فرهنگ انتقاد پذیری
پرسش : چرا در کشور ما فرهنگ انتقادپذیری وجود ندارد؟
پاسخ : واقعیت این است که این مسأله تا حدود زیادی در جامعه ما وجود دارد که به هیچ وجه زیبندهى جامعه اسلامى ما نیست. دین مبین اسلام براى انتقاد و انتقادپذیرى ارزش و جایگاه ویژهاى را جهت اصلاح، تکامل و پیشرفت فرد وجامعه در نظر گرفته است. چنان که حضرت صادق(ع) مىفرماید: H}«من رأى اخاه على امر یکرهه فلم یرده و هو یقدر علیه، فقد خانه ؛ {H هر کس برادر مؤمن خود را درحالى که ناخوشایند اوست ببیند و او را با این که مىتواند از آن باز ندارد به او خیانت کرده است»V}(بحارالانوار، ج 71، باب 14).{V امام باقر(ع) در باب انتقادپذیرى مىفرماید: H}«اتبع من یبکیک و هو لک ناصح…؛ {H از کسى که از روى خیرخواهى با یادآورى عیبهایت تو را به گریه درآورد پیروى کن و از کسى که از روى ناخالصى تو را به خنده وا مىدارد، متابعت مکن…»V}(الکافى، ج 2، ص 638).{V امام على(ع) نیز در این زمینه از مردم مىخواهد که حرف حق را در هر حال به او یادآورى کنند: H}«فلا تکفّوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بقول ان اخطىء ولا آمن ذلک من فعلى الا ان یکفى الله من نفسى ما هو املک به منّى»{H؛V}(نهجالبلاغه، خطبه 216).{V بنابراین در آموزههاى دینى تأکید بسیارى هم بر انتقاد مشفقانه و هم برانتقادپذیرى شده است. اما چرا با این وجود، هنوز در جامعه ما برخى از مردم یا مسؤولین در رفتار فردى و اجتماعى خود چنین موضوعى را برنمىتابند، نیازمند بررسى عوامل متعددى است که در اینجا از دو منظر انسانشناختى و جامعهشناختى به آن مىپردازیم: الف) حب ذات امرى است که خداوند متعال آن را براى صیانت نفس در هر موجود زندهاى قرار داده است، ولى عدم جهتدهى صحیح آن توسط انسان، این صفت را گاهى منشأ انحراف در نگرش او نسبت به زشتىهاى اخلاقى و رفتارى خود نموده و خویشتن دوستى را به خودپسندى، کبر، غرور و… مبدل ساخته است. به گونهاى که ممکن است در کسى عیبى باشد ولى بدان توجه نکند و یا حتى آن را ستایش کند، در حالى که اگر همان عیب را در دیگرى ببیند بر او خرده مىگیرد. انسان چه بسا در اثر حبّ نفس، در آغاز از توجه انتقاد دیگران به خود رنجیده خاطر شود، زیرا آن را نشانه نوعى شکست و عدم توفیق خود دانسته و اعتبار خویش را در معرض خطر و تهاجم مىپندارد، در حالى که اگر نیک بنگرد خواهد یافت که حتى همان «حب ذات» خردمندانه او را به قبول نقدهایى که از روى خیرخواهى و نیکاندیشى بر او وارد مىشود، دعوت مىکندV}(انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى، مهدى موسوى کاشمرى، نشریه صداى عدالت).{V اما وجود صفاتى از قبیل، غرور، خودخواهى و خودبرتر بینى در بسیارى از افراد، مانع از این ژرفاندیشى و خردنگرى شده و لذا با همه وجود در برابر انتقاد دیگرى ایستادگى و مقاومت مىکنند. ب ) از دیدگاه جامعهشناختى در بسیارى از جوامع به علت سابقهى طولانى حاکمیت استبداد وعدم وجود آموزش رفتار مشارکتى و همراه با گفتگو در خانه، مدرسه و جامعه و از طرف دیگر شرایط سخت زندگى و ناکامىها و عدم امکان اظهار نظر، فرهنگ انتقاد و انتقادپذیرى نه تنها بسیار کم وجود دارد، بلکه بسیارى از دیدگاه منفى به آن مىنگرند. به علاوه شیوه انتقاد نیز صحیح نمىباشد، زیرا: 1- انتقادها عموما همراه با احساس مىباشند. 2- طى آن از الفاظى استفاده مىشود که بار ارزشى منفى دارند و توهینآمیز و پرخاشگرانهاند. در نتیجه باعث خدشهدار شدن وجهه و احترام شخص مقابل شده وآمادگى او براى پذیرش انتقاد کاهش مىیابد و برعکس موجب تثبیت رفتار و مقابله با انتقادکننده مىگردد. 3- عموما هدف شخص انتقادکننده از انتقاد، بزرگ نشان دادن خود و تحقیر انتقادشونده است. 4- در طى فرایند انتقاد، جنبههاى مثبت در نظر گرفته نمىشود و شخص مورد نظر در کلیه زمینهها نفى مىگرددV}(توسعه و تضاد، فرامرز رفیعپور، شرکت سهامى انتشار، چاپ چهارم، 1379، 393).{V نتیجه عوامل فوق، کاهش روحیه انتقادپذیرى و گسترش روحیه خودبینى، تملّق و چاپلوسى است و در جهت مقابله با آن تحقق امور ذیل حائز اهمیت است: – ترویج و نهادینه نمودن ارزشهاى اسلامى در مورد انتقاد و انتقادپذیرى. – انتقاد اقدامات مستقیم نظیر آموزش در خانواده و مدارس، امکان ابراز نظر و آزادى انتقادهاى علمى بىغرض و کنترل شده. – متجلى نمودن روحیه انتقادپذیرى از سوى تمامى مسؤولین در اعمال و رفتار خود آن گونه که امام على(ع) در نامهى خود به مالک اشتر مىفرماید: «باید برگزیدهترین آنان نزد تو، آن کس از وزیران باشد که سخن تلخ حق را بیشتر به تو بازگو کند و کمتر تو را در آنچه خدا از اولیایش نمىپسندد و مطابق هواى توست» یارى و مساعدت کند و خود را با صاحبان تقوا و صداقت، محشور کن و عادتشان بده که ثناگویى و ستایشت نکنند واز این که باطلى را ترک کردهاى – که وظیفه توست، با مدح خود – تو را شادمان نسازند: زیرا ستایش زیاد، خودپسندى مىآورد و شخص را به تکبر نزدیک مىکند»V}(نهجالبلاغه، نامه 53).{V