شناخت عصمت

ما مقاله « شناخت عصمت » را تقدیم شما می کنیم:

چیستى عصمتپرسش 1 . عصمت به چه معنا است و چگونه به دست مى آید؟
معناى لغوى عصمت :
«عصمت» در لغت از ماده «عصم»، به معناى منع کردن، بازداشتن یا محافظت کردن آمده است[1]: کاربردهاى این واژه دلالت بر محافظت و ممانعت از امور ناپسند و ناگوار دارد.[2]
واژه عصمت در قرآن نیز چندین بار به معناى لغوى آن به کار رفته است؛
«وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ»[3].
«لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ»[4].
منع و بازدارى یا محافظت گاهى به نحو سلب اختیار است و گاهى به صورت فراهم کردن وسائل و مقدماتى است که فرد بتواند به اختیار خود از کارى خوددارى کند و یا از گزندى در امان بماند.[5]
برخى نیز عصمت را به معناى «وسیله بازداشتن» و «ابزار مصونیت» گرفته اند؛ نه عمل بازداشتن.
براى مثال: اگر براى نجات غریق طنابى به درون آب افکنیم، چنانچه او طناب را گرفته و نجات یابد، گفته مى شود که این طناب براى او «عصمت» بود.
برخى از مفسران، آیه شریفه «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»[6] را به همین معنا تفسیر کرده اند؛ یعنى ریسمان الهى را «عصمت» خویش قرار دهید.[7]
ابن زجاج از لغت شناسان بزرگ عرب اصل عصمت را ریسمان معنى کرده و بر آن است که این واژه توسعه معنایى پیدا کرده تا آنجا که به هر وسیله اى که باعث حفظ چیزى شود، عصمت گفته مى شود.[8]
بر اساس این تعریف در معناى لغوى عصمت دو نکته لحاظ شده است:
الف. کمک از جانب کسى براى دیگرى از طریق ارایه ابزار حفاظتى لازم.
ب. استفاده حفاظت شونده از ابزار ارایه شده به اختیار خود.
این معنا با نصوص دینى نیز همخوانى دارد. امیر مؤمنان (علیه السلام)  فرموده اند: «انّ التّقوى عصمه لک فى حیاتک»[9]؛ «تقوى عصمت (نگهدارنده) تو در زندگانى ات است».
معناى اصطلاحى:
عصمت در اصطلاح علم کلام، نیرویى درونى است که انسان را از ارتکاب گناه یا خطا باز مى دارد. در تعریف اصطلاحى عصمت آمده است:
«العصمهُ لطفٌ یمنع مَن اختص به مِن الخطاء و لا یمنعه على وجه القهر و الاّ لم یکن المعصوم مُثاباً»[10]؛ «عصمت لطف[ى از ناحیه پروردگار ]است که هر که بدان اختصاص یابد را از خطا باز مى دارد، اما نه به صورت جبرى؛ زیرا اگر جبرى باشد براى معصوم پاداشى در بر نخواهد داشت».
مشهور فیلسوفان و برخى از متکلمان گفته اند: عصمت ملکه اى نفسانى است که انسان را ارتکاب گناه باز مى دارد؛ هر چند که قدرت بر انجام آن را از او سلب نمى کند.[11]
چگونگى عصمت :
از آنچه در تعریف پیش گفته آمد چند نکته در رابطه با چگونگى عصمت به دست مى آید:
یک. عصمت «ملکه» است. ملکه در مقابل «حال» قرار دارد و عبارت است از صفت راسخ نفسانى که در آن زوال و تغییرى نیست. اما «حال» صفتى نفسانى است که ثابت و همیشگى نباشد. بنابراین عصمت صفتى است که در نفس رسوخ کرده و انسان را از گناهان باز مى دارد، هر چند قدرت بر انجام گناه را از او سلب نمى کند.[12]
دو. عصمت، انسان را از خطا و گناه باز مى دارد.
سه. منظور از عدم ارتکاب گناه این است که چون گناه عبارت از هتک حرمت بندگى و مخالفت با دستورات حضرت حق است و در هر حال یا به زبان و یا در عمل با مقام بندگى منافات دارد، انسان معصوم در درون خود حالتى ثابت دارد که او را از افتادن در دره مخالفت باز مى دارد و به او اجازه گناه و اشتباه نمى دهد.[13]
چهار. منظور از عصمت از خطا و اشتباه حداقل این است که انسان معصوم اگر پیامبر باشد در دریافت وحى و تبلیغ و اجراى رسالت الهى خود اشتباه نمى کند. به عبارت دیگر در دریافت حقیقت، بیان، تطبیق واجراى آن مصون از اشتباه است.
پنج. این نیروى درونى و ملکه نفسانى در موجودى است که قابلیت و شأنیّت آن را داشته باشند. براى مثال درباره ماشین حساب، رایانه و یا حیوانات نمى شود گفت داراى ملکه اى هستند که به واسطه آن گناه نمى کنند. زیرا آنها به خاطر فقدان اختیار شأنیّت گناه ندارند و به گونه اى ساخته و آفریده شده اند که گناه درباره آنها معنى ندارد. بنابراین عصمت اساسا در حوزه کُنش اختیارى انسان معنى دارد.
شش. عصمت سازگار با اختیار آدمى است، و مستند به امداد الهى است، لذا اختیار و فیض الهى دو رکن عصمت مى باشند و هیچ یک از دو عامل یاد شده به تنهایى علّت تامّه عصمت نیست.

عصمت و شهوت
پرسش 2 . اگر پیامبران و امامان (علیهم السلام)  مثل ما انسانند، یعنى داراى قواى شهوانى و نفسانى اند و هم میل به خوبى ها دارند و هم میل به بدى ها، پس چطور مى شود که از هر گناه و اشتباهى معصوم باشند؟
منشأ این اشکال آن است که گمان شده است لازمه وجود غرایز و قواى نفسانى و شهوانى در آدمى انجام حتمى گناه و معصیت است؛ این برداشتى نادرست مى باشد. وجود امیال متضاد و برخوردارى انسان از قواى شهوانى، حکمت ها و فلسفه هاى ارزشمندى دارد. از طرف دیگر این قوا عامل حتمى گناه نیست، بلکه تنها زمینه ساز و فراهم کننده شرایط درونى میل به گناهان است. در مقابل عقل و فطرت نیز وجود دارد و انسان مى تواند در میان دو گزینه نیک و بد یکى را برگزیند و دیگرى را فروگذارد.
انبیا نیز همچون دیگران برخوردار از قواى انسانى اند و از همین رو زمینه انجام گناه در آنها وجود دارد، امّا صِرف وجود زمینه یک چیز براى تحقّق آن کافى نیست و وجود آن را حتمى و ضرورى نمى سازد. از دیگر سو عوامل دیگرى چون درک حقیقت گناه، علم به عواقب وخیم آن و انگیزه بسیار نیرومندى براى پاک زیستن نیز در انبیا وجود داشته که مانع و سدّى استوار در برابر لجام گسیختگى نَفْس و گرایش آنان به گناه گردیده است. معصومان به کمک این عوامل توانسته اند به خوبى خود را کنترل نموده و از هر لغزشى دور بمانند. بنابراین باید توجّه داشت که:
1. قوام انسانیّت به گناه یا خطا کردن نیست.
2. وجود زمینه هاى گناه مستلزم حتمیّت و وقوع آن نیست.
3. انسان در عین دارا بودن زمینه هاى گناه، دارنده عوامل و ویژگى بازدارنده نیز هست و با اختیار خود مى تواند خوب یا بد را برگزیند.
4. معصومان اگرچه برتر و فراتر از انسان نیستند، اما انسان هاى برترى هستند. پس اگر برخى حقیقت و صورت واقعى گناه را به درستى درک نکرده و انگیزه نیرومندى براى ترک معصیت ندارند و همواره خود را در اسارت هواهاى نفسانى مى یابند، نباید پاکان و اولیاى الهى را با خود مقایسه کرده و آنچه را که فراتر از سطح اندیشه و کردار خویش است، انکار کنند.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسى ز ابدال حق آگاه شد
همسرى با انبیا برداشتند
اولیا را همچو خود پنداشتند
گفته اینک ما بشر ایشان بشر
ما و ایشان بسته خوابیم و خور
این ندانستند ایشان از عما
هست فرقى در میان بى منتها
هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
زین یکى سرگین شد و زان مُشک ناب
هر دو نى خوردند از یک آبخور
این یکى خالى و آن دیگر شکر
صدهزاران این چنین اشباه بین
فرقشان هفتاد ساله راه بین[14]
شاید این پرسش به میان آید که اگر پیامبران و امامان (علیهم السلام)  میل و قواى شهوانى داشته باشند ولى گناه نکنند؛ چه ضرورتى دارد که چنین نیرو و قوایى را داشته باشند؟!
در این باره گفتنى است کارکرد قواى شهوانى تنها در گناه نیست، بلکه کارکردهاى مثبت فراوانى نیز دارد، به طورى که میل به ازدواج، تشکیل خانواده و استمرار نسل بشرى همگى برون داد نیروى شهوت در وجود آدمى است. آنچه نکوهش شده است کاربرد این نیرو در خارج از چارچوب شرع و قانون است. افزون بر آن هنر انسان بودن و استحقاق ثواب به آن است که شخص با داشتن نیروى شهوت و غضب، بتواند خود را کنترل کند و گرایش ها و کنش هاى خود را تسلیم حکم عقل و شرع نماید.

علم و عصمت
پرسش 3 . غالبا گفته مى شود علت عصمت معصومان علم خاصى است که دارند. این علم چه خصوصیتى دارد که در آنها موجب عصمت مى شود، اما ما با این که بدى گناه و عذاب آن را مى دانیم، باز گناه مى کنیم؟
بیشتر دانسته هاى ما ناقص، غیر یقینى و از سنخ دانش حصولى هستند. علم حصولى، ظنّى و مدرسه اى به تنهایى نمى تواند چنان عزم و نیرویى بدهد که شخص با استوارى کامل در برابر آلودگى ها مقاومت کند. علم حصولى انسان را توانمند مى کند، اما نه آنسان که در همه موارد از کمین گاه شیطان بگریزد و اراده گناه در او ایجاد نشود.
عالِم واقعى کسى است که در همه احوال خود را در محضر خدا و خدا را ناظر خود ببیند و حیا کند از این که مبادا عملى را مرتکب شود که او نهى کرده است. این علم از سنخ دانش حصولى و مفهومى نیست، بلکه در پرتو دانش شهودى و حضورى شخص خود را در محضر خدا مى بیند و مى یابد.
آیه اللّه  جوادى آملى در این باره مى نویسد: «عصمت، شهود خاصى است که انسان را از گناه باز مى دارد. اصل شهود مربوط به عقل نظرى است و پرهیز از گناه راجع به عقل علمى است. عصمت کامل بدون شهود، امکان ندارد و آن مقام اخلاص علمى و شهودى است که حدوثاً و بقاءً مصونیت دارد».[15]
از طرف دیگر انسان در علم حضورى و شهودى حقیقت و ملکوت گناه را مى بیند که عین عذاب، آتش، سوزانندگى، جلوه گاه غضب الهى و دورى از رحمت ربّ العالمین است. هیچ یک از ما حاضر نیست گوشت انسان مرده اى را بخورد. پس آنکه با علم حضورى و یقینى مى بیند که حقیقت غیبت مؤمن، خوردن گوشت برادر مرده خویش و خوردن مال حرام، بلعیدن آتش سوزان است، از این کارها با تمام وجود گریزان است و هرگز حاضر به انجام آنها نیست. پس مهم کسب این علم است و آن هم زحمت مجاهده با نفس و ریاضت هاى شرعى مى خواهد.
تفاوت انسان معصوم با دیگر انسان هاى مؤمن و متّقى این است که او داراى شهود دائمى است و همواره خود را در محضر حق مى بیند، اما مؤمن عادى گاه داراى علم حضورى و گاه حصولى است که غفلت بر آن چیره مى شود و او را به گناه و خطا وا مى دارد. کسى که در حد نازلى اهل تقوا است، گاهى شدّت توجّهش به شهوات باعث مى شود که تقوا در او ضعیف شود و میل به حرام در او ایجاد گردد. اما انسان معصوم داراى علمى است که هیچگاه مغلوب علل و اسباب دیگر نمى شود، زیرا علم او معمولى و حصولى نیست که از راه اکتساب و تصوّر و تصدیق حاصل شده باشد. محل این علم قلب معصوم است.[16]

ما و عصمت
پرسش 4 . پیامبر (صلی الله علیه وآله)  و ائمه اطهار (علیهم السلام)  معصوم بودند و از همان اول عمرشان طعم شیرین عرفان را چشیده اند، ولى ما بدبخت ها باید یک عمر زجر بکشیم تا به خدا برسیم؛ البتّه معلوم هم نیست برسیم. اگر آن علمى که خدا به پیامبر (صلی الله علیه وآله)  و امامان (علیهم السلام)  داده بود به ما هم مى داد، معصوم مى شدیم. آیا این درست است؟
این سخن شاید از جهتى درست باشد، ولى از جهاتى دیگر درست نیست. توضیح این که:
یک. از این جهت شاید درست باشد که اگر واقعا علوم یاد شده را، آن هم با ویژگى هایى که موجب عصمت شود، هر کسى دارا باشد، به طور معمول باید معصومانه زندگى کند و از کمترین گناه و آلودگى پیراسته باشد.
دو. از جهاتى درست نیست، از جمله این که گمان شده است چنین علمى دلخواهانه عطا شده و یا بدون پشتوانه پاک رفتارى سخت کوشانه و جهاد دائمى با هواهاى نفسانى به دست آمدنى است. اما آیا واقعیت چنین است؟ هرگز.
قطعا اگر جهاد بزرگ اختیارى انبیا و امامان (علیهماالسلام)  در برابر خواهش هاى نفسانى و اطاعت از پروردگار نبود، و خداوند، با علم ازلى خویش، چنین شایستگى اى را در ایشان نمى یافت، هرگز آنان را از چنان دانشى بهره مند نمى ساخت. این نه از آن رو است که آنان مى توانستند آن علوم را دریافت کنند، ولى خدا محرومشان مى کرد. از این رو که حقیقتا شایستگى و امکان دریافت چنان علمى را نداشته و امکان افاضه چنین فیضى به آنان فراهم نمى شد. براى روشن تر شدن مطلب توجّه به چند نکته لازم است:
الف. فیاضیت مطلقه الهى، ایجاب مى کند که هر کس قابلیت و استعداد کمالى را دارد، همه شرایط لازم براى به فعلیت رسیدن آن کمال را در اختیارش قرار دهد.
به عبارت دیگر از ناحیه خداوند، هیچ گونه کوتاهى و بُخلى در این باره نیست. بنابراین اگر واقعاً ما قابلیت دریافت علم لدنّى را دارا بوده و با داشتن آن، حقیقتاً از عصمت برخوردار مى شدیم، خداوند آن علم را به ما عطا مى کرد.
ب. اگر اندکى دقّت کنیم؛ نسبت به این ادعا که اگر ما هم علم معصومان را داشتیم، معصومانه عمل مى کردیم، قدرى محتاطانه تر سخن مى گفتیم.
جا دارد از خود بپرسیم مگر ما نسبت به آنچه مى دانیم چگونه عمل مى کنیم؟ مگر نه این است که در بسیارى از موارد بر خلاف علم و آگاهى خود عمل مى کنیم؟ اگر واقعا ما به همین مقدار دانسته هاى خود درست عمل کنیم، خداوند ابواب دیگر دانش ها و معارف را به رویمان خواهد گشود و از ما دستگیرى خواهد کرد.
در روایت است: «من عمل بما علم علّمه اللَّه علم ما لا یعلم»[17]؛ «هر کس به آنچه [از حقایق] که مى داند عمل کند؛ خداوند دانش آنچه را که نمى داند به او خواهد آموخت».
البتّه عصمت داراى مراتب و درجات مختلفى است و اگر کسى به مرتبه فراتر نرسید مى تواند مرتبه فروتر را دریابد، لذا راه عصمت هیچ گاه و به روى هیچ کس بسته نیست. هرکسى در هر موقعیتى که باشد به تناسب تلاش و جهادى که در راه فرمان بردارى از خدا و مبارزه با نفس مى کند، مى تواند به مراتبى از عصمت نائل آید و دست عنایت حق همواره یار و پشتیبان او خواهد بود.
پیامبران و امامان (علیهم السلام)  نیز پیوسته در حال مبارزه با نفس و تلاش و مجاهده و سخت کوشى به سر برده اند. این همه اشک و سوز و راز و نیاز ائمه هدى (علیهم السلام)  در پیشگاه پروردگار و تحمّل سخت ترین رنج ها و مصیبت ها در راه خدا گواهى روشن بر این مدّعا است.
بنابر آن چه گفته شد، اصل امکان دسترسى به مقام «عصمت» و راه یابى به مقامات والاى «علمى و معنوى»، به پیامبران و امامان (علیهم السلام)  اختصاص ندارد و براى همگان میسّر است؛ کما این که افرادى چون حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) ، با این که امامت یا نبوّت نداشتند داراى مقام عصمت بودند. همچنین حضرت زینب (علیهاالسلام) ، حضرت ابوالفضل العبّاس (علیه السلام) ، حضرت على اکبر (علیه السلام) ، حضرت مریم (علیهاالسلام)  و حضرت معصومه (علیهاالسلام)  تا مرز عصمت پیش رفته و به مقامات بسیار عالى معنوى دست یافته اند. بسیارى از علما و اولیاى الهى نیز «تالى تلو معصوم» یعنى همجواران مرز عصمت خوانده مى شوند.
این که مسئله عصمت همیشه در مورد پیامبران و امامان (علیهم السلام)  مطرح مى شود، به لحاظ لزوم عصمت در آنان است. بر اساس دلایلى که در منابع اعتقادى و کلامى مورد بحث قرار مى گیرد پیامبر و امام حتما باید معصوم باشند. به عبارت دیگر عصمت شرط نبوّت و امامت است و محال است خداوند فاقدان این ویژگى را براى این دو منصب مهم برگزیند.
بنابراین عصمت پیامبران و امامان (علیهم السلام)  به جهت ضرورتش ثابت شده و قطعى است، اما نسبت به دیگران دلیل قاطعى بر عصمتشان در دست نیست. این به معناى آن نیست که هر کس امام یا نبى نبود حتما غیرمعصوم است، بلکه چه بسا کسانى از آنان حداقل به مرتبه اى از مراتب عصمت، مانند ترک کامل گناه، رسیده باشند.

عصمت و اختیار
پرسش 5 . چگونه مى توان پى برد که معصومان (علیهم السلام)  از روى اختیار معصوم بوده اند و سپس خداوند ایشان را برگزیده است؟
در ابتدا گفتنى است؛ عصمت ملکه اى نفسانى است که انسان را از وقوع در خطا و ارتکاب گناه باز مى دارد. بنابراین عصمت از سویى مستند به اختیار آدمى است و در انسان هایى یافت مى شود که با حُسن اختیار خود آن را کسب کنند. از دیگر سو موهبتى الهى است و خداى متعال بر اساس حکمت بالغه خویش این صفت را به کسانى عطا نموده است تا بدون اشتباه و خطا، راهنمایان بشر به سوى سعادت باشند.
درک این مسئله در گرو توجّه به چند نکته است:
یک. پیامبران و امامان (علیهم السلام)  داراى اراده بشرى اند؛ مانند دیگر مردم زندگى مى کنند؛ براى دست یابى هر چه بیشتر مقامات معنوى مى کوشند و اهل صبر، جهاد، زهد و تقوا هستند. قرآن مجید خطاب به پیامبر (صلی الله علیه وآله)  مى فرماید:
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحى إِلىَّ…»[18]؛«بگو من فقط بشرى هستم مانند شما، که به من وحى مى شود…»
بر اساس این آیه در خصوصیات ذاتى، از جمله دارا بودن غرایز انسانى، اراده، اختیار و امثال این امور بین معصومان و دیگران فرقى نیست. فرقى که هست در حوزه کمالات عالیه و ارتباط و پیوستگى آنان با پروردگار و حقایق و منابع فرابشرى است.
دو. خداوند متعال به قابلیت ممتاز پیامبران و امامان (علیهم السلام) ، براى تحصیل مقامات معنوى و شایستگى آنان براى بر عهده گرفتن مسئولیت هدایت بشر علم پیشین دارد. در حقیقت همان قابلیت و شایستگى ناشى از افعال اختیارى ایشان، از قبل نزد خداوند معلوم بوده و همین قابلیت مبتنى بر اختیار، موجب گزینش آنان مى شود. آیات و روایات فراوانى بر این دو واقعیت گواهى مى دهد:
الف. «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ»[19]؛«و چون شکیبایى کردند و به آیات ما یقین داشتند، از آنان پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را ]هدایت مى کردند».
ب. «اللَّهُ أَعْلَمُ حیثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»[20]؛ «خداوند بهتر مى داند که رسالت خود را در کجا قرار دهد».
ج. امام صادق (علیه السلام)  فرمودند: «انّ اللّه عزّ و جلّ اختار من ولد آدم اناساً طهر میلادهم و طیب ابدانهم و حفظهم فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء؛ اخرج منهم الانبیاء و الرسل، فهم ازکى فروع آدم. فعل ذلک لا لامر استحقوه من اللّه عزّ و جلّ و لکن علم اللّه منهم حین ذرأهم انهم یطیعونه و یعبدونه و لایشرکون به شیئاً. فهم بالطاعه نالوا من اللّه الکرامه و المنزله الرّفیعه عنده و هولاء الّذین لهم الشّرف و الفضل و الحب»[21]؛ «خداوند عزّوجلّ از فرزندان آدم کسانى را برگزید، ولادت آنها را پاک گردانید، بدن هاى آنها را خوش بو – بهترین بدن ها – قرار داد و آنها را در پشت هاى مردان و رحم هاى زنان نگاه داشت. از میان این گروه (برگزیده و معصوم) انبیا و پیامبران را خارج کرد. آنها پاکترین فرزندان آدم هستند. این امر نه به واسطه این بود که خدا آنها را – بدون دلیل و گزافى – استحقاق داده بود؛ بلکه خدا از آغاز آفرینش مى دانست آنها فرمانبردار اویند و او را پرستش مى کنند و به خدا شریک نمى ورزند. پس آنها با فرمانبردارى به کرامت الهى رسیده اند و این جایگاه والا را نزد او کسب کرده اند. آنان به حق داراى شرافت و فضیلت و دوستى هستند».
سه. سپردن هر مسئولیتى باید با دادن امکانات لازم همراه باشد. هدایت و امامت جامعه، دقیقا بر اساس آموزه هاى الهى، بدون اندک کژى و کاستى، نه تنها از این قاعده مستثنا نیست، بلکه بیش از هر امر دیگرى تجلیگاه این اصل است.
در اوایل دعاى ندبه به مجموع این سه واقعیت نورانى اشاره شده است: «بعد ان شرطت علیهم الزهد فى درجات هذه الدنیا الدنیه و زخرفها و زبرجها فشرطوا لک ذلک و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قربتهم و قدمت لهم الذکر العلى و الثناء الجلى و اهبطت علیهم ملائکتک و کرمتهم بوحیک و رفدتهم بعلمک»؛ «آنان را برگزیدى… بعد از آن که بر آنها شرط کردى که نسبت به زینت و زیور دنیا زهد بورزند، آنان نیز این شرط را پذیرفتند و دانستى که آنان به آن شرط وفا دارند. پس آن ها را پذیرفتى و به خود نزدیک ساختى و یاد بلند و ستایش ارجمند را براى ایشان پیش فرستادى. فرشتگانت را بر آنان فرو فرستادى. به وحى خود آنان را گرامى داشتى و ایشان را به بخشش علم خود میهمان کردى…»
چهار. علم و عصمتِ موهبتى یک پایه است و معصومان با اراده و تلاش هر چه بیشتر خویش و با عبادت ها و دعاهایى که به درگاه خداوند دارند، مى توانند به مقامات و درجات عالى ترى از علم و عصمت دست یابند. چنان که خدا در قرآن به پیامبر (صلی الله علیه وآله)  مى فرماید: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً»[22]؛ «و بگو پروردگارا بر دانشم بیفزاى».
نیز قرآن مى فرماید: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ»[23]؛ «برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم…»
از آنچه گذشت به خوبى روشن مى شود که عصمت معصومان نه موهبتى گسسته از کنش هاى اختیارى آنان است، و نه فقط وابسته به اختیار ایشان، بدون امدادهاى ویژه الهى؛ بلکه برآیند هر دو ویژگى یعنى موهبت هاى همراه با کنش اختیارى است.

عصمت و ظرفیت
پرسش 6 . آیا خداوند متعال ظرفیت انسان ها را براى کسب عصمت تعیین مى کند یا خودشان آن را به دست مى آورند؟
در نگرش توحیدى ناب همه چیز از ناحیه خداوند است. اما الهى بودن مسئله به معناى اختیارى نبودن آن نیست. ظرفیت ها و قابلیت ها را مى توان به دو دسته اختیارى و غیراختیارى تقسیم کرد و عصمت با هر دو گونه نسبت دارد. براى روشن تر شدن مطلب توجّه به چند نکته لازم است:
الف. ظرفیت انسان ها، امر ثابت و تغییرناپذیرى، مانند مقدار گنجایش ظروف مادى نیست. انسان در شرایط مختلف مى تواند ظرفیت خود را بسط و توسعه داده یا محدود و کوچک سازد. براى مثال هر اندازه معلومات و درجات علمى انسان افزایش یابد، ظرفیت علمى او نیز افزون خواهد شد؛ و هر اندازه در برابر ناملایمات شکیبایى ورزد، شرح صدر بیشترى کسب مى کند.
ب. افزایش پذیرى ظرفیت هاى انسان حدّ محدودى ندارد، بلکه انسان قابلیت دریافت همه کمالات امکانى را دارد. به عبارت دیگر خداوند نوع انسان را به گونه اى آفریده و شرایطى براى او مهیّا کرده که مى تواند چنان تعالى یابد که هیچ فرشته مقرّبى بدان راه نیافته است. بنابراین به لحاظ نوعى، خداوند برترین ظرفیت هاى ممکن را در آفرینش انسان قرار داده است.
ج. توسعه و تضییق ظرفیت ها از سویى ناشى از عوامل درونى و ارادى، یعنى تلاش ها و مجاهدت هاى خود فرد است. گاهى نیز عواملى مانند شرایط ژنتیکى، محیطى و تربیتى در ایجاد زمینه هایى براى گسترش ظرفیت ها و یا ایجاد موانع و دشوارسازى آن مؤثّر است. براى مثال بر اساس نظام علّت و معلول، که اصل تخلّف ناپذیر حاکم بر هستى است، اگر نطفه آدمى بَرساخته از ژن هاى برتر باشد، انسان متولّد شده از هوش و توانمندى بیشتر و لاجرم ظرفیت علمى بهترى برخورد خواهد شد. ولى اگر نطفه از سوى پدر معتاد یا الکلى باشد، چه بسا فرزند متولّد شده مشکلاتى از جهت توان مندى جسمى و ذهنى به همراه داشته و از ظرفیت هاى محدودترى برخوردار باشد. همچنین طهارت یا فساد اخلاقى والدین مى تواند در شکل دهى به شخصیت فرزند و توسعه و تضییق ظرفیت صلاح یا فسادپذیرى او مؤثر باشد. از همین رو معصومان همواره از دامان هاى پاک برخاسته و توسّط معلمان الهى تعلیم دیده اند.
د. در میان عوامل پیش گفته آنچه اساسى ترین نقش را در تکوین شخصیت و تعیین ظرفیت هاى آدمى دارد کنش هاى اختیارى او و تلاش هاى مجدّانه او در جهت اطاعت، عبادت و دورى از شرک است. خداوند چنین کسانى را که با علم ازلى خود از پاکترین و فرمان بردارترین انسان ها یافته است ولادتشان را پاک گردانیده، بدن هاى آنها را بهترین بدن ها قرار داد. آنها را در پشت هاى مردان با فضیلت و رحم هاى پاک و نیالوده به کژى ها نگاه داشت و از میان ایشان پیامبران را برانگیخت.[24]
نتیجه آنکه:
1. در اصل همه ظرفیت ها و قابلیت ها بنیاد الهى دارد.
2. اراده الهى گزاف و بى دلیل نیست. خداوند آنچه شایسته هر موجود است را به او عنایت مى کند.
3. الهى بودن بنیاد ظرفیت ها به معناى غیراختیارى بودن یا توسعه و تضییق ناپذیرى اختیارى آنها نیست.
4. اساسى ترین نقش را، در بسط ظرفیت ها و شایستگى هاى انسان، اراده و کُنش اختیارى او دارد.

عصمت و دفع گناه
پرسش 7 . عصمت پیامبر (صلی الله علیه وآله)  و ائمه اطهار (علیهم السلام)  از نوع رفع است یا دفع؟
در ابتدا گفتنى است؛ «رفع» به معنى این است که وسوسه شیطان در جان آدمى وارد مى شود و او با جهاد اکبر به مقابله با آن برمى خیزد و آن را برطرف مى کند، اما «دفع» یعنى این که انسان مرزهاى جان و دل خود را به خوبى پاسدارى مى کند و اجازه ورود وسوسه هاى شیطان به صحنه جانش را نمى دهد و پیش از ورود آن را دور مى سازد.
عصمت ائمه اطهار (علیهم السلام)  از نوع دفع است نه رفع. بهتر است با استناد به آیات قرآن کمى بیشتر موضوع را تشریح کنیم:
قرآن در داستان یوسف (علیه السلام) ، درباره شیفتگى و دلبستگى همسر عزیز مصر مى فرماید:
«قَدْ شَغَفَها حُبًّا»[25]؛«عشق این جوان (یوسف) در اعماق قلب او (زلیخا) نفوذ کرده است».
شغف حالت شیفتگى و جنون را مى گویند. معناى آیه این است که عشق و محبّت همانند پرده و پوسته اى قلب او را در برگرفت و بر قلب او محیط گشت؛ به گونه اى که عنان از دست داده و واله او شده بود.
زلیخا با چنین وضعى تمام امکانات گناه را براى یوسف مهیّا مى کند و به او پیشنهاد گناه مى دهد اما یوسف او را پس مى زند. چرا؟ زیرا برهان پروردگار را دید. قرآن مى فرماید:
«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ»[26]؛ «آن زن، قصد او کرد و او نیز اگر برهان پروردگار را نمى دید – قصد او مى کرد. این چنین بدى و فحشا را از او دور ساختیم؛ زیرا او از بندگان مخلَص (کاملاً خالص شده) ما بود»
پس دلیل این که یوسف قصد گناه نکرد، دیدار برهان رب بوده است. اما برهان رب چیست؟ برهان یعنى سلطان، حجّت و دلیل روشن. منظور آن دلیل یقین آورى است که بر قلب تسلّط پیدا مى کند، نه دانش معمولى به مصالح و مفاسد و خوبى و بدى کارها. بسیارى از افراد بدى گناه را مى دانند، اما به دلیل شدّت شهوت و غلبه امیال نفسانى، نفع زودگذر خود را در ارتکاب به گناهان دیده و در عین آگاهى گناه مى کنند.
منظور از برهان پروردگار علم شهودى و یقینى است که نَفس را مطیع خود مى کند و هیچ گرایشى به گناه در نَفس باقى نمى گذارد، زیرا حقیقت گناه و باطن پلیدى را مى بیند و تمایلى به آن پیدا نمى کند.[27]
اما چرا حضرت حق به این وسیله گناه و پلیدى را از یوسف دور کرد؟ خداوند در پاسخ این سؤال فرموده: «او از بندگان مخلَص ما بود».
شیطان که کار اصلیش اغوا و گمراهى مردمان از راه مستقیم است، به ناکامى خود در برابر مخلَصین اعتراف کرده است:
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِى لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین. إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»[28]؛ «شیطان گفت: پروردگارا سوگند که چون مرا گمراه کردى، آنچه در زمین است را براى آنها زینت مى کنم و همگى آنها به جز مخلَصین را فریب مى دهم».
اعتراف شیطان به جهت ادب یا لطف او نسبت به پیامبران و بندگان مخلَص خداوند نبود، بلکه به دلیل عجز و ناتوانى اوست. شیطان با ابزارهاى خود انسان ها را مى فریبد. ابزارهاى او یکى مربوط به مجارى ادراکى (بینش هاى) انسان ها است و دیگرى مربوط به مجارى تحریکى (گرایش هاى) آدمیان. اما شخص مخلَص، با جهاد اکبر و کوشش فراوان و خستگى ناپذیر، تمام قواى ادراکى خود را تحت رهبرى خدا و عقل ناب در آورده و گرایش ها و قواى غضب و شهوت خود را خادم عقل و شرع نموده است. او در جهاد اکبر بر نفس خود پیروز شده و آن را اسیر خود کرده است. لاجرم در چنین کسى شیطان راه ندارد.

عصمت و امتناع گناه
پرسش 8 . آیا صدور گناه از معصوم امتناع ذاتى دارد؟
صدور گناه از معصوم محال است و امتناع دارد، ولى امتناع آن ذاتى نیست. امتناع ذاتى یعنى چیزى به خودى خود محال باشد و استحاله آن مستند به هیچ امر دیگرى غیر از خصوصیات ذات موضوع نباشد.
براى مثال اجتماع نقیضین محال ذاتى است و وقوع آن هرگز ممکن نیست. چنین استحاله اى به لحاظ ذاتى بودن، نسبتش با همه موجودات هستى مساوى است. یعنى همانطور که اجتماع نقیضین از بشر صادر نمى شود، از خدا هم صادر نمى شود. این نه براى آن است که خداوند قدرت بر ایجاد اجتماع نقیضین ندارد، بلکه از آن رو است که اساسا امکان تعلّق قدرت به آن وجود ندارد. بنابراین محالات ذاتى به کلّى از دایره مقدور بودن خارج اند.
امتناع ذاتى از دایره اختیار خارج است، در حالى که انجام گناه از سوى انسان ها و پیامبران مقدور مى باشد و از همین رو انجام آن مورد نهى واقع شده است. اگر انجام گناه محال ذاتى بود و هیچ کس بر انجام آن توانا نبود، و پیامبران به طور جبرى نسبت به آن معصوم بودند؛ این همه دستور و هشدار به پیامبران معنا نداشت.
عصمت معصومان عصمت اختیارى است و از همین رو محال بودن صدور گناه از آنان از نوع امتناع بالاختیار و امتناع بالغیر است. مراد از امتناع بالغیر این است که چیزى به واسطه علّتى و به تعبیر دقیق تر به جهت فقدان علّت ایجادى اش محال باشد. امتناع صدور گناه از معصوم چنین است، یعنى تابع عللى مانند علم و اراده شخص معصوم و امدادهاى لازم الهى است.[29]
به عبارت دیگر چون معصومان هرگز قصد گناه نمى کنند، علّت تحقّق گناه فراهم نمى آید و با فقدان علّت گناه، تحقّق آن نیز محال خواهد شد؛ یعنى، با درکى که معصوم از حقیقت گناه و انگیزه بالایى که در پاک زیستن دارد، ممکن نیست اراده گناه کند و به ارتکاب آن مبادرت ورزد. بنابراین صدور گناه از معصومان، در عین قدرت بر انجام آن، محال است و امکان وقوعى ندارد.
از طرف دیگر باید هر گونه احتمال وقوع خطا از پیامبران منتفى باشد تا سخن آنان حجّیّت پیدا کند، زیرا اگر احتمال خطا در مورد ایشان وجود داشته باشد، عقلاً سخنانشان حجّت قطعى نخواهد بود؛ چه آن را کمالى اختیارى و پاداش آور بدانیم یا ندانیم.

باور ناپذیرى عصمت
پرسش 9 . اصلاً برایم قابل قبول نیست که عده اى کاملاً از گناه و اشتباه مصون باشند. مگر مى شود کسى هیچ اشتباهى انجام ندهد؟ حداکثر این است که مردم آن زمان اشتباهى از آنها ندیده اند. شاید آنان در خلوت انسان هاى خوبى نبوده اند؟
براى روشن شدن این مسئله توجّه به چند نکته ضرورى است:
یک. ابتدا به لحاظ روش شناختى باید روشن ساخت که آیا عصمت از طریق تجربى اثبات مى شود یا روش هاى دیگرى دارد؟ به طور مسلم اگر تنها راه کشف عصمت، تجربه حسّى و خارجى باشد ما هیچ راهى براى اثبات آن نخواهیم داشت. تجربه تا حدودى مى تواند موارد آشکار متضاد با عصمت را کشف کند و از این رو با لحاظ پاره اى قیود و شرایط مى تواند مدّعیان دروغین عصمت را رسوا سازد. تجربه اما در اثبات عصمت ناتوان است، زیرا اگر همواره بهترین کارها را از کسى ببیند، از درون و نیات فاعل آن و نیز از کارهاى کاملاً سرى و پوشیده او بى خبر است. بنابراین اگر کسى آمپریست و تجربه گراى محض باشد همواره با این احتمال روبرو خواهد بود که: «شاید آنان در خلوت انسان هاى خوبى نبوده اند». لیکن در اینجا اشکال از روش و ناکافى بودن آن در تحقیق مسئله اى است که داراى پاره اى ابعاد فراتجربى است. به همین دلیل در نگاه شیعه امام معصوم باید منصوب و منصوص از ناحیه حق تعالى باشد، زیرا اساسا انسان به تنهایى قادر به کشف مصادیق معصومان نیست.
دو. عصمت پشتوانه ها و استدلال هاى استوار عقلى و نقلى دارد.[30] پس اگر کسى بخواهد آن را انکار کند باید استدلال منطقى قوى ترى در برابر هر یک از آن ادله ارائه کند و ضعف منطقى آنها را با برهان روشن سازد. اما این که بگوییم: «اصلاً برایم قابل قبول نیست… مگر مى شود…» صرفا بیانگر یک احساس و استبعاد است و هیچ ارزش منطقى و استدلالى ندارد.
سه. بهتر است قدرى علل و راز این که مى گویید: «اصلاً برایم قابل قبول نیست…» را نیز بکاویم. اکنون به علل فرامعرفتى مسئله کارى نداریم؛ اما به لحاظ معرفتى گمان مى رود برخى یا همه عوامل ذیل در این باره مؤثّر باشند:
الف. پنداشت این که لازمه انسان بودن گناه یا خطا کردن است. در حالى که چنین تلازمى وجود ندارد.
ب. بى توجهى به توانایى هاى فوق العاده و بالاى انسان در کنترل نفس و بازدارى آن از گناه و خطا.
ج. نادیده انگاشتن ظرفیت هاى علمى و معرفتى انسان و نقش آنها در جهت یابى صحیح.
د. بى توجهى به امدادهاى پیاپى الهى در مصونیت بخشیدن به اولیاى خود، در عین حفظ اختیار آنها.
ه. عدم واکاوى ژرف شخصیت معصومان و نا آشنایى با چگونگى عزم، ایمان، دانش و معارف آنان، و به تعبیر دیگر آنان را با انسان هاى عادى و معمولى یکسان انگاشتن.
و. مشکل روش شناختى که در بند یک توضیح داده شد.
علل دیگرى نیز در این باره قابل بررسى است که به جهت رعایت اختصار به این مقدار بسنده مى شود.

عصمت و تکلیف
پرسش 10 . عصمت فرع بر تکلیف است، پس چگونه کسى که کودک است و تکلیفى ندارد معصوم خوانده مى شود؟
1. این که عصمت فرع بر تکلیف باشد چندان دلیل روشن و استوارى ندارد، زیرا هیچ مانعى ندارد که غیرمکلّف نیز از خطاها و آنچه در دین حرام اعلام شده، به علّت زشتى و بدى آن ها خوددارى کند، هرچند براى شخص او به خاطر مکلّف نبودن عقاب و مجازات نداشته باشد.
2. بر فرض این که عصمت فرع بر تکلیف باشد، مى توان گفت زمان تکلیف و مسؤلیت پذیرى، در انسان هاى عادى و اولیاى برگزیده الهى متفاوت است. چنانکه برخى از انبیا و امامان (علیهم السلام)  در نوزادى و خردسالى برانگیخته شده اند و این بزرگترین تکلیف و رسالت الهى است و از تکلیف عادى بسیار برتر و بالاتر مى باشد.
«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا. وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ ما دُمْتُ حَیًّا. وَ بَرًّا بِوالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّاراً شَقِیًّا»[31]؛ «[کودک ]گفت: منم بنده خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است، و هر جا که باشم مرا با برکت ساخته، و تا زنده ام به نماز و زکات سفارش کرده است، و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانیده است…».
درباره حضرت یحیى (علیه السلام)  نیز مى فرماید:
«یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا. وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا وَ زَکاهً وَ کانَ تَقِیًّا. وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ جَبّاراً عَصِیًّا»[32]؛ «اى یحیى، کتاب [خدا] را به جد و جهد بگیر، و از کودکى به او نبوت دادیم. و [نیز] از جانب خود، مهربانى و پاکى [به او دادیم] و تقوا پیشه بود. و با پدر و مادر خود نیکو رفتار بود و زورگویى نافرمان نبود»
3. آنچه قبل از سنّ تکلیف از دوش انسان ها برداشته شده مکافات و مجازات الهى است که بر اساس لطف و تفضّل خداوند مى باشد. اما ثواب و عنایت الهى در دنیا و آخرت براى انسان هاى شایسته هیچ مانع عقلى ندارد بلکه با لطف و تفضّل الهى سازگار نیز مى باشد.

پی نوشت ها:
[1]. معجم مقائیس اللغه، ابن فارس، ج 4، ص 331 ؛ بنگرید: لسان العرب، ابن منظور، ج 12، ص 241.
[2]. مجمع البیان، طبرسى، ج 3، ص 226 ؛ منارالهدى، على بحرانى، ص 101.
[3]. مائده 5، آیه 67.
[4]. هود 11، آیه 43.
[5]. معجم مقاییس اللغه، ج 4، ص 331.
[6]. آل عمران 3، آیه 103.
[7]. اوائل المقالات، صص 66 – 67.
[8]. لسان العرب، ج 12، ص 405.
[9]. غررالحکم و دررالکم، عبدالواحد آمدى با شرح فارسى تصحیح میرجلال الدین محدث ارموى، انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 509؛ همچنین ر.ک: حدیث شماره 3390، ج 2، ص 206.
[10]. نقد المحصل، خواجه نصیرالدین طوسى، ص 369.
[11]. ر.ک: شرح المقاصد، ج 4، ص 312؛ الالهیات، ج 3، ص 161؛ تنزیه الانبیاء، ص 19؛ گوهر مراد، ص 379.
[12]. پژوهشى در عصمت معصومان، حسن یوسفیان و احمد حسین شریفى، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول، زمستان 77، ص 29.
[13]. تفسیر المیزان، سید محمد حسین طباطبایى، ج 2، ص 136.
[14]. مثنوى، دفتر اول، ابیات 271-263.
[15]. تفسیر موضوعى قرآن، جوادى آملى، ج 9، ص 15 سیره رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  در قرآن، مرکز نشر اسراء.
[16]. تفسیر المیزان، ج 5، ص 80 – 78، ذیل آیه 113 سوره نساء.
[17]. ر.ک:
الف. الاصول الاصلیه، الفیض القاسانى، تهران، چاپ دانشگاه، 1390، ص 162؛
ب. الاصابه فى تمییز الصحابه، ابن حجر العسقلانى، بیروت: دارالکتب الاسلامیه، 1415ه.ق، ج 1، ص 45؛
ج. المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمد حسین الطباطبایى، قم: مؤسسه النشر الاسلامى، ج 7، ص 339.
[18]. کهف 18، آیه 110.
[19]. سجده 32، آیه 24.
[20]. انعام 6، آیه 124.
[21]. بحارالانوار، ج 10، ص 170.
[22]. طه 20، آیه 114.
[23]. بقره2، آیه 253.
[24]. ر.ک: بحارالانوار، ج 1، ص 170.
[25]. یوسف 12، آیه 30.
[26]. یوسف 12، آیه 24.
[27]. تفسیر المیزان، ج 11، ص 128-129، ذیل آیه مذکور.
[28]. حجر 15، آیات 39 و 40.
[29]. جهت آگاهى بیشتر پیرامون گونه هاى امتناع بنگرید: آموزش فلسفه، محمدتقى مصباح یزدى، ج 1.
[30]. چون در مباحث پیشین به اندازه کافى این دلایل بررسى شده اند، از تکرار آنها در اینجا خوددارى مى شود.
[31]. مریم 19، آیات 30 – 32.
[32]. مریم 19، آیه 12

امیدوارم این مقاله « شناخت عصمت » برای شما مفید باشد.

منبع: پرسمان دانشگاهیان

دکمه بازگشت به بالا