمان تکبر، بحثهاى بسیار مشروح دارند که غالب آنها بر این محور دور مى‏زند که راه درمان تکبر، دو راه است: راه «علمى‏» و راه «عملى‏». اما راه علمى، به این صورت است که افراد متکبر در باره خود بیندیشند که کیستند و چیستند؟ و کجا بودند؟ و به کجا مى‏روند؟ و سرانجام کار آنها چه خواهد شد؟ و نیز در باره عظمت‏خداوند بیندیشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببینند. تاریخ سراسر عبرت جهان را بررسى کنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و کسراها و خاقانها و قیصرها و سرانجام کار هریک کمى مطالعه کنند تا بدانند پیروزى‏هاى زودگذر جهان چیزى نیست که بتوان بر آن تکیه کرد و آن را نشانه بزرگى شمرد. انسانى که در آغاز، نظفه بى ارزشى بوده و در پایان مردار گندیده‏اى مى‏شود و چند روزى که در میان این دو زندگى مى‏کند، چیزى نیست که به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نماید. در ابتداى تولد نوزادى بسیار ضعیف و ناتوان است که قدرت بر کمترین کارى ندارد و حتى نمى‏تواند آب دهانش را به کمک لبها حفظ کند و در دوران پیرى چنان ضعیف و ناتوان مى‏شود که اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پیمودن راه کوتاهى چندین بار باید بنشیند و نفس تازه کند و برخیزد و با قامت‏خمیده عصازنان بقیه راه را طى کند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد یا گرفتار عوارض پیرى که براى غالب اشخاص پیش مى‏آید بشود باید او را به وسیله چرخ به این طرف و آن طرف ببرند! در حدیثى از امام باقر(ع) مى‏خوانیم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفه ثم یعود جیفه و هو فیما بین ذلک لایدرى ما یصنع به; از متکبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفریده شده و در پایان کار مردار گندیده‏اى خواهد بود و در این میان نمى‏داند به چه سرنوشتى گرفتار مى‏شود و با او چه مى‏کنند».11 اگر سرى به بیمارستانها بزنیم و افراد نیرومند و قوى پیکرى را که بر اثر یک حادثه یا یک بیمارى به روى تخت‏بیمارستان افتاده‏اند و قدرت بر حرکت ندارند مشاهده کنیم مى‏دانیم قوت و قدرت جسمانى چیزى نیست که انسان به آن فخر کند. اگر به ثروتمندان معروفى که با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنیا گرفتار ورشکستگى عظیم شده و بر خاک سیاه نشسته‏اند بنگریم خواهیم دید ثروت نیز چیزى نیست که انسان بر آن تکیه کند و به آن فخر نماید. و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگریم که با دگرگونیهاى وضع سیاسى در چند روز به کلى از قدرت سقوط کردند یا پشت میله‏هاى زندان قرار گرفتند، یا اعدام شدند، خواهیم دانست که قدرت ظاهرى نیز قابل اعتماد نیست. پس انسان به چه چیزش مى‏نازد؟ و به چه چیز افتخار مى‏کند و بر دیگران فخرفروشى مى‏کند؟! در حدیثى از امام زین العابدین‏7 آمده است که «میان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متکبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو کیستى؟(و چه کاره‏اى؟!) سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه کثیفى بوده و پایان کار من و تو مردار گندیده‏اى است، هنگامى که روز قیامت‏شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر کس ترازوى عملش سنگین باشد کریم و با شخصیت و بزرگوار است و هر کس ترازوى عملش سبک باشد پست و بى مقدار است‏»!12 کوتاه سخن اینکه انسان هرگاه در این گونه امور بیندیشد از مرکب کبر و غرور پیاده مى‏شود. و اما درمان تکبر از طریق عملى به این طریق حاصل مى‏شود که سعى کند اعمال متواضعان را انجام دهد تا این فضیلت اخلاقى در اعماق وجود او ریشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع کند، سر به سجده و بر روى خاک نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لک تعبدا و رقا لا مستنکفا و لامستکبرا و مانند این جمله‏ها را تکرار کند. لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان یا کارگرانش بر سر یک سفره بنشیند، در سلام کردن بر دیگران تقدم جوید، صدر مجلس ننشیند و در راه رفتن بر دیگران پیشى نگیرد. با کوچک و بزرگ گرم بگیرد و از همنشینى با افراد متکبر و مغرور بپرهیزد و در عمل امتیازى براى خود بر دیگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع یا از مظاهر آن است در عمل و سخن به کار بندد و سعى کند حالت و عادت و سپس ملکه او گردد. در حالات پیامبر اسلام(ص) آمده است که روى زمین مى‏نشست و غذا مى‏خورد و مى‏فرمود: «انما انا عبد آکل کما یاکل العبد; من بنده‏اى هستم مانند غلامان غذا مى‏خوردم‏».13 غالبا این حدیث معروف را در باره على(ع) شنیده‏ایم که روزى دو پیراهن خرید یکى به چهار درهم و دیگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: یکى از این دو را انتخاب کن، قنبر پیراهن چهار درهمى را انتخاب کرد و امام پیراهن سه درهمى را پوشید.14 در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است که امام(ع) در باره پیامبر اکرم(ص) چنین مى‏فرماید: «و لقد کان یاکل على الارض و یجلس جلسه العبد و یخصف بیده نعله، و یرقع بیده ثوبه و یرکب الحمار العارى و یردف خلفه; پیامبر اکرم(ص) روى زمین(بدون فرش) مى‏نشست و غذا مى‏خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى‏کرد و با دست‏خود کفش خویش را وصله مى‏کرد و بر مرکب برهنه سوار مى‏شد و حتى کسى را پشت‏سر خویش سوار مى‏کرد». البته با تغییر شرایط زمان بسیارى از این امور، امروز معمول نیست و انجام آن توصیه نمى‏شود، هدف این است‏با مطالعه حالات پیشوایان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنها درس بگیریم و کبر و غرور را از خود دور سازیم. راستى چرا بسیارى از مردم به طب جسمانى فوق‏العاده اهمیت مى‏دهند و بارها و بارها به انواع آزمایشها مى‏پردازند تا از سلامت‏خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى که ضامن سعادت جاویدان و نجات جان انسان است و به مضمون آیه «الا من اتى الله بقلب سلیم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سلیم‏» است‏» اهمیتى قائل نیستند؟! برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: اخلاق در قرآن، آیت الله ناصرمکارم شیرازی معراج السعاده، ملا احمد نراقی نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیت الله مهدوی کنی ———————— پى‏نوشتها: 1 – کنزالعمال، حدیث 7734. 2 نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه). 3 غررالحکم،2609. 4 بحار الانوار، جلد 75، صفحه‏186. 5 اصول کافى، جلد 2، صفحه‏289، حدیث 1. 6 اصول کافى، جلد 2، صفحه 310. 7 بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234. 8 نهج البلاغه، حکمت 371. 9 بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235. 10 غررالحکم، حدیث‏7169. 11 بحار الانوار، جلد 70، صفحه‏229. 12 بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حدیث 24). 13 محجه البیضاء، جلد6، صفحه‏256. 14 بحار الانوار، جلد76، صفحه 310. راه حل معالجه و از بین بردن حسادت مانند سایر بیماری های درونی و قلبی از دو راه علم و عمل ممکن است. از نظر علم و آگاهی باید فرد حسود به چند نکته توجه داشته باشد: 1- دنیا محل گذر و سرای فنا است و در این چند روز که در دنیا مهمان هستیم، حسد بر بندگان خدا بردن کاری عاقلانه نمی باشد. تا چشم بر هم زنیم نه از حاسد اثری مانده و نه از حسود: P} آخر همه کدورت گلچین و باغبان{E}گردد بدل به صلح چون فصل خزان شود{P 2- حسد باعث ضرر دین و دنیای حاسد است و به محسود نه تنها ضرری نمی رسد، بلکه نفع دنیا و آخرت نصیب او می گردد. 3- حسادت در واقع اظهار ناخشنودی از قضای پروردگار و ناخرسندی از بخشش و عطای اوست و حاسد بر این باور است که کار خدا درست نبوده و خداوند به عدالت رفتار نکرده است و در نتیجه اصل توحید و ایمان حاسد فاسد و تباه می گردد. 4- حسادت باعث کینه و دشمنی و فاصله گرفتن از محبت و مهربانی می گردد و حسود شریک و هم فکر و دنباله رو شیطان است. 5- انسان حسود پیوسته غمگین و تنگدل و پریشان خاطر است، چنانچه در حدیث آمده است: «الحسود مغموم» V}(بحار الانوار، ج 73، ص 256، ح 29){V یعنی؛ انسان حسود غمگین و افسرده است و در زندگی طعم گوارای نعمت هایی را که خداوند به او عنایت کرده نمی چشد. در حدیث دیگری می خوانیم: «اقل الناس لذه الحسود؛ حسود در زندگی از همه کمتر لذت می برد» V} (همان، ص 250، ح 8).{V 6- خداوندی که فیاض و عطابخش مطلق است هر عزت و نعمت را که به بندگانش عنایت کرده، برای آن مدت معینی قرار داده و هیچ کس نمی تواند این مدت را تغییر دهد و اگر با حسادت کسی، نعمت خداوندی از کسی گرفته می شد، نعمتی در عالم برای هیچ کس باقی نمی ماند چون کسی نیست که مورد حسادت نباشد. 7- حسود در واقع کمر به دشمنی خود بسته و قصد نابودی خود را نموده و هر لحظه با غصه و غم خود را ذوب می کند و از عمر و جسم خود می کاهد و به جای بهره مندی از عمر و جوانی و نعمت های الهی در فکر نابودی و زوال نعمت های دیگران است. T}راه حل های عملی برای ریشه کنی حسادت:{T باید برخلاف اقتضای حسادت خود را موظف به خیرخواهی و احسان به فرد محسود کرد، مثلا اگر به خاطر حسادت بر کسی تکبر ورزیده ایم باید خود را وادار به تواضع در برابر او نموده و اگر از او بدگویی و یا غیبت او را کرده ایم باید در برابر مردم و در مجالس از خوبی و امتیازات او بگوییم و زبان به مدح و ثنا و تعریف و تمجید او بگشاییم و اگر از دیدن او مکدر و ناراحت شده ایم و به او جسارتی کرده و یا زخم زبانی زده ایم باید خود را به شکفته رویی و خوش برخوردی و گفتار خوش با او وادار نماییم و اگر حسادت مانع احسان و هدیه دادن به او شده با عطا و بخشش و دادن هدایایی او را خرسند نماییم. تکیه و اصرار و مداومت بر این اعمال باعث می شود که این کارها ملکه انسان گردد و حسد از درون انسان ریشه کن گردد و علاوه بر این دل محسود را با انسان صاف و مهربان می کند و محبت حاسد را در قلبش جا می دهد و کدورت تبدیل به دوستی و صفا می گردد. عجب و خودپسندى عبارت است از اینکه انسان خود را صاحب کمالى ببیند، آن کمال را از خود بداند و به لحاظ داشتن آن راضى باشد، به خود و به کمال خود ببالد و خویش را بزرگ انگارد و در نتیجه فراموش نماید که او و کمالاتش همه از خدا است، انسان از خودش هیچ ندارد و در مقابل عظمت هستى و کمالات آن، سرسوزنى هم به حساب نمى‏آید. عجب بزرگداشت خود به لحاظ نعمت و فراموش کردن منعم است. صاحب جامع السعادات در مورد عجب نوشته است: عجب یکى از هلاک کننده‏هاى بزرگ و از رذیلانه‏ترین ملکات بدخلاقى است. رسول خدا(ص) در مذمت عجب فرموده است: سه چیز هلاک کننده‏ى آدمى است (هلاکت به لحاظ حیات انسانى و ایمان) حرصى که اطاعت و پى‏گیرى شود، هواى نفسى که تبعیت گردد و عجب انسان نسبت به خودش. امام صادق(ع) فرمود: کسى که دچار عجب شود هلاک مى‏گردد.ایشان در جاى دیگرى فرموده است: اگر نبود که خداوند مى‏دانست هر آینه گناه بهتر از عجب است، کارى مى‏کرد که هیچ مؤمن به گناه آلوده نشود. امورى که زمینه عجب را در انسان فراهم مى‏آورند عبارتند از: علم و دانش، مال و ثروت، مقام و منصب، قدرت، آبرو، رأى و عقیده، عمل و اطاعت هوش و ذکاوت، جمال و زیبائى، عقل و امثال آن. ـ عجب و خودپسندى سر منشأ بسیارى از رذایل اخلاقى همچون تکبر، فراموشى گناهان، فراموشى منعم، غرور، استبداد به رأى و حقیر شمردن دیگران و مانند آن مى‏باشد و خود ریشه در جهل و غفلت و شرک خفى دارد؛ بنابراین مهمترین راه علاج آن معرفت نسبت به حق تعالى و توحید او و توجه به عظمت هستى و حقارت خود است. کسى که دچار خودپسندى و عجب است باید بداند که هر یک از اسباب عجب معالجه‏اى مخصوص دارد از آن رو ابتدا لازم است به خودشناسى بپردازد و سپس نسبت به درمان سبب خودپسندى خویش اقدام نماید. مرحوم سید عبدالله شبر در کتاب شریف «الاخلاق» معالجه‏ى هر یک از اسباب عجب را به شرح زیر بیان نموده است. (البته به نقل از ترجمه‏ى آن) 1. اگر عجب به خاطر امور جسمانى چون جمال، ترکیب، صحت، قوت، تناسب اعضاء و زیبائى چهره است علاج آن به تفکر در کثافاتى است که درنهان انسان وجود دارد و همین طور اندیشه در اول خلقش که نطفه‏اى بود و آخر کارش که جیفه‏اى‏خواهد بود و دیگر عبرت گرفتن از صورت‏هاى زیبا و بدن‏هاى لطیفى که وجود داشته و اکنون چنان پوسیده‏اند که طبع عقلاء از آنها متنفر است. 2. عجب به قدرت و سطوت: قرآن کریم از قومى نقل مى‏کند که مى‏گفتند: چه کسى از ما قوى‏تر است. علاج این قسم به این است که بداند یک روز تب کافى است که قوتش را مبدل به ضعف نماید و یک پشه یا یک خار مى‏تواند او را عاجز نماید. 3. عجب به عقل و زیرکى: علاج آن این است که خداى را به خاطر عقلى که به او عطا فرموده شاکر باشد و بیندیشد که با کوچکترین مریضى که بر مشاعرش عارض شود، چنان عقلش زایل مى‏شود که وسیله خنده و بازیچه دیگران خواهد شد. 4. عجب به حسب و نسب: علاج این قسم به این است که بداند این کمال نادانى است که در اخلاق و افعال مخالف سیره پدرانش باشد و با این حال گمان کند که از آنها است. 5. عجب به مال: قرآن کریم از گروهى نقل مى‏کند که مى‏گفتند: ما از شما ثروتمندتر هستیم. علاج این قسم به این است که در آفات و آشوب‏هاى مال بیندیشد و بداند که مال از یک دست مى‏آید و از دست دیگر مى‏رود. پس اگر مال دلیل برترى کسى باشد در بین کفار و یهودیان کسانى هستند که از همه ثروتمندتر هستند پس باید که آنها ارزشمندتر نیز باشند. 6. عجب به رأى و نظر: مانند کسانى که اعمال بد خویش را نیک مى‏پندارند و خیال مى‏کنند که تنها نظریه ایشان صحت دارد. علاج ایشان به این است که همیشه نظرات خود را متهم نمایند و هیچ‏گاه فریب نظریه خویش را نخورند مگر در صورتى که دلیل قطعى از کتاب و سنت بر صحت آن گواهى دهد. اکنون گفتارى از امام خمینى راجع به عجب: امام خمینى در نامه‏اى به خانم فاطمه طباطبایى همسر مرحوم سید احمد خمینى درباره عجب نوشتند: دخترم! عجب و خودپسندى از غایت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است. اگر اندکى در عظمت خلقت به اندازه‏اى که تاکنون بشر با همه پیشرفت علم به شمه اى از آن آگاه شده است تفکر شود، حقارت خود و عظمت منظومه‏هاى شمسى و کهکشان‏ها را ادراک مى‏کند و عظمت خالق آنها را اندکى مى‏فهمد و از عجب و خودپسندى خود اظهار خجلت و احساس جهالت مى‏نماید.

دکمه بازگشت به بالا