معنی pass

Pass

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pass

Ph asal ve bs

pass away (o o )

مردن، فوت کردن

pass by

گذشتن، گذر کردن

pass dow

به ارث گذاشتن

pass fo

(به عنوان چیز بهتر از آنچه که هست) مورد قبول قرارگرفتن

pass off

جا زدن، تقلب کردن، جعل کردن

رخ دادن، اتفاق افتادن

pass ou

بی‌هوش شدن، غش کردن، از حال رفتن

پخش کردن، منتشر کردن

pass ove

نادیده گرفتن

pass up

رد کردن، صرف‌نظر کردن، نپذیرفتن، قبول نکردن

Colloca io s

b i g o pass

رویدادی را موجب شدن، ایجاد کردن

come o pass

روی دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن

Idioms

his oo shall pass

این نیز بگذرد.

این نیز بگذرد

pass o e’s lips

1- گفتن، بر لب آوردن 2- خوردن، آشامیدن

دکمه بازگشت به بالا