رابطه بین عقل و عشق و ملاک تشخیص عشق چیست؟
پرسش : رابطه بین عقل و عشق و ملاک تشخیص عشق چیست؟ آیا امام حسین(ع) کار عاقلانه و عاشقانه انجام داد؟
پاسخ : عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى عشق داند که در این دایره سرگردانند مبحث مصاف و ارتباط عقل و عشق از مباحثى است که در ادبیات فارسى و عرفان اسلامى بسیار درباره آن سخن گفته شده است، به زبان تمثیل یا شعر یا علمى و تحقیقى. ما در این مجال کم، مجبوریم به مختصرى اکتفاء کنیم. T}سه نظریه درباره ارتباط عقل و عشق{T درباره ارتباط عقل و عشق سه نظریه عمده در میان متفکران و عرفاء دیده مىشود: 1. برخى از متکلمان و فلاسفه اصالت را به عقل مىدهند و معتقدند که تنها ارزشى که انسان را به سرمنزل مقصود مىرساند عقل است و عشق سخنانى موهوم وخیالاتى باطل است که به علت سوء مزاج بر انسان عارض مىشود. اگر هدف معرفت الهى و عبادت است، عقل تنها ابزار شناخت و بندگى است و عشق راه گم کردن است، V}(ابن ترکه اصفهانى، تمهید القواعد، ص 49، و بحارالانوار، ص 67، ص 254 ـ 253). {V 2. برخى از عرفاء اصالت را به عشق مىدهند و بر این اعتقادند که عشق که عبارت از فناى در معشوق است با منفعت و منطق منفعتطلبانه که راه عقل است، سازگار نیست؛ بنابراین «عقل را با عشق دعوى باطل است» V}(سعدى){V زیرا عقل پاىبند انسان است و عشق رها شدن از این پایبندىهاست،V}(استاد مطهرى، انسان کامل، ص 51 ـ 50).{V 3. در مقابل این دو گروه، عرفاء محقق و حکماى عارف قرار دارند که معتقدند که عقل و عشق نه تنها منافى هم نیستند. بلکه ارتباطى تنگاتنگ دارند و براى رسیدن به مقصود نهایى ـ لقاء الله – این دو همراه و همگام هم هستند و به هر دو نیاز است. P}صراحى اى و حریفى گرت به چنگ افتد{E} به عقل نوش که ایام فتنهانگیز است {P P}حاشا که من به موسم گل ترک مىکنم {E}من لاف عقل مىزنم این کار کى کنم{P P}مشورت با عقل کردم گفت: حافظ مى بنوش{E} ساقیا مىده به قول مستشار مؤتمش{P V}(حافظ){V براى اینکه ارتباط و مصاف عقل و عشق بهتر مشخص شود و دلیل نظریات بالا روشن گردد، لا جرم باید به تعریف عقل و عشق بپردازیم. تعریف عقل: شاید این ادعا صحیح باشد که تعریف هیچ واژهاى به اندازه تعریف عقل مشکل نباشد، زیرا پى بردن به حقیقت عقل بسیار مشکل است، چنین است که در طول حیات بشرى از عقل تعاریف مختلفى ارائه شده است که چه بسا در مقابل هم قرار دارند. به هر حال در نظر متفکران اسلامى، عقل به دو بخش، عقل نظرى و عقل عملى تقسیم مىشود و عقل نظرى عبارت است از قوىاى در آدمى که به واسطه آن تفکر مىکند و سخن مىگوید و مطالب را از هم تمیز مىدهد، V}(رسائل اخوان الصفا، ج 3، ص 228){V و به عبارت دیگر عقل قوه درک کلیات است. اما عقل عملى، قوه تدبیر زندگى و تدبیر سعادت اخروى و یا قوه ممیزه خوب و بد را گویند. عقل به این معنا دو مرتبه دارد، یکى عقل که فقط به تدبیر امور زندگى دنیوى مىپردازد و عقل مصلحتاندیش (فردى یا جمعى) است که این عقل از نظر حکماء ما به طبع قرآن و حدیث، در حقیقت عقل نیست بلکه عقل بدلى، نیرنگ و شیطنت است، V}(اصول کافى، کتاب العقل و الجهل، حدیث شماره 3، ص 11).{V اما در برابر عقل ایمان قرار داد که شهوات و تمایلات باطل را در بند مىکشد و سعادت دنیوى و اخروى را براى انسان حاصل مىکند. P}عقل ایمانى چو شهنه عادل است{E} پاسبان و حاکم شهردل است {P P}هم چو گربه باشد او بیدار هوش{E} دزد در سوراخ ماند همچو موش {P P}در هر آنجا که بر آرد موش دست{E} نیست گربه ور بود آن مرده است {P P}گربهاى چه؟ شیرافکن بود{E} عقل ایمانى که اندر تن بود… {P P}عقل در تن حاکم ایمان بود{E} که زیبش نفس در زندان بود… {P P}عقل ضد شهوت است اى پهلوان{E} آنکه شهوت مىتند، عقلش مخوان {P V}(مولوى){V بنابراین در یک نگاه کلى عاقل کسى است که داراى قدرت فهم و تجزیه و تحلیل است. و عنان زندگى خود را به دست عقل داده است و شهوت و نفسانیت را در بند عقل کرده است. V}(براى توضیح بیشتر معناى عقل به اصول کافى «کتاب العقل و الجهل» جلد اول و شروح آن ـ اشارات و تنبیهات ابن سینا ـ نمط سوم، علم الطبیعیات، فصول 15 ـ 9 و همچنین ترجمه و شرح فارسى آن از دکتر ملکشاهى، ص 204 ـ 177، فرهنگ معارف اسلامى، دکتر سید جعفر سجادى، جلد سوم، ص 322 ـ 300 و نشان از بىنشانها، على مقدادى اصفهانى، ج 1، ص 209 ـ 201 مراجعه کنید).{V تعریف عشق: عشق از ماده «عَشَقَ» بر گرفته شده است و در اصل نام گیاهى است که در فارسى به آن پیچک مىگویند که به هر چیز برسد در آن مىپیچد و آن را تقریبا محدود و محصور مىکند. و در اختیار خودش قرار مىدهد و به قیاس نام این گیاه، حالت محبت شدید در انسان را که او را فقط و منحصرا متوجه معشوق مىکند و یک نوع یگانگى بین عاشق و معشوق به وجود مىآورد و همه چیز او را در اختیار معشوق قرار مىدهد، عشق مىگویند، V}(فطرت، استاد مطهرى 9).{V براى تعریف تفصیل عشق و نظارت درباره آن به کتاب عشق در ادب فارسى، دکتر ارژنگ مدى، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى که کتابى خواندنى است مراجعه شود. همچنین شما را توصیه مىکند به کتاب نشان از بىنشانها، ج اول، ص 229 ـ 220 و الانسان الکامل، عزیز الدین فمنى، ص 118 ـ 112 ارجاع مىدهیم. عشق دو مرتبه دارد: یکى عشق مجازى که شاید ترجمهى آن به دلبستگى مناسبتر باشد عشقى که نفسانى و عزیزى است و با رسیدن به معشوق و مقصود و اطفاء غریزه خاموش و ساکت مىشود. و دیگر عشق حقیقى و روحانى که روح انسان و حقیقت انسان با آن همراه است. زیرا انسان عاشق خداست و همواره مىخواهد به او برسد و با او متحد شود و این همان معناى فنا فى الله است، V}(فطرت: 95 ـ 91){V محى الدین ابن عربى در تعریف عشق مىنویسد: «العشق و هو افراط المحبه و کنى عنه فى القرآن بشده الحب فى قوله» الذین آمنوا اشد حبا لله و هو قوله قد شفعها حبا اى صارحبها یوسف على قلبها کالشفان و هى الجلده الرقیه التى تحتوى على القلب فهى ظرف له محیطه V}(الفتوحات المکیه: ج 2، ص 323).{V «عشق عبارت از افراط در محبت است و قرآن از آن به محبت شدید یاد کرده است: «الذین امنوا اشد حبا لله، V}(البقره: 165){V کسانى که ایمان آوردند، شدیدترین محبت را به خدا دارند. و (همچنین از آن به شفاف – پرده دل ـ حالت شیفتگى و جنون یاد کرده است) آنجا که (در قصهى علاقه زلیخا به یوسف مىفرماید: «قد شقفها حبا» V}(یوسف: 30){V (عشق این جوان (یوسف) در اعماق قلب او (زلیخا) نفوذ کرده است) و معناى آن به این است که حب در دل زلیخا همانند پرده و پوستهاى نازک قلب او را در برگرفت و بر قلب او محیط گشت. P}عشق قمار است و من مقهور عشق{E}چون قهر روشن شدم از نور عشق{P البته عرفاء عشق را فقط عشق حقیقى مىدانند که همان فناء فى الله یعنى معشوق حقیقى است که هیچگاه خاموش نمىشود. هر دو تعبیر عشق در روایات ما آمده است. در عشق مجازى که شدیدا انکار و تقبیح شده است، روایات متعدد است: چنانچه از امام صادق(ع) درباره عشق سؤال مىشود، مىفرمایند: H}«قلوب خلت عن ذکر الله فاذاقها الله حب غیره؛{H دلهایى که از یاد خدا خالى است، خداوند دوستى دیگرى را به آنها مىچشاند»، V}(علل الشرایع، شیخ صدوق، ج 1، ص 140).{V یا از امیرمؤمنان نقل شده است که فرمود: H}العشق مرض لیس فیه اجر و لا عوض؛{H عشق بیمارى است که نه اجر دارد و نه بدلى»، V}(شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 253).{V چنانچه عشق به معناى حقیقى و ممدوح آن نیز در روایات آمده است:H}«قال رسولالله(ص) افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبّها بقلبه و باشرها بجده؛{H با فضیلتترین مردم کسى است که به عبادت عشق مىورزد و دست به گردن آن مىآویزد و آن را با قلبش دوست مىداد و با بدنش به آن اقدام مىورزد…»، V}(الکافى: 2، ص 83).{V و روشن است که عبادت وسیله تقرب به معبود است و عشق به عبادت مقدمه عشق به معبود است. نکته آخرى که در تعریف عشق باید عرض شود این است که رسیدن به کنه عشق حقیقى و بیان آن امکان ندارد، بنابراین ادبیات عرفان، به تمثیل روى آورده است و با بیان داستان سعى کرده است که شمهاى از حقیقت آن را بازگو کنند. P}هر چه گویم عشق را شرح و بیان{E} چون به عشق آیم خجل مانم از آن {P V}(مولوى) {V P}شکل عشق نه در حوصله دانش ماست {E}حال این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد {P P}بشوى اوراق اگر همدوس مایى{E} که علم عشق در دفتر نگنجد {P V}(حافظ) {V «اى درویش! از عشق حقیقى ـ آن چنانکه حق عشق است ـ نمىتوانم نوشت، که مردم فهم کنند و کفر دانند اما از عشق مجازى چیزى بنویسم تا عاقلان از اینجا استدلال کننند، V}(الانسان الکامل، ص 115).{V T}مصاف عشق و عقل{T به نظر مىرسد که با توجه به تعریف عقل و عشق بشود، به مصاف و ارتباط عقل و عشق نظرى دقیقتر انداخت. ما این بحث را در چهار بند خلاصه مىکنیم. یک: اگر منظور از عقل، عقل بدلى باشد که تمام توجهاش دنیا و زندگى دنیوى است طبیعى است که این عقل مصلحتاندیش را با عشق هیچ کارى نیست، بلکه از بن با آن مخالف است و آن را فقط خیالات عاشقانه و هوسهاى جوانى مىپندارد. اما منظور عرفاء و حکماء ما از عقل چنین عقلى نیست. زیرا این عقل در حقیقت بىعقلى بزرگ است. دو: اگر منظور از عشق، عشق مجازى است که عبارت از دلبستگى به شهوت و نفسانیت و غرایز است عقل خدابین و ایمانى چنین عشقى را محکوم مىکند. زیرا عقلى که رو به سوى خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمىپسندد، مخصوصا اگر شهوت به حد افراط برسد. سه: اگر منظور از عقل، عقل متعارف ایمانى و عشق، عشقى حقیقى و فناء فى الله باشد، این دو باهم در مراحلى حالت مصاف و درگیرى دارند. زیرا این عقل دربند منفعت آدمى است و تمام اعضاء و جوارح آدمى را در بند منفعتطلبى خود در مىآورد. و عشق که عبارت از ایثار و از خودگذشتگى و فداکارى محض در راه معشوق به هیچ وجه با خودمحورى سازگار نیست. P}عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده {E}بجز از عشق تو باقى همه فانى دانست {P P}اى که از دفتر عقل آیت عشقآموزى {E}ترسم این نکته به تحقیق ندانى دانست.{P P}راهى است راه عشق که هیچش کناره نیست{E} آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست{P P}ما را ز منع عقل مترسان و مى بیار {E}کان شحنه در ولایت ما هیچ کار نیست{P P}حریم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است {E}کس آن آستان بوسد که جان در آستین دارد{P P}عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى{E} عشق داند که در این دایره سرگردانند{P مثال این تعبیرات در میان اشعار فارسى فراوان است. زیرا کار عقل مصحلتاندیشى و مصلحتطلبى است و کار عشق از خود بى خود شدن است. البته عرفاء کاملاً منکر عقل متعارف نیستند. بلکه آن را همانند چراغ و نردبانى مىدانند که براى ترقى در عالم معنا لازم است، اما آنگاه که به بالا رسیدیم، دیگر به کار نمىآید و به عبارت دیگر در مرحله اول لازم است و ضرورى اما در مراحل بالاتر حجاب است و ضرر. سعدى در این باره مىگوید: عقل با چندین شرف که دارد نه راه است بلکه چراغ راه هست، و اول راه ادب طریقت است و خاصیت چراغ آنست که بوجود آن راه از چاه بدانند و نیک از بد بشناسند و دشمن از دوست فرق کنند و چون آن دقایق را بدانست برین برود که شخص اگر چه چراغ دارد تا نرود بمقصد نرسد.»، V}(کلیات سعدى، ص 889). {V عرفان رهروان راه عشق را دعوت مىکند که از استدلالهاى خشک و خستهکننده که چه بسا ره به جایى هم نمىبرد، لحظهاى فاصله بگیرند و گوش و چشم خود را به حقایق ازلى و ابدى عالم باز کنند. تلاش عرفان باز کردن راه شهود است و شهود معنوى که آمد و روح صیقل خورد، حظ روحى حاصل مىشود و خدا بندهاش را به آن مسیرى که لازمه انسانیت اوست، سوق مىدهد، زیرا در وراى قیل و قالها، حقیقتى وجود دارد که انسان نیاز دارد از آن سخن بگوید و آن معرفت، عشقى است که حکمت به معناى حقیقى کلمه است و اگر کسى به این حکمت واقعى که همان عرفان است، راه نیابد، حقیقت درونى خود را نیز نشناخته است. در روایات ما نیز به این مسأله اشاره رفته است. امام صادق(ع) مىفرمایند: H}«انّ العباد ثلاثه قوم عبدوا الله عزوجل خوفا فتلک عباده العبید و قوم عبدوا الله تبارک و تعالى. فتلک عباده اجراء؛ و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له فتلک عباده الاحرار و هى افضل العباه؛{H بندگانه سه گروهند: گروهى خداى عزوجل را از ترس عبادت مىکند. آن بندگى بردگان است. گروهى خداى تبارک و تعالى را براى به دست آوردن ثواب بندگى مىکنند، این عبادت مزد بگیران است و گروهى خداى عزوجل را به خاطر محبت او بندگى مىکنند. آن بندگى آزادگان است و این بهترین و برجستهترین عبادت است. امام على(ع) مىفرمایند: H}«الهى ما عبدتک خوفا من عقابک و لا طمعا فى ثوابک و لکن وجدتک اهلاً للعباده فعبدتک؛{H خدایا تو را از ترس عقاب تو و به طمع ثواب تو پرستش نکردم، بلکه چون تو را براى عبادت شایسته یافتم، سر بر بندگیت سائیدم»، V}(بحارالانوار، ج 41، ص 14). {V روایات در این باب بسیار است. معناى این روایات این است که گروهى خدا را تنها به نفع شخص خود و براى رسیدن به مقاصد خود عبادت مىکنند. اینها اگر چه به مقصود خود که عبارت از فرار از عذاب و رسیدن به ثواب است ـ خواهند رسید، اما به مقام عالى که همان لقاء الله و دیدار یار است، نائل نمىآیند. زیرا در این صورت باید از «هر چه رنگ تعلق دارد آزاد شوند» اگر در اشعار نیز مىبینیم که عباد و زاهد تقبیح شدهاند به همین معناست که آنها به وجه عالى محبت نرسیدهاند. چهار: عشق حقیقى و عقل بالغ، نه تنها هیچ منافاتى با هم ندارند، بلکه همواره همراه و همقدم هم در سیر و سلوک روحانى هستند. زیرا عشق یعنى فناء فى الله و عقل برین نیز به معناى ذوب شدن در توحید است. «انسان آنگاه که به مرحله عشق مىرسد تازه مىفهمند که عقل حقیقى همان «عقل برین» است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مىپندارند.»، V}(آیتالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، ج 11، مراحل اخلاقى در قرآن، فصل چهارم، عقل متعارف، ص 72 ـ 71).{V P}کوه عقل و بیابان جنونم دادهاند {E}حسرتى دارم از این، کین هر دو چونم دادهاند {P بنابراین اگر رابطه عقل و عشق را بررسى کنیم به سه گزاره زیر مىرسیم: 1. عشق محصول شناخت است و انسان با براهین عمیق عقلى ـ عقل نظرى ـ به خدا ایمان مىآورد و با عزم و شوق و عشق و اخلاص از راه عقل عملى به او راه مىیابد. اما این مرحله اول راه است. 2. انسان وقتى به مرحله عشق رسید، عقل متعارف را کنار مىگذارد ـ چنانچه انسان مؤمن در مرحله ابتدایى عقل بدلى را کنار گذاشته بود ـ آنگاه به مقام حقیقى عقل بار مىیابد. در این صورت عشق فرمانرواى عقل است. و عشق همانند حاکم در وجود انسان است که عقل وزیر و مستشار اوست. در این مرحله انسان سالک به مقام جمع عقل و عشق مىرسد. زیرا عقل برین همان عشق به عبادت و فقط دیدن معبود است، V}(آیتالله جوادى، همان، ص 72 ـ 67 و نشان از بىنشانها، ج 1، ص 206). {V 3. عقل در برابر عشق باطل مىایستد و آن را که در بند شهوات بودن است، محصور و محکوم خود مىکند. عقل شهوت و غضب و غرایز را در بند خود مىکشد و به خدمت انسان در مىآورد. T} چگونگى ارتباط عقل و عشق{T تاکنون روشن شد که بین عقل برین و عشق ناب ارتباطى و هماهنگى کامل برقرار است و اگر اختلاف و درگیرى و تهافت دیده مىشود، در حقیقت بین مراتب نازلتر عقل و عشق است. اما چگونگى این ارتباط هم مهم است. عرفاء بزرگوار در کتب خود بخوبى رابطه عقل و عشق را تبیین کردهاند که پرداختن به همگى آنها امکان ندارد. فقط به عنوان نمونه چند کتاب معرفى مىشود و یک کتاب نیز به طور مجمل تحلیل مىگردد. ـ سعدى در «رساله عقل و عشق» خود V}(چاپ شده ضمن کلیات سعدى، تصحیح فروغى، انتشارات امیر کبیر، ص 891 ـ 888) {V ـ ابن ترکه در رساله «عقل و عشق یا مناظرات خمس» V}(تصحیح اکرم جودى نعمتى، دفتر میراث مکتوب){V، ـ خواجه عبدالله انصارى در رساله «در مقامات عقل و عقل» V}(چاپ شده در سه روایت از حکایت عشق و به اهتمام فرزانه نیکوکارى، انتشارات طهورى، ص 28 ـ 15)،{V ـ شیخ اشراق در رساله «فى حقیقه العشق یا مونس العشاق»، V}(چاپ شده در همان، ص 53 ـ 29 و همچنین مجموعه آثار شیخ اشراق، جلد سوم){V و محمد بن یحیى سیبک نیشابورى در رساله «حسن و دل» V}(به کوشش دکتر غلامرضا فرزانهپور انتشارات طهورى)،{V به رابطه و ارتباط عقل و عشق پرداختهاند. و به جز آنها کتابها و اشعار بسیارى در این باره به زیور طبع آراسته شده است. از این میان ما فقط به تحلیل مختصر داستان دلانگیز «حسن و دل» سیبک نیشابورى که از سبک و روش بهتر و دقت بیشترى برخوردار است، مىپردازیم. تذکر این نکته ـ مجددا ـ ضرورى است که عشق واقعى به هیچ وجه قابل وصف نیست، بلکه دیدنى و چشیدنى است، بله مىتوان راه را نشان داد که این هم کار عقل است. بنابراین عرفاء به تمثیل و داستان متوسل شدهاند این کتاب نیز در قالب داستان نگارش یافته است. سیبک نیشابورى اعضاء و جوارح آدمى را که جهان صغیر است به منزله جهان کبیر فرض کرده است و داستان را در محور دو قهرمان اصلى، دل فرزند عقل و دیگرى حسن دختر عشق نگاشته است. عقل پادشاه کشور مغرب تن است و عشق پادشاه شرق تن است که آب حیات در آن قرار دارد. دل به دنبال چشمه آب حیات است که در شهر دیدار نهان است و حسن حاکم آن شهر مىباشد. دل پس از مرارتها به شهر دیدار مىرسد اما در این شهر در دستان «غمزه جادو» سرور تیراندازان حسن، اسیر مىشود. اما در این گیر و دار هر دو در مىیابند که با هم برادرند و حسن ـ دختر پادشاه عشق ـ خواستار دل مىشود. و دل نیز با دلالت خیال و نظر به عشق حسن گرفتار مىآید. عقل با دلالت وزیر خود «وهم» دل و نظر و خیال را به زندان مىافکند. نظر خود را رها مىسازد و به شهر دیدار نزد حسن باز مىگردد. در این میان بین سپاه عقل و حسن درگیرى روى مىدهد و حسن قلعهها و شهرهاى عقل را مسخر خود مىکند. عقل براى مقابله با سپاه حسن، دل را از بند آزاد مىکند و براى تسخیر شهر عشق، رهسپار مىنماید و خود از پس او روان مىشود. حسن از عشق یارى مىجوید. در جنگ دل اسیر حسن مىشود. و ابتدا او را به «چاه دفن» مىافکند و آنگاه با دست تبسم آزاد مىسازد، و عقل نیز اسیر زلف شده و در سرزمین چین به زنجیر کشیده مىشود و چنین گردید که مغرب بدن به تصرف مشرق آن در مىآید. حسن و دل به وصال هم مىرسند اما «غیر» که همان «وهم» در قصه عقل و عشق ابن ترکه و همان قوه واهمه از نظر فلاسفه است، با نیرنگ این دو را از هم جدا مىسازد و بار دیگر دل در سرزمین فراق در بند مىگردد. در این میان مکر غیر آشکار مىشود و حسن از کرده خود پشیمان مىشود و همت نیز به مدد عقل و دل مىآید و این بار اندیشه جاى جنگ را مىگیرد، عشق عقل را به وزارت و دل را به دامادى خود برمىگزیند. «القصه مهر عقل را از چین به شهر بدن رسانید، عشق را بر مسند وزارت نشاند و همت سپاه به قلعه هجران کشید و دل را از بند و قید برهانید و رقیب را به جاى او بند نهاد و آتش غیرت بر افروخت و غیر جادو را بسوخت و از آنجا به شهر دیدار پیوست و میان حسن و دل عقد وصلت بست». این داستان سراسر سمبلیک و عرفانى بخوبى ارتباط عقل و عشق را بیان مىدارد. دل فرزند عقل رمز و نهاد قلب است که در قرآن با الفاظى چون «قلب» و «اولو الالباب» و در ادب فارسى به نام «صاحب دل» مورد تایید قرار گرفته شده است. دل طالب شناخت و شهود ذات حق تعالى است که چشمه آب حیات جاودانى انسان است. واقعیت این است که عقل در عین حال که چراغ هدایت است و مسیر را روشن مىکند، خطاپذیر است و همانند پاى چوبین مىباشد که سخت بى تمکین است. اما دل که راه اشراق و شهود و عقل قدسى است، از خطا مصون و همواره به دنبال محبوب و معشوق خود است. حسن نیز کنایه از آیات و نشانههاى الهى در درون آدمى است که براى هدایت آدمى به ودیعت نهاده شده است. جنگ و تعقیب در جایى است که عقل متعارف در بند وهم و استدلال است اما دل خود را در بند جنگ نمىبیند و عاقبت نیز تمکین مىکند و اما راه جنگ و تفرقه در مملکت بدن ما به راه اندیشه منتهى مىشود و عشق و عقل قرین مىگردند. عقل وزیر عشق مىشود. و دل به وصال حسن مىرسد. بدین ترتیب نه تنها عقل با عشق منافاتى ندارد، بلکه چون هر دو ارزش وجودى انسان هستند که خداى تبارک و تعالى به انسان ارزانى کرده است، اگر با هم قرین و همراه شدند، انسان کامل به مقصد و مقصود خود که همان سیر الى الله و لقاء الله و دیار یار است نائل مىشود. T}عقل و عشق در قیام حسینى(ع) {T مناسب است که در این مختصر درباره ارتباط عقل و عشق در قیام حسینى(ع) توضیحى ارائه دهیم. در جامعه بشرى، افراد عاقل و تیزبین کم نبودهاند که با عقل خود راه را براى بشریت روشن کردهاند. اما آنها نتوانستند تمام راه را نشان دهند. بدین دلیل است که ما نیازمند انبیاء و اولیاء الهى هستیم که راه را نه از طریق عقل متعارف، بلکه از راه عقل قدسى و عقل برین و عقل حقیقى پیدا کردهاند و آدمى را تا به سرمنزل مقصود رهنمون شدهاند. در داستان زندگى حضرت زکریا(ع) وارد شده است که به ایشان گفته شده که تحمل شهادت دشوار است، ایشان فرمود: من زندهام که توحید را احیاء کنم و اگر توحید درخطر باشد، حیات براى من سودمند نیست. یا در قرآن از زبان ابراهیم نبى(ع) مىخوانیم که به قوم خود فرمود: «لا احب الأفلین؛ من افولکنندگان را دوست ندارم»، V}(الانعام، 76){V. زیرا افول و سقوط با ثبوت و عشق نمىسازد. جریان کربلا نیز از جهتى جنگ بین عقل و عشق بود و از جهتى هماهنگى کامل عقل و عشق. اما از این جهت که بسیارى از مؤمنان و علماء و عقلاى زمانه امام حسین، ایشان را از استقبال صحنه کربلا، منع مىکردند و یا به ایشان توصیه مىکردند که خاندان خود را در این سفر بدون بازگشت همراه نبرد، عاقلانى بودند که به فضایل اخلاقى ایمان داشتند: آنها همه امور را بر اساس عقل مصلحت اندیش مىسنجیدند و مرگ و آوارگى و اسارت را در این سفر مىدیدند و خوش نداشتند. از جانب دیگر امام حسین(ع) نیز مرگ و آوارگى و اسارت را مىدید، اما او عاشق بود و به نداى «ارجعى الى ربک» پاسخ مىداد و به وسوسههاى عقل دوراندیش توجهاى نداشت. زیرا امام حسین(ع) که در مرحله عشق حقیقى مستغرق در حق تعالى بود، دفاع از حق را تنها در مرگ و آوارگى و اسارت خود و خاندان خود مىدید و چنین هم کرد. P}هشدار که گر وسوسه عقل کنى گوش{E} آدم صفت از روضه رهنوان به درآیى{P P}تا فضل و عقل بینى بىمعرفت نشینى {E}یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستى{P P}در کار خانهاى که ره عقل و فضل نیست {E}فهم ضعیف اى فضولى چرا کند؟{P V}(حافظ){V این مرحله جهاد اکبر است که نبرد عقل متعارف و عشق است و جهاد اکبر یعنى جانبازى در میدان عشق براى رسیدن به دیدار یار در مصاف با عقل متعارف. در این شرایط آنهایى که در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر مىداشتند، مىگفتند: در شرایطى که یار و یاور نیست، و دشمن در اوج اقتدار است، باید تقیه کرد و سکوت. اما امام حسین(ع) که از این حصار بیرون رفته بود، و به مرحله عقل برین و قدسى رسیده بود، عقل و عشق یک فتوا مىدادند که در حریم دفاع از محبوب باید از جان و فرزند و خاندان گذشت و این تفسیر همان روایتى است که از امیر مؤمنان(ع) رسیده که وقتى در جریان جنگ صفین به سرزمین کربلا رسیدند، فرمودند: (هاهنا) H}«مناخ رکاب و مصارع عشاق شهدا…؛{H اینجا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهید است»، V}(بحارالانوار، ج 41، ص 295).{V آرى در قیام حسینى عقل متعارف متغیر است و فتوا به سکوت مىدهد، اما عقل برین و قدسى که به قله عشق و شهود رسیده با محاسبه دقیق و ارزیابى کامل، هرگز در بند عقل متعارف ـ که در حقیقت همان وهم است ـ محدود و محصور نمىشود و راه درست را از نادرست به احسن وجه تشخیص مىدهد. امروزه بر همگان روشن است که اگر امام حسین(ع) نصیحت عاقلان آن روز را مىپذیرفت، از اسلام تنها اسمى باقى مانده بود و واقعیت و حقیقت آن در بند بنى امیه اسیر مىشد و به دست ما نمىرسید اما فداکارى حسینى که آمیختگى عشق و عقل برین بود، عشق در قلمرو عقل به محاسبه و برنامهریزى پرداخت و اسلام را از خطر نابودى و سقوط به دست اراذل بنى امیه محفوظ داشت. و این معناى هماهنگى عقل و عشق در قیام حسینى است. یعنى عقل برین و مانع همواره جانب عشق را نگه مىدارد و عشق نیز همان معرفت آمیخته با محبت کامل الهى است و امام حسین مَثل اعلاى چنین فضیلتى است. انقلاب اسلامى و امام راحل و سلحشوران جبهههاى نور نیز رشحهاى از رشحات عشق حسینى را با خود همراه مىبردند. عقل متعارف نه تنها آنها را از راه خود باز مىداشت، بلکه شماتت هم مىکرد، اما عشق و عقل برین آنها را راه مىبرد. اگر این عشق الهى نبود، هیچگاه انقلاب اسلامى به ثمر نمىرسید و هیچگاه جنگ و دفاع مقدس ما به نتیجه نمىرسیدیم. زیرا هیچ گاه عقل فتوا به رفتن روى مین نمىدهد، عشق است که میانبر رسیدن به لقاء الله را چنین از خودگذشتگى مىشناسد. از خودگذشتگى اى که در عین حال همراه با محاسبه دقیق براى فتح و پیروزى اسلام است، V}(آیتالله جوادى آملى، همان و بیان با مرصوص امام خمینى، ص 69 ـ 38).{V نسفى مىگوید: «اى درویش! عشق براق سالکان و مرکب روندگان است. هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند، و عاشق را پاک و صافى گرداند. سالک به صد چله آن مقدار سیر نتواند کرد که عاشق در یک طرفه العین کند. از جهت آنکه عاقل در دنیاست و عاشق در آخرت است و نظر عاقل در سیر به قدم عاشق نرسد، V}(الانسان الکامل، ص 115 ـ 114).{V چنین است که باید بهترین تفسیر از واقعه عاشورا را از زبان عقل برین و عشق کامل، حضرت زینب کبرى(س) شنید که: آنگاه که ابن زیاد به او گفت: H}«کیف رایت صنع الله باخیک و اهل بیتک. فقالت: ما رایتُ الا جمیلاً، هولاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم؛{H ابن زیاد با زبان شماتت خطاب به حضرت زینب گفت: چگونه دیدى کارى که خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟ (یعنى به سبک جبرى مذهبىها، اقدام شنیع خود و سربازانش را به خدا نسبت داد) حضرت زینب فرمود: بجز خوبى چیزى ندیدم. آنها گروهى مىبودند که خداى سرنوشتشان را شهادت قرار داده بود و آنها به خوابگاه ابدى خود رفتند»، V}(بحارالانوار، ج 45، ص 116 ـ 115). {V P}گر عشق نبودى و غم عشق نبودى {E}صدها سخن نغز که گفتى که شنودى؟ {P P}گر باد نبودى که سر زلف ربودى {E}رخسارهاى معشوق به عاشق که نمودى؟{P V}شیخ اشراق.{V