چگونه از عدم و نیستی هستی و وجود پدیدار شد؟

پرسش : در فلسفه اصالت وجودى آورده شده است که موجودات هستى ناقص و خداوند هستى کامل است . ضمنا در احادیث و قرآن آمده است که خداوند بود و همه چیز نبود چگونه ازهیچ چیز هستى ناقص بوجود آمد ؟ منظور از هستى ناقص چیست ؟ واقعیت چیستى این هستى ناقص چیست ؟ .
پاسخ : ایـن مـسئله در فلسفه از فروعات بحث علت و معلول است طبق براهین فلسفى هر موجودممکن در وجود خود احتیاج بعلت دارد و اگر علتش ممکن باشد آن نیز احتیاج به علت دارد سلسله علل هـر چه باشد بالاخره باید بعلتى برسد که فى نفسه موجود بوده احتیاج بعلت خارج از خود نداشته بـاشد یعنى واجب الوجود بوده هیچگونه احتیاج بغیر نداشته از هر جهت تام و کامل باشد زیرا اگر سـلـسـلـه مـعلولات بواجب الوجودنرسد موجود ممکن مفروض الوجود موجود نخواهد شد و این خلاف فرض است . پـس واجـب الـوجـود اسـت کـه از هـر جـهت بى نیاز از علت بوده و تام و کامل و علت هر موجود ممکن است بلاواسطه یا مع الواسطه . و از طرف دیگر احتیاج وجودى که موجود ممکن بعلت دارد در حد ذاتش باید باشد زیرااگر خارج از ذات و زائد بر ذاتش باشد در حد ذات محتاج نبوده و واجب الوجودخواهد بود در حالیکه ممکن الـوجـود فـرض شـده و این خلاف فرض است پس وجود ممکن عین احتیاج مى باشد و نقص لازم احـتـیـاج است زیرا محتاج اگر ناقص نبود تام و کامل بود واحتیاجى نداشت و معنى نقص ممکن اینست که هیچگونه استقلال وجودى ندارد . اگرموجودات با علت موجود است و اگر از علت صرف نظر شود باطل و معدوم و هیچ است . فى المثل نسبت معلول بعلت ( ممکن بواجب ) مانند نسبت معنى حرفى است باسم اگرگفتیم از تهران تا شیراز فلان مقدار راه است لفظ ( از ) با تهران ( از تهران )معنى معقولى مى دهد و تنها ( از ) مفهومى ندارد . و امـا ایـنـکـه گـفـته شده خداوند بود و هیچ چیز نبود الخ معنى آن نه اینست که زمان ثابت و بـیـنهایتى هست که در طرف اول آن ( جانب ازل ) جز خدا چیز دیگرى ( مخلوقات ) نبودند و در طـرف آخر آن ( جانب ابد ) مخلوقات بوجود آمدند زیرا دراین صورت زمان در وجود خود احتیاج بـخـدا نخواهد داشت و در مقابل خدا واجب الوجوددیگرى خواهد بود با اینکه زمان نیز مانند دیگر مـمکنات مخلوق خدا است پس زمان نیز روى سایر مخلوقات باید باشد در این صورت عالم هستى همان خدا ( اعم از زمان و غیر زمان ) و مجموع زمان و غیر زمان وجودا خدا از قبیل بعدیت معلول از علت ( توقف وجودى ) و خداوند نه خودش زمانى و منطق بزمان است و نه فعل او مجرى ( زمان و غیر زمان ) زمانى مى باشند . و شاهد این مطلب اینکه بعضى از احادیث که این مطلب را ذکر مى فرماید این طوراست کان اللّه و لـم یـکـن مـعه شیى و هو الان کما کان و اما اینکه چگونه از هیچ چیز هستى ناقص بوجود آمد ؟ معنى این مطلب فلسفى نه اینست که عدم ماده هستى ممکن مى باشد و خداوند مقدارى از عدم را بـرداشته از آن هستى ممکن ساخت چنانکه مثلا زرگر مقدارى از طلا را برداشته آنرا گوشواره و الـنـگـومـى سـازد زیـرا عدم بطلان و لا شى است و محال است لا شیى شى ء بشود بلکه معنى اش ایـنـسـت کـه چون ممکنات در حد ذات شان احتیاج بعلت داشته عین احتیاج هستند بحکم عقل درحـد ذات شـان عدم است بخلاف خداوند که در حد ذات خود حاجت بغیر ( علت ) ندارد وعین وجود است پس خدا بود و هیچ چیز نبود و لایزال همین طور است .

دکمه بازگشت به بالا