چرا در اسلام پس از طلاق حق تملک فرزندان با پدر است
پرسش : چرا در اسلام پس از طلاق، حق تملک فرزندان با پدر است حتی اگر زن از وضع مالی مناسب و شرایط عالی برخوردار باشد و خواهان نگهداری فرزندان باشد میان او و پدر در صورتی که پدر نیز خواهان فرزندان باشد حق ایشان محفوظ است آیا مادر صرفا ظرفی برای حمل و زایمان فرزند است؟
پاسخ : روایات در این زمینه بر چهار دسته تقسیم مىشوند که در هر کدام روایات محکم و ضعیفى وجود دارد: 1- عمده روایات و مشهورترین آنها مبین دو سال براى پسر و 7 سال براى دختر را اعلام نمودهاند اما مخارج بر عهده پدر است. 2- گروهى از روایات حضانت را به مادر مىدهند مادام که ازدواج نکرده باشد اعم از پسر و دختر. از امام صادق(ع) نقل است: H}«سئل عن رجل طلق امرأته و بینهما ولد ایهما احق به. قال: المرأه مالم تتزوج{H؛ از امام صادق(ع) سؤال شد راجع به مردى که همسرش را طلاق داده و براى آنها فرزندى است کدام یک از آن دو حق سرپرستى را دارد. فرمودند: مادر مادام که ازدواج نکرده است». 3- روایاتى هم وجود دارد؛ حضانت را تا زمان [به حد] تمیز رسیدن به مادر مىرساند و البته زمانى که پسر نیاز به پرورش مردانه دارد حضانت به پدر مىرسد و این هم براى انتقال خلق و خوى مردانه و این قسم هم تا زمانى است که مادر ازدواج نکرده باشد. 4- عدهاى از روایات هم حضانت را اعم از پسر یا دختر، تا هفت سالگى به عهده مادر گذاشتهاند مگر این که خود مادر بخواهد حضانت به عهده پدر باشد. آنچه بیان شد، دستهبندى عمومى روایات بود و براى این که فلسفه این عمل روشن شود توجه شما را به مطالب زیر جلب مىکنیم: 1- باید توجه داشته باشید که در قانونگذارى باید به نوع انسانها توجه نمود و به گونهاى قانونگذارى کرد که مصالح و منافع جامعه تأمین گردد نه خواسته طبقه خاصى یا فرد و گروه ویژه و یا حتى بر اساس شرایط فردى، زمانى و طبقاتى تصمیم گرفت. اما در خصوص حضانت که تنها قانونى جزیى از مجموعه قوانین است باید توجه داشته باشیم که حضانت یک مسؤولیت است نه یک امتیاز که اگر مرد خواست از آن بهره مىگیرد و الا نه. از جانب دیگر در مقررات حقوقى حضانت فرزندان بصورت مطلق به مرد واگذار نشده است بلکه باید صلاحیتهاى اخلاقى، فکرى، اجتماعى و … وى احراز و تأیید گردد تا بتوان این مسؤولیت را به وى سپرد. لذا اینگونه نیست که اسلام به زمینههاى رشد کودک بىتوجهى روا داشته باشد بلکه بعد از احراز صلاحیتهاى لازم فرزندان را به پدر مىسپاریم و الاّ تحت قیمومیت مادر قرار مىگیرند. 2- نکته دیگرى که باید مورد عنایت قرار بگیرد آن است که مهر و عاطفه زمینهساز رشد و ترقى هستند، ولى هدف آن نیست که آدمى به جلب عواطف روى آورد بلکه هدف تعالى و ترقى است. در حالى که مهر مادرى و پدرى هر دو براى رشد فرزند ضرورى است و حتى در صورت ناکامى فرزندان از این مهر پدرى و مادرى باید به میزان حداقل از آن بهرمند شوند. لذا با توجه به تأثیر آن در مراحل متفاوت رشد تدبیرى اندیشیده شده تا فرزندان از حداقل آن برخوردار گردند. از همین روى در سنین نخستین زندگى که عاطفه نقش مهمترى را در رشد و ترقى ایفا مىکند باید فرزندان نزد مادر باشند و این حق به عهده مادر و به مادر سپرده شده تا حداقل نیازهاى عاطفى آنها تأمین گردد و بعد از آن حتى مهرورزى عاطفى باید بر اساس الگوى جنسى خاص تأمین گردد مثلاً از نظر رشد فکرى و اجتماعى باید زمینه الگوگیرى رفتارى و ظاهرى و … براى پسرها و دخترها فراهم شود لذا پسر که بعد از دو سالگى آماده الگوپذیرى است و باید از مرد الگوگیرى کند، به پدر مىسپارند ولى دختر چون باید از زن الگوگیرى نماید همچنان تا 7 سالگى نزد مادر باقى مىگذارند تا مراحل الگوگیرى را بطور کامل طى کند. 3- این سخن نیز باید مورد غفلت قرار نگیرد که آیا اگر به عنوان قانون، حق حضانت به مادر سپرده مىشد، زمینه بوالهوسى مردان فراهم نمىشد؟ چه به اندک بهانهاى سرناسازگارى آغاز کرده و بچهها را رها کرده و بدنبال هوى و هوس خود مىرفتند و از جانب دیگر آیا گمان مىکنید؛ اگر حق حضانت به عنوان قانون بر عهده زنان قرار مىگرفت زمینه ازدواج مجدد براى زنانى که تجربه شکست در ازدواج اول را داشتهاند فراهم مىشد؟ چه مردان کمتر حاضر هستند مخارج فرزندان مرد دیگرى را پرداخت کنند در حالى که عادتاً براى تمام مراحل زندگى و تمام سنین عمر زمینه اشتغال و درآمد براى خانمها فراهم نیست!؟ 4- در کنار پاسخهاى متعدد ارائه شد یک جواب کلى به تمام سؤالات از این قبیل که در زمینه فلسفه حقوق مطرح مىشود، وجود دارد که شما مىتوانید با مراجعه به کتب فلسفه حقوق و نظام حقوقى اسلام و فلسفه سیاست از انتشارات مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى(ره) مراجعه کنید. به هر حال در اینجا به اختصار به یکى از آن ادلّه اشاره مىکنیم. مطابق اعتقاد ما مسلمانان خداوند یکى است یعنى معتقدیم به توحید و این توحید تنها وحدانیت در خالق بودن نیست. به عبارت واضحتر نه تنها خالق هستى یکى است، مدبّر عالم نیز یکى است و تدبیر آن نیز بر اساس حکمت و قوانین برخواسته از حکمت و اندیشه است. و قانون گذار اصلى که بر اساس آن به تمام هستى حاکمیّت دارد اوست چون او بر تمام مصالح و منافع آگاهى کامل دارد و لذا حتى اگر ائمه هدى(ع) قانونى را بیان مىکنند و یا حکمى را مىفرماییند در واقع حکم و قانونى الهى خداوند است نه قانونى که خود آن را وضع کردهاند. بنابراین کسى جز خداوند صلاحیت قانونگذارى را ندارد چون تنها او به تمام عالم و مصالح و منافع انسانها آگاهى کامل و جامع دارد. حال با تکیه بر این اصول اعتقادى که آنها را با استدلال و برهان پذیرفتهایم باید به آنچه او مىگوید پایبند باشیم البته نه چون مجبور هستیم بلکه چون بهترین قانون است و بر اساس کاملترین مصلحتاندیشى جعل شده است و لذا در قانونى که قانونگذار آن خداوند است باید مورد پذیرش و عمل ما مسلمانان قرار گیرد.