اگر اهل تسنن به ما توهین کردند وظیفه ما چیست؟

پرسش : چنانچه اهل تسننى به مذهب شیعه توهین نماید چگونه باید جواب او را داد تا وحدت نیز حفظ شود؟
پاسخ : حفظ وحدت لازم است، ولى لازمه آن این نیست که اجازه دهیم آنان هر چه مى‏خواهند بگویند و ما سکوت کنیم؛ بلکه باید با زبانى منطقى و استدلالى آنان را به حقایق تشیع و حقانیت آن آگاه سازیم. براى این کار البته لازم است که افراد مطالعات مناسبى داشته باشند. درباره حقانیت شیعه که اساسى‏ترین رکن برترى مى‏باشد، در طول تاریخ صدها جلد کتاب پر حجم و عمیق توسط عالمان و فرزانگان نگاشته شده که در غالب آنها استناد به معتبرترین منابع اهل سنت شده و هیچ جاى گریزى براى مخالفین باقى نگذاشته است. براى روشن شدن این مطلب باید ابتدا توجه کرد که اساسى‏ترین رکن اختلاف بین شیعه و دیگر مسلمانان چیست؟ آنچه در این باره مى‏توان گفت این است که: شیعه معتقد است پیامبر(ص) به امر الهى براى رهبرى دینى و اجتماعى امت افراد معصوم و شایسته‏اى را نصب و معرفى نموده‏اند که اولین آنها حضرت على(ع) مى‏باشد. بنابراین رهبر و پیشواى حقیقى امت پس از پیامبر(ص)، امامان اهل‏بیت(ع) مى‏باشند. تنها یکى از ده‏ها دلیل متقن و معتبر شیعه در این باره حادثه غدیرخم در حجهالوداع است. در رابطه با مسأله حجه الوداع و غدیر خم، عین واقعه را به نقل از ترجمه الغدیر (ج 1، ص 29 – 37) تقدیم مى‏داریم. لازم است بدانید که این واقعه و خطبه پیامبر اکرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان شیعه و سنى است و جایگاه ویژه‏اى در نصوص دینى و ادبیات و اشعار مسلمانان – اعم از عرب و غیر عرب – دارد. در متون اسلامى هیچ روایتى به اندازه این واقعه به حد فوق تواتر نرسیده است و احدى را یاراى تردید در آن نیست. در میان صحابه پیامبر(ص) 110 نفر و از تابعین 89 نفر آن را نقل کرده‏اند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسیده است. شاعران بسیارى نیز این جریان را به نظم آورده‏اند؛ ازجمله: {Tدر قرن اول:T} امیرالمؤمنین(ع)، حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللَّه حمیرى. {Tدر قرن دوم:T} کمیت بن زیاد، سید اسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان بن مصعب کوفى. {Tدر قرن سوم:T} ابو تمام حبیب بن اوس طایى، دعبل بن على بن رزین الخزاعى و در قرون بعد ده‏ها نفر دیگر. از اهمیت این واقعه، همان بس که علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند «الغدیر» را درباره این حادثه به نگارش درآورده است. اکنون این سؤال رخ مى‏نماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چیست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهیت و دلالت این واقعه است: 1- برادران اهل تسنن اظهار مى‏دارند که این حادثه عظیم تاریخى و سخنان و تأکیدات پیامبر اکرم(ص)، صرفاً به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(ع) است، و هیچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پیروى از ایشان ندارد. دلیل آنان نیز آن است که «ولایت» چند معنا دارد و یکى از معانى آن «دوستى» است. بنابراین تا زمانى که به این معنا قابل حمل است، نمى‏توان به معانى دیگر آن تمسّک جست. 2- دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم(ص)، نصى صریح و قاطع بر امامت و پیشوایى حضرت على(ع) است و قراین و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونه‏اى است که هرگز نمى‏توان آن را تنها به دوستى و محبت تفسیر کرد. البته باید توجه داشته باشید که شیعه ادله بى‏شمار دیگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و این مسأله یکى از آن ادله مى‏باشد، نه تنها دلیل. در عین حال این رخداد، حجتى قاطع و خلل‏ناپذیر است و به هیچ روى نمى‏توان از آن دست برداشت. دلایل و قرائنى که بر صحّت دیدگاه شیعه گواهى مى‏دهد، عبارت است: {T1- معناى ولایت:T} لغت شناسان و کتاب‏هاى برجسته و ممتاز لغت، کلمه ولایت را به معناى سرپرستى، عهده‏دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده‏اند. در این جا معناى این کلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از کتاب‏هاى لغت اهل سنت برایتان نقل مى‏کنیم: – راغب اصفهانى مى‏نویسد: «وِلایت؛ یعنى، یارى کردن. و وَلایت؛ یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که ولایت و ولایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نیز در همین معنا به کار مى‏رود»، {V(المفردات الراغب، ص 570)V}. – ابن اثیر مى‏نویسد: «ولىّ؛ یعنى، یاور… و هر کس امرى را بر عهده گیرد، «مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مى‏گوید: «و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه»… و سخن عمر که به على(ع) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ یعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، {V(النهایه، لابن اثیر، ج 5، ص‏227)V}. – صاحب صحاح اللغه مى‏نویسد: «… هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد ولى او است»، {V(الصحاح فى لغه العرب، ج 6، ص 2528)V}. – صاحب مقاییس مى‏نویسد: «.. هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد «ولىّ او است»، {V(معجم مقاییس اللغه، ج 6، ص ص 141)V}. اکنون با این گفته‏هاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مى‏توان «من کنت مولاه فعلى مولاه» را به «دوستى» صرف معنا کرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه این است که «ابن اثیر» لغت‏شناس معروف عرب و سنى، خودش تصریح مى‏کند که کلمه «مولى» در روایت «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پیامبر(ص) و در گفتار عمر در همین معنا به کار رفته است؟ {T2- خطاب تند و قاطع الهى:T} آیا اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على(ع) بود، آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحى کند، که اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده‏اى؟ خداوند مى‏فرماید: {A{/Bیا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکافِرِینَ‏{w1-27w}{I5:67I}/}A}، {V(مائده، آیه 70)V}. آیا این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان نمى‏دهد که مسأله بالاتر از این حرف‏ها است؟ البته محبت امیرالمؤمنین(ع) جایگاه بسیار بلندى دارد و یکى از نشانه‏هاى ایمان است؛ لیکن بحث در این است که این خطبه بنا به دلایل ذکر شده، قطعاً منحصر به «ولایت محبت» نیست. {T3- دلدارى خدایى:T} در آیه یاد شده، خداوند پیامبر را دلدارى داده، مى‏فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه‏هاى مردم‏محافظت مى‏کند {A{/Bوَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ‏{w17-21w}{I5:67I}/}A}. آیااین مسأله‏نشان نمى‏دهد که این مأموریت، مسأله مهمى بوده است که پیامبر(ص) بیم آن داشته که برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آیا فقط با اعلام دوستى حضرت على(ع) جاى چنین خوفى بود؟ {T4- گزینش مکان:T} آیا این که پیامبر(ص) جحفه را – که مکان جدا شدن و انشعاب مسافران است – انتخاب کردند، تا همگى قبل از انشعاب در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نیز این که پیامبر(ص)دستور دادند کسانى که از آن مکان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تا کسانى هم که عقب مانده بودند، از راه برسند و… نشانه چیست؟ این که دستور دادند که شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این «نبأ عظیم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسأله، براى امت اسلامى فوق‏العاده مهم و حیاتى است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان در آخرین سخنرانى براى جمعیت باشکوه حج‏گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید»؟! {T5- نزول آیه اکمال:T} این که پس از اجراى این مأموریت، آیه نازل شد که: {A{/Bاَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً{w51-63w}{I5:3I}/}A}، {V(مائده، آیه‏3)V}. آیا دلالت بر این ندارد که مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آیا فقط با دوستى حضرت على(ع) – نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت – دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، که در این رابطه قبلاً آیه‏اى نازل شده و از این جهت نقصى در دین نبود؛ زیرا آیه {A{/Bقُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّهَ فِی اَلْقُرْبى‏{w11-19w}{I42:23I}/}A}، {V(شورى، آیه 23)V} قبلاً نازل گشته بود. پس نتیجه مى‏گیریم که آیه اکمال، پیام دیگرى را در بر دارد. {T6-T} چرا پیامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در کنار آنها مسأله ولایت را مطرح کردند؟ {T7-T} چرا پیامبر(ص) عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر نمودند؟ {T8-T} چرا پیامبر(ص)فرمودند: قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى‏شوند و فرمودند: امت باید به هر دو چنگ زند؟ آیا صرف دوست داشتن قرآن کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را امام و پیشواى خود دانست؟ وحدت سیاق نشان مى‏دهد که در مورد اهل بیت(ع) ، نیز باید همین‏گونه رفتار کرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشواى عملى خود قرار داد. {T9-T} چرا پیامبر(ص) به مسأله ایفاى رسالت و سپس به «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى‏گذارد و بلافاصله مسأله ولایت را طرح مى‏کند؟ {T10-T} چرا پیامبر(ص) مسأله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى‏کند؟ این همه تأکید براى چیست؟ {T11-T} چرا پیامبر(ص) بعد از این حادثه فرمودند: «اللَّه اکبر» بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على «بعد از من»؟ نکته مهم در این جا این است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت على(ع) مقید به زمان پس از مرگ پیامبر(ص) نیست و بسیار مسخره است اگر منظور پیامبر(ص) را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید؟ زیرا محبت على(ع) با حیات پیامبر(ص) قابل جمع است و این رهبرى امام على(ع) است که پس از پیامبر(ص) مورد نظر مى‏باشد؛ زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست. {T12-T} چرا بعد از این ماجرا، مردم با حضرت على(ع) بیعت کردند؟ مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معناى التزام به فرمان‏بردارى و تبعیت است و حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده و هر یک گفتند: «بخّ بخّ لک یا على، اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن». {T13-T} نکته دیگر آن که همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبر(ص) مسأله «امامت و پیشوایى حضرت على(ع)» را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پیامبر(ص) اجازه گرفت و اشعارى زیبا سرود که در یکى از ابیات آن از زبان پیامبر(ص) چنین مى‏گوید: {S……… قم یا على فانّنى‏# رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً S}یعنى: اى على! برخیز، خرسندم که تو امام و هادى بعد از من مى‏باشى. ذکر این نکته لازم است که تقریر؛ یعنى، سکوت و عدم مخالفت پیامبر(ص) در برابر یک سخن یا رفتار در نزد همه مسلمانان – اعم از شیعه و سنى – حجت و جزء سنت است. بنابراین اگر مسأله غدیر معنایى غیر از امامت داشت، چرا پیامبر(ص) سخنان «حسابن بن ثابت» را تأیید کرده و او را تشویق فرمودند؟ و چرا دیگران اعتراض نکردند که منظور پیامبر(ص) «امامت و هدایت» امت نبوده است؟ {T14-T} نکته بسیار جالب توجه دیگر، مسأله «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روایت است که پس از انتشار سخن پیامبر(ص) در غدیر خم، وى نزد پیامبر(ص) آمده و عرض کرد: «اى محمد؛ از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم ما نیز همه این‏ها را از تو پذیرفتیم؛ لیکن به این حد راضى نگشتى و پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر که را من مولاى اویم، این على مولاى او است». اکنون بگو که این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبر(ص) فرمودند: سوگند به آن که جز او خدایى نیست، این مطلب از سوى خداوند است. در این هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت، در حالى که مى‏گفت: خدایا! اگر آنچه محمد(ص) مى‏گوید حق است، پس سنگى بر ما ببار، یا ما را به عذابى دردناک گرفتار کن! هنوز به اسب خود نرسیده بود که از طرف خدا، سنگى بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد که: {A{/Bسَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِی اَلْمَعارِجِ‏{w1-12w}{I70:3-1I}/}A}. {V(سوره معارج، آیات 1 – 3) V} اکنون باید دید چه چیزى در سخن پیامبر(ص) نهفته بود که آن مرد خیره سر را بر آشفته کرد؟ آیا اگر صرف مسأله محبت و دوستى بود، این همه لجبازى و خیره‏سرى پدید مى‏آمد؟ مسلماً مسأله بالاتر از این بوده است؛ زیرا شخص مزبور از طرفى دلى پر کینه نسبت به حضرت على(ع) داشت و از سوى دیگر، مى‏دید با ولایت آن حضرت، باید عمرى تحت فرمان و رهبرى ایشان سپرى کند واز سر بى‏خردى و کبر و کژاندیشى، مرگ و عذاب را بر ولایت مولاى متقیان و فخر کائنات ترجیح داد. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر – متن عربى – ج 1، ص 239 – 246 . {T15-T} نکته مهم دیگر آن که، خود امیرالمؤمنین در روز «شورى» براى اثبات امامت خود، به حادثه غدیر استناد کردند. عامربن واثله مى‏گوید: «در روز شورى با على(ع) کنار درب خانه ایستاده بودم و شنیدم که امیرالمؤمنین(ع) خطاب به آنان فرمود: من براى شما دلیلى مى‏آورم که احدى نمى‏تواند بر آن خدشه‏اى وارد کند. سپس فرمود: «اى جماعت! – آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در بین شما کسى هست که برادرى چون جعفر طیّار داشته باشد که با ملائک پرواز مى‏کند؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما غیر از من عمویى همچون حمزه – شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا(ص) – دارد؟ گفتند: نه. – آیا غیر از من کسى از شما همسرى چون فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما هست که [به دستور قرآن‏] پیش از نجواى با پیامبر(ص) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در میان شما غیر از من کسى هست که پیامبر(ص) درباره‏اش فرموده باشند: «من کنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغائب»؟ گفتند: نه». براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر – متن عربى – ج 1، ص 159 – 213 . {T16-T} شاهد دیگر آن است که پس از اعلام ولایت امیرالمؤمنین(ع)، پیامبر(ص) چنین دعا کردند: {Hاللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احبّ من احبه…H}؛ خدایا! آنکه على را به ولایت برگزیند تو ولى او باش و آن که با او به عداوت در آید، با او دشمنى کن و دوست بدار آن که على را دوست دارد…»، {V(الغدیر، ج 1 ، ص 11)V} [توجه داشته باشید که این قسمت در متن عربى وجود دارد و در ترجمه ارسالى به خوبى ترجمه نشده است‏]. اکنون به خوبى روشن مى‏شود که اگر مقصود از ولایت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پیامبر که عرض داشتند: {Hو احبّ من احبّه‏H} تکرار و لغو خواهد بود. بنابراین وجود هر دو سخن نشان مى‏دهد که اینها، دو موضوع متفاوت مى‏باشند و ولایت چیزى برتر از صرف محبت است و البته از لوازم ولایت، محبت و دوستى ولىّ است. اثبات این مقصود در ضمن نامه نمى‏گنجد. توصیه ما آن است که با مراجعه به کتاب‏هاى مستند و مفید، در این زمینه به تحقیق بپردازید تا حقیقت آشکار شود. در این رابطه مى‏توانید از کتاب‏هاى زیر استفاده کنید. 1- بررسى مسائل کلى امامت،ابراهیم امینى 2- امامت و رهبرى،شهید مطهرى 3- آنگاه هدایت شدم،تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى 4- اهل سنت واقعى کیست؟،تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى 5- از آگاهان بپرسید،تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى 6- اهل بیت، کلید مشکل‏ها،تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى 7- همراه با راستگویان،تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى 8- عبداللَّه بن سبا، ج 3 – 1،علامه عسکرى 9- نقش ائمه در احیاى دین، ج 15 – 1،علامه عسکرى 10- یکصد و پنجاه صحابى ساختگى،علامه عسکرى 11- نقش عایشه در تاریخ اسلام،علامه عسکرى 12- اندیشه‏هاى اسلامى در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 2 – 1 ، علامه عسکرى، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل 13- حق‏جو و حق‏شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سید شرف‏الدین، ترجمه محمد رضا امامى 14- شیعه در اسلام،علامه طباطبایى 15- شیعه و تهمت‏هاى ناروا،علامه جواد شرى 16- شیعه پاسخ مى‏گوید،سید رضا حسینى نسب 17- فریب،صالح الوردانى 18- خاطرات مدرسه،سید محمد جواد مهرى 19- سیرى در صحیحین،محمد صادق نجمى 20- الغدیر،علامه امینى 21- عبقات الانوار،میرحامد حسین 22- احقاق الحق،علامه شهید تسترى 23- شبهاى پیشاور،سلطان الواعظین شیرازى 24- راه ما، راه و روش پیامبر ما،علامه امینى، ترجمه: موسوى همدانى

دکمه بازگشت به بالا