فیلم تولد یک پروانه

فیلم‌ سینمایی

فیلم «تولد یک پروانه» به جرأت تولد اندیشه ای نو در سینمای دینی کشور است، بویژه آنکه با دیدگاه خاص خود، نگاهی نو بر مفاهیم مذهبی دارد.

مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما در همین راستا و در ادامه سلسله برنامه های آشنایی اساتید، فضلا و طلاب حوزه علمیه با سینمای دینی، اقدام به نمایش این فیلم در سینما مفید قم نمود. این جلسه که با حضور آقای «مجتبی راعی» کارگردان اثر و آقای «منصور براهیمی» استاد دانشگاه و بازنویس فیلمنامه تشکیل شد، افق نویی از سینمای دینی را در مقابل دید حضار پدید آورد. با توجه به اینکه این مرکز پیش از این فیلم «رنگ خدا» را با حضور کارگردان و عوامل سازنده آن، مورد نقد و بررسی قرار داده بود، این بار نیز سعی داشت با تکیه بر اهداف پیشین خویش و آشنایی بیشتر قشر مذهبی با سینمای خاص دینی، رسالت خود را به سرانجام برساند.

با توجه به اینکه «تولد یک پروانه» فیلمی خاص برای افرادی خاص می باشد، احتمالاً دیگر نمایش عمومی در تهران و شهرستانها نخواهد داشت، که شاید به نوعی به بی توجهی تهیه کننده بازگردد. با این همه چون جنس فیلم «رنگ خدا» و «تولد یک پروانه» مشابه هم است و انتظار می رود که مخاطبین آن مشترک باشند، عدم توجه مخاطبین و سینماها به این فیلم قابل توجه است. «رنگ خدا»، فیلم مجید مجیدی مثل فیلم مجتبی راعی در حوزه علم متافیزیک نیست. آنجا همه چیز در حیطه عقل می گنجد و پسربچه ای نابینا سعی می کند با آن حس لطیف خویش، با نوازش خوشه های گندم، سنگها و … چون خواندن حروف خط بریل، حرف دل آنها را بخواند و به وحدانیت موجود در طبیعت و حضور خداوند مهربان بیشتر پی ببرد.

اما «تولد یک پروانه» قدری با عالم واقع متفاوت است. آقای راعی گرچه پیش از این با آخرین فیلمش «غزال» که در شماره «58» مجله پیام زن نیز نقدی بر آن رفت، ضعفها و قوتهای سینمایی خود را نشان داده بود، ولی کسی انتظار نداشت که وی بخواهد بعد از فیلم غزال که داعیه ای بر روشنفکری موجود در جامعه بود، به ساخت این فیلم رو بیاورد.

«تولد یک پروانه» چهارمین فیلم اپیزودیک ساخت ایران است که بعد از «دستفروش» محسن مخملباف، «تویی که نمی شناختمت» محمدابراهیم سلطانی فر به روی پرده اکران رفت. از این فیلمها و «قصه های کیش» به کارگردانی چند تن از کارگردانان صاحب نام کشور، اولی به موضوعات اجتماعی و خصوصا فقر اشاره داشت و نگاهی به تولد و مرگ و شاید عالم پس از مرگ و همچنین به نوعی دیدگاه مذهبی فیلمساز در آن به چشم می خورد. فیلم دوم حال و هوای انقلابی داشت و به جنگ و جبهه می پرداخت و به نوعی دیگر نگاه دینی کارگردان در کار مشخص بود و «قصه های کیش» که با توجه به مشکلاتی نتوانست روی پرده اکران برود در باره کیش و مسایل مربوط به آن جزیره بود. اما «تولد یک پروانه» به تمامی در حیطه سینمای دینی می گنجد. در کل می توان چنین گفت که این فیلم نقطه عطفی در سینمای مذهبی و حتی اپیزودیک است.

اپیزود اول ـ تولد ـ به مضمونی بسیار طبیعی و مادی می پردازد. همه چیز در عالم واقع و در فضایی رمزآلود اتفاق می افتد. روستایی در دل کوه بنا شده و خانه ها چون اسطوره هایی سنگی در برابر بیننده قد علم می کنند. «سولماز» و «ایبیش» کودکان زنی در حال زایمان هستند که از خشم ناپدری به تنگ آمده اند. «ایبیش» که توسط ناپدری زندانی شده، به کمک دایی خویش از خانه فرار کرده و همراه او برای کار به یک تاکستان می رود. کمی بعد «سولماز» پیدایش می شود و دایی که مغموم و پریشان شده اعلام می کند، آنها می توانند چند روزی را در آنجا بمانند. بچه ها بی خبر از همه چیز با شادی تمام در باغ بازی می کنند تا اینکه سر و کله ناپدری پیدا می شود و دست محبت بر سر بچه ها می کشد و به آنها آب نبات می دهد، ولی بچه ها که تا آن موقع هیچ مهری از او ندیده اند، نمی توانند این تغییر رفتار ناپدری را هضم کنند؛ مخصوصا «ایبیش» که بزرگتر است و از رفتار ناهمگون پدر پی می برد که اتفاقی افتاده است. پس دور از چشم وی از بیراهه ها به سوی روستا می رود و در آنجا می بیند که تمام خانه ها و دیواره های سنگی سیاه پوش شده اند و جسد مادر پیچیده در سیاهی است. کودک ابتدا که از درک یک پدیده نامأنوس عاجز مانده است، در نهایت با اشک به مفهوم تازه ای از زندگی می رسد. اپیزودی که ظاهرا نامش «تولد» است و با تولد یک کودک شروع می شود ولی با مرگ یک زن پایان می پذیرد.

در اپیزود دوم ـ راه ـ فیلمساز پا را فراتر گذاشته و به نیروهای فرا واقعی و فوق طبیعی اشاره می کند. «ماندنی» پسری است که مادر ندارد و همراه پدر و مادربزرگش زندگی می کند. اهالی روستا تصمیم گرفته اند که به زیارت بروند. مادربزرگ نیز که کمرش درد می کند خیال دارد به زیارت برود. «ماندنی» در این میان تلاش می کند همراه او به زیارت برود ولی مادربزرگ وی را از این کار باز می دارد و می گوید که خودش برای او دعا خواهد کرد اما «ماندنی» به قول خودش، دست خودش نیست و نیرویی او را به رفتن وامی دارد. بعد از اینکه همه اهالی به وسیله ماشین یکی از هم ولایتی ها عازم زیارت می شوند، ماندنی نیز تنها و بدون آذوقه راه می افتد. وی که یک پایش هم می لنگد و بارها از سوی بچه های روستا مورد تمسخر قرار می گیرد، فقط برای خودش نیست که عزم رفتن دارد بلکه بیشتر به خاطر مادر بزرگش دوست دارد که به زیارت برود و شفای او را بخواهد.

در میانه راه دو پسر «ماندنی» را می فریبند و او را به طرف چشمه خضر هدایت می کنند تا به وسیله آب آن شفا یابد. بچه ها در یک فرصت مناسب «ماندنی» را به میان آب پرتاب می کنند و می گریزند. پیرمردی مهربان که شاهد ماجراست به کمک پسر می آید و روانداز سبزش را به او می دهد تا خودش را با آن خشک کند. سپس راه را به وی نشان داده و ظرف آبی به او می دهد تا آن را برای زایران ببرد و خود نیز در میانه راه از آن بنوشد. در ضمن یک میخ طویله بزرگ به او می دهد و می گوید که ممکن است به کارش بیاید. «ماندنی» پای پیاده شروع به رفتن می کند تا اینکه از دور اهالی روستا و ماشین را می بیند که متوقف شده است. پسر به یاد میخ طویله می افتد و آن را به راننده می دهد و او با همان یک تکه آهن، تراکتور را به کابین پشتش وصل می کند و همگی با هم راه می افتند. مادر بزرگ نیز که در میان راه حالش بد شده بود حال از شوق زیارت، مجددا حالش مساعد می شود. در میانه راه ماشین در یک روستا توقف می کند ولی «ماندنی» طبق همان فرضیه ای که می گفت دست خودش نیست پای پیاده به طرف امامزاده کشیده می شود و بین راه در میان تاریکی و روشنایی میان کوهها، چشمش به نور خیره کننده ای جذب می شود که محل زیارتگاه است. رسیدن به امامزاده همان و دیدن پیرمرد میان راه همان. وی روانداز سبزش را به رویش کشیده و به گفته کسانی که در زیارتگاه هستند از صبح همانجا خوابیده است، یعنی درست زمانی که از ماندنی جدا شده بود.

گویی در این اپیزود قرار است مخاطب نیز چون «ماندنی» به حضور خضر نبی ایمان بیاورد و باور کند که آن پیرمرد مهربان با روانداز سبزش همان ناجی در راه مانده هاست و همان خادم خفته امامزاده. او از قبل پیش بینی کرده بود که ماندنی و دیگران به آب احتیاج دارند و ماشین به یک وسیله آهنی.

در واقع قسمت دوم فیلم نشان از طریقت دارد و راهی که هر انسانی در زندگی خویش باید طی کند تا به درک درستی از هستی و عالم برسد.

اپیزود سوم ـ پروانه ـ در باره یک معلم قرآن است که برای تدریس به یک روستای سرسبز می رود. یکی از شاگردان ـ سیدرضا ـ که از پیش به زیبایی، قرآن خواندن می داند و در ضمن به پروانه ها سخت علاقه مند است، آنها را می گیرد و به شیشه ای می اندازد.

معلم که در مسجد سکنی گزیده است همان جا کلاس درس را پی می گیرد ولی رفتار و گفتار او در نظر مردم چیزی فراتر از یک معلم نمود پیدا می کند، چرا که وی به مردی که گاوش را گم کرده است می گوید برخیزد و در همان حوالی دنبال حیوانش بگردد و سپس به پیرمردی که چشم به راه پسرش است می گوید او حتما خواهد آمد. ناگهان گاو پیدا شده و پسر پیرمرد بعد از یک سال باز می گردد. مردم روستا اعتقاد عجیبی به معلم پیدا می کنند و از وی می خواهند که آنها را دعا کند.

در زمانی دیگر معلم هنگام رد شدن از روی پل روستا به کدخدا می گوید که باید به فکر سیل بند باشند و گرنه امکان دارد آب طغیان کند و سیل بیاید.

روز بعد «سیدرضا» دیر به کلاس می رسد و می گوید چون پل در اثر سیل خراب شده نتوانسته زودتر بیاید. معلم از او می خواهد که از فردا مثل پروانه هایش از روی آب بیاید تا زودتر به مدرسه برسد.

شبانه اهالی روستا به مسجد می آیند و از معلم می خواهند که برای برگشتن سیل دعا کند ولی معلم که خود را فردی عادی می پندارد حاضر نمی شود چنین دعایی کند؛ چون مطمئن است چنین اتفاقی نخواهد افتاد و سیل با گفتن و یا نگفتن او نیامده که بخواهد برود. اما مردم که در ذهن خویش از معلم یک بت ساخته اند و می انگارند وی قدرتی فوق بشری دارد، به گفته خویش سخت پایبندند ولی معلم به خواسته آنها توجهی ندارد و می گوید فقط در ساخت سیل بند و پل کمکشان خواهد کرد. اهالی پشیمان بازمی گردند و از فردا اجازه نمی دهند فرزندانشان به مدرسه بروند. در این میان تنها «سیدرضا» است که سر وقت به مسجد می آید و با حجم خالی کلاس روبه رو می شود و در توجیه زود آمدن خود می گوید که از روی آب رد شده است.

در انتهای فیلم جایی که دیگر همه از معلم بریده اند و نه خودشان و نه فرزندانشان با او حرف می زنند، سیدرضا دنبال معلم می آید تا او را به خانه خودشان ببرد و در کنار همان پل شکسته است که معلم در کمال حیرت می بیند سیدرضا از روی آب رد می شود ولی خود وی به تمامی در آب فرو می رود.

در واقع این طور پیداست که نه خود «سیدرضا» فهمیده که چه طوری از روی آب رد شده و نه معلم. دانش آموز چون به حرف معلمش ایمان داشته و به مرحله یقین رسیده است، لذا طعنه معلم را واقعی می پندارد و فکر می کند چاره ای ندارد جز اینکه از روی آب بگذرد. اما معلم که گویا فقط ظاهرش قرآنی است، خود به هیچ کدام از گفته هایش اعتقاد ندارد و همه را تصادفی می داند. ایمان او گویا فقط به ظاهر است و خبری از ایمان قلبی نیست.

و اپیزود چهارم در ذهن بیننده شکل می گیرد تا کار را پیش خود تحلیل کند و بسته به فرهنگ و مذهبش به درجه ای از باور و یقین برسد. گرچه در زمان حال و در عصر ماشین چنین باورهایی شاید برای برخی دور از ذهن باشد ولی نیاکان ما وقایعی مهمتر از اینها را هم دیده اند و شنیده اند ولی با گذشت زمان و جاذبه های کاذب دنیوی اعتقادات بعضا سست شده و ایمان به عالم ماورای طبیعی کاهش یافته است. ولی باید قبول کرد که فیلم «تولد یک پروانه» به مفهوم عام خود فیلم نیست یعنی خیالی نیست و می تواند برای شخصیتهای خاصی اتفاق افتاده باشد.

از لحاظ کلی نیز شاید بتوان گفت کار اثر قابل قبولی است و پتانسیل یک فیلم سینمایی قوی را داراست، اما وقتی به تک تک اپیزودها می نگریم و آنها را به تنهایی می کاویم، می بینیم ضعفهایی نمود پیدا می کنند.

اپیزود اول بر اساس شخصیت پردازی و فضاسازی شکل گرفته است ولی گویی در اپیزود دوم و سوم معجزه و متافیزیک، خودی نشان می دهد و پرده از برابر چشمان مخاطب ناآگاه برمی دارد. گرچه بیننده خود زودتر از شخصیتها به واقعیت هر سه ماجرا پی می برد و تعلیق اثر در فهمیدن چگونگی اتفاق است و نه حادث شدن خود واقعه. گویا از همان آغاز فیلم، فیلمساز خواسته به مخاطب بقبولاند که هر آنچه در این فیلم ببینی، لحظه ای دیگر اتفاق خواهد افتاد و هر چیزی نشانه ای از بروز واقعه ای جدید است.

هر سه قسمت جدای از اینکه ارتباط مفهومی با هم دارند از لحاظ زمان و مکان نیز به هم شبیه هستند و همه وقایع در روستاهایی سرسبز اتفاق می افتند. البته زمان فیلم نیز رفته رفته افزایش می یابد و از یک روز در اپیزود اول به دو روز و در نهایت به چند روز در اپیزود سوم می رسد که نشان از گستردگی ماجرا و بسط داستان دارد.

البته در مورد فرم و شکل ساختاری باید گفت برخی بر این باورند که کارهای اپیزودی تمهیدی هستند برای مبهم کردن اثر و ایجاد رمز و رازهایی در درون آن، رمز و رازهایی که عموما هراس آور نیستند و فقط بیننده را به فکر وامی دارند. اگر بخواهیم این فرض را باور کنیم باید بگوییم این وهم و گمان در این کار نیز دیده می شود. به فرض برخی از شخصیتهای اپیزود دوم و سوم به نحوی با هم در ارتباط هستند و گویا هر دو ماجرا در کنار هم و در دو روستای هم جوار اتفاق می افتد و شخصیتهای یک داستان بدون اینکه خود بخواهند بر حسب اتفاق با شخصیتهای داستان دیگر برخورد پیدا می کنند و مخاطب شخصیتهای یکسانی را در دو داستان متفاوت مشاهده می کند. این کار در عین رمزآلودی، بسیار زیباست و نشان از آن دارد که هر کسی بی خبر از زندگی دیگری برای خودش قصه ای دارد که گاه می شود قصه او در برخی جاها با زندگی دیگران تلاقی داشته باشد و یا قصه دیگران به شکلی باشد که وی در آن نقش کوتاهی ایفا کند.

در انتها این طور می توان گفت که اپیزود سوم زیباترین و در عین حال کامل کننده پیام قسمت اول و دوم است. در ابتدا با تولد سر و کار داریم و بعد زندگی و راهی که در پیش رویمان گسترده شده و باید با رفتن این راه به رشد و کمال برسیم و در نهایت تولدی دوباره داشته باشیم و چون پروانه ای سبکبال مراحل رشد و بلوغ فکری را پشت سر بگذاریم و طی طریق کنیم.

جالب است بدانیم «سعید شاپوری» نویسنده این اثر به نقل از روزنامه ایران تاریخ 16 دی 1378، در مورد سینمای دینی و کار خودش می گوید: «زبان بیانی هنر دینی، باید به گونه ای در کل ساختار به کار برده شود که شاهدی بر حقیقت روحانی همان دین باشد. لزومی ندارد در فیلم دینی، حتما یک شخصیت مذهبی باشد یا حرفهای دینی گفته شود و یا حتی نماز خوانده شود تا بگوییم اثر، دینی است. ممکن است ما در این زندگی مادی بتوانیم تجلی یک امر غیب را نشان دهیم، این بهتر به دینی بودن نزدیک است. یعنی در زندگی معمولی مان که سر کار می رویم، مطالعه می کنیم و تفریح می کنیم، نشان دهیم که غیر از اینها، چیز دیگری هم هست، یک نیروی ماورایی که جایی خودش را نشان می دهد و این به نوعی دعوت است. قرآن همین کار را انجام می دهد یعنی دعوت به ایمان می کند. وقتی یک اثر دینی را می بینیم، حس می کنیم چیز دیگری هم هست. پس به آن ایمان قلبی می آوریم و باور می کنیم یک امر غیبی ورای این عالم شهادت وجود دارد. در حیطه درام و سینمای دینی این باید باشد. بعضیها دوست دارند فقط ظاهر قضیه را ببینند ولی به نظر من باطن را نشان دادن و غیب را در عالم شهادت نمایان ساختن، باارزش تر است.»

شاپوری ایجاد باور و ایمان در مخاطب را از طریق زبان هنر هفتم این گونه عنوان می کند: «خیلیها گفته اند نمی شود چون سینما، هنر تصویر است، و واقعیت را در کادر نشان می دهد، لذا امکان ندارد این امر اتفاق بیفتد و به همین دلیل به دنبال وقایع و اتفاقات مادی هستند ولی به نظر من، ما اصلاً از اول هنر دینی نداشتیم و این لزومی است که هنرمندان مسلمان احساس کردند. وقتی ما می توانیم معماری اسلامی، خط اسلامی و … به وجود آوریم، دلیلی ندارد نتوانیم در عصر فعلی، سینمای دینی را به وجود آوریم. گرچه در بحث سینمای دینی ما، بحث ساختاری نشده و این بزرگترین لطمه را زده است ولی اگر ما با ساختار جلو برویم و به ساختار قصص قرآن، منظومه های عرفانی و رسائل فلسفی مان توجه کنیم می توانیم به نتیجه ای برسیم، بی آنکه در بحث سینمای دینی به بن بست برسیم …

بر اساس فلسفه های جدید و رایج و نقد هنری اخیر که دقت و ارزش را بر خواننده اثر می گذارد و نه خود اثر، چرا ما نتوانیم با چیدن عناصر دینی، با چیدن داستان به صورت درست و صحیح در فیلم، حس وجود خدا را نشان دهیم. درست است کسی او را ندیده ولی حس اش همیشه هست. همان تجلی امر قدس در حیات مادی. باید این تأثیر را در مخاطب بگذاریم که چیز دیگری هم هست پشت این تصویر که بر پرده می بینی و بیننده را دعوت کنیم تا آن حس و قدرت را پشت وقایع ببینند.»

همین پیش زمینه ها از فیلم و ذهنیت نویسنده است که ما را بر آن می دارد در جلسه حضوری فیلمساز با علاقه مندان هم شرکت کنیم و نظرات سازنده آن را نیز بدانیم. در این جلسه، ابتدا آقای «مصطفوی» محقق و مسؤول مباحث نظری خانه هنر و اندیشه، وابسته به مرکز پژوهشها نظر خویش را در ارتباط با سینمای دینی این گونه عنوان می کند: «سینمای دینی باید از قالب کلیشه ها دربیاید و تبدیل به یک باور فرهنگ عمومی شود. گرچه نماز خواندن و یا حضور زنان چادری در جای خود مطلوب هستند ولی باید به لایه های زیرین سینما توجه داشت. صدا و سیما و فیلم چند لایه است. داستان فیلم و عناصر سینمایی هر کدام برای خود مهم هستند و ما باید به عنوان بیننده این رسانه با این لایه ها و زبان تصویری آشنا شویم و قصدمان این است که با جلساتی از این دست بیشتر با زبان تصویر آشنا شویم. می شود مسایل دینی را با زبان تصویر ترجمه کرد و خیلی لطیف و دقیق ارائه کرد. زبان سینما گویاترین زبانی است که حرفش را به راحتی می زند پس ما نیز می توانیم از این رسانه استفاده کنیم ولی نباید انتظار داشت که مفاهیم دینی فقط با نماز خواندن نشان داده شوند. می شود با یک قطره اشک، گل، پروانه، ارتباط بین بچه و مادربزرگ و … مفاهیم دینی را نشان داد. مثل فیلم «رنگ خدا» که یک فیلم دینی بود و مسایل دینی در لایه های زیرین کار وجود داشت. مفاهیم آیات در لابه لای فیلم تنیده شده بود. حتی شاعران ما نیز مسایل دینی را صریح و عریان در کارشان بیان نمی کردند و غیر مستقیم حرفشان را می زدند.»

در ادامه این جلسه آقای راعی و آقای براهیمی توضیحاتی در مورد فیلم دادند و به سؤالات علاقه مندان و حضار پاسخ گفتند.

آقای راعی: این کار از سیما فیلم به من پیشنهاد شد و من با خواندن فیلمنامه فکر اولیه کار را پسندیدم ولی سناریو اشکال داشت. پس از آقای براهیمی خواستم تا ایشان فیلمنامه را بازنویسی کنند. تصورمان این بود که مردم از قشرها، عواطف و فرهنگهای متفاوتی برخوردار هستند ولی با این وجود همه با یک پنجره مشترک آشنا هستند. مرگ و زمزمه آن چیزی است که در اپیزود اول دیده می شود. زمزمه مرگ یک پنجره مشترک بین همه تماشاگران و سینماست. خارج از روابط عادی و روزمره چیزهایی وجود دارد که آدم با وجود مرگ به آنها پی می برد. اگر به پشت ظواهر روزمره با دقت نگاه کنیم متوجه مسایل دیگری می شویم که عادی نیست تا به حال دو پله را بالا آمده ایم و پله سوم همان اپیزود «پروانه» است که دیگر حتی ظاهر کار هم عادی نیست و اگر کسی روی آب راه برود با قواعد زندگی عادی سنخیت ندارد.

ما می ترسیدیم مبادا این سه گانه درست در ذهن بیننده شکل نگیرد، واهمه آن را داشتیم که همه بگویند این کلک است، فیلم است ولی هنگام اکران وقتی با تماشاگران در سینما نشستم دیدم پسر واقعا دارد روی آب راه می رود و تماشاگر کار او را باور می کند و نمی گوید فقط یک حقه سینمایی است. البته آقای داودی فیلمبردار ما هم کارش خیلی خوب بود، نوع نورپردازی بسیار لطیف بود و حضور فیلمبردار کاملاً در فیلم مشخص است.

آقای براهیمی: سیما فیلم هنگام تصویب فیلمنامه ها در شورای تصویب سریال، تئاتر تلویزیونی و فیلم سینمایی، این کار را رد کردند ولی من که با عنوان «بحث فنی در فکر نمایشی آثار» همراه دیگر متخصصان روی کار بحث می کردم به این نتیجه رسیدم که کار فکر خوبی دارد. دیگران هم چون نویسنده را نمی شناختند متأسفانه کارش را رد کردند، می گفتند افراد یا ناشناخته هستند یا نمی توانند و یا نباید فیلم بسازند ولی من که چیز دیگری در فیلمنامه دیده بودم و آن این بود که گرچه اثر محتوای دینی نداشت، آموزش مذهبی و گرایش دینی را تقویت نمی کرد ولی تأثیر دینی ایجاد می کرد. این فیلمنامه حرکتی را شروع کرد که در ایران ناشناخته بود. در آن زمان هنوز سریال «امام علی(ع)» ساخته نشده بود و تفکر دینی فقط در محدوده فیلم «محمد رسول اللّه (ص) بود. البته سینمای دینی باید خیلی چشمگیر باشد. حتی فیلمهای هالیود در مورد زندگانی پیامبران خیلی چشمگیر نبوده فقط نمایش تکنولوژی سینما بوده است. ما هم اگر تکنولوژی مشابه هالیود را داشته باشیم خواهیم توانست نیاز سینمای دینی را فراهم کنیم. سینمای دینی، سینمای آینده است. در گذشته و حال غرب و ایران سینمای دینی نداشته ایم. این نیاز در میان جوانان و هنرمندان اهل دین پدیده آمده است.

در کل پس از بررسیهای لازم در میان فهرست کارگردانها، دنبال کسی گشتیم که خودش هم قلبا به این مسأله اعتقاد داشته باشد و رابطه درونی با آن برقرار کند که بالاخره آقای راعی انتخاب شد.

پس از پایان سخنان آقای براهیمی یکی از حضار به آقای راعی گفت: «در عالم هنر، هنرمند را به کار سنجاق نمی کنند و توضیحات شما سنجاق کردن است و توهین به مخاطب.»

آقای براهیمی: اگر بخواهید این طوری تصور کنید اصلاً اینکه ما از تهران به قم آمده ایم، توهین به مخاطب است. در همین ایران گاهی برای فیلم، تئاتر و نمایشگاه بروشور می زنند و مخاطب را با کل اثر آشنا می کنند. گذشته از اینها ما بعد از فیلم صحبت کرده ایم؛ اگر قبل از نمایش فیلم چیزی می گفتیم آن وقت عقایدمان را به شما تزریق می کردیم.

در سؤال دیگری، یکی از علاقه مندان پرسید که چرا فیلم آذری است و چرا شخصیتها به جای ترکی، فارسی حرف می زنند.

آقای راعی: وقتی فیلم را در تبریز اکران گذاشته بودیم تماشاگران گفتند چرا فیلم را در مورد آذریها ساخته ای و من گفتم چون که فقط یک ترک آذری می تواند روی آب راه برود! پذیرفتن دنیای عرفان احتیاج به صدق دارد و چون آذریها صادق هستند لذا مسایل را راحت تر می پذیرفتند. اگر به یک بچه اصفهانی می گفتیم روی آب راه برود می گفت: «آقا نمی شِد.»

در مورد لهجه ها هم باید گفت اگر به زبان خود آنها صدا را ضبط می کردیم آن وقت دیگران کار را نمی فهمیدند و اگر زیرنویس داشت آن وقت همه حواسشان به زیر کار بود. ما یک قرارداد با تماشاگر گذاشتیم که در این فیلم ترکها با هم فارسی حرف می زنند. البته اگر می توانستیم یک نسخه ترکی زبان هم بگیریم خیلی خوب بود و می توانست در ترکیه و آذربایجان شوروی مورد استقبال قرار بگیرد ولی ما به علت مشکل مالی نتوانستیم تمام فیلم را با دو برداشت بگیریم.

دوست دیگری پرسید: «پس چرا فیلم «نامزدی» و «خون بس» به زبان لری ساخته شده است؟»

آقای راعی: من خودم با توجه به شغلم خیلی به لهجه ها توجه می کنم ولی با این همه گاه متوجه دیالوگهای آن فیلم نمی شدم و به درک کامل نمی رسیدم. اگر بحث زبان مانع ارتباط مخاطب با فیلم شود غلط است. فیلم «نامزدی» مشکل داستان داشت ولی «خون بس» فیلم خیلی خوبی بود، یک فیلم قوم شناسانه خوب ایرانی، که البته تمام صحبتهای شخصیتها برای مخاطب غیر لری، قابل درک نبود. این قرارداد ما در فیلم به خاطر راحت متوجه شدن مخاطب بود.

آقای براهیمی: یک توضیحی هم من بدهم و آن اینکه به فرض در یک فیلم تاریخی، مغولها به زبان ادبی صحبت می کنند که نه زبان مغولی است و نه فارسی عامیانه. در این فیلمها ما چون کار را به عنوان تاریخ قبول می کنیم لذا قرارداد آن را هم می پذیریم. این قرارداد در انبوه متون نمایشی نیز دیده می شود. اگر فرض بر این باشد که باید حتما یک قرارداد رئالیستی بر کار حاکم باشد و هر کس با زبان خودش حرف بزند آن وقت فیلمهای زیادی قابل فهم نبودند. چون در این کار خود نویسنده ترک زبان بودند و کار را به همان حال و هوا نوشته بودند ما هم دیدیم خوب است و کار را در همان فضاها گرفتیم. این کار هم بر اساس یک قرارداد با مخاطب قابل قبول است. اصلاً هر فیلمی قرارداد خاص خودش را خودش در کار ایجاد می کند و مخاطب با پی بردن به آن اصلها، بقیه فیلم برایش قابل درک می شود.

آقای راعی: هنر با خطابه خیلی فرق دارد. تاریخ را می توان با خطابه درس داد و یک سری استدلالها به کار برد تا کار باور شود اما در هنر نمی توانیم سخنرانی کنیم و باور را باید با یک تأثیر ایجاد کنیم. سینمای دینی هم، تأثیر دینی ایجاد می کند. به فرض ما با رفتن به زیارت می گوییم حالمان بهتر شد. دیگر دلیل و برهان نمی آوریم که چرا این طور شد؛ فقط می گوییم رفتیم زیارت. در فیلم دینی هم اگر فرم و محتوا یکی شود خواننده در پایان، احساس راحتی می کند و به یک حس خوب می رسد. پرداختن به معصومین اگر در حد اطلاعات داخل کتاب باشد فیلم دینی نیست. مثلاً اگر رسول اکرم یک نوع رفتار خاصی با یک عرب نشان دهد که او مسلمان شود بدون اینکه به او درس بدهد و یا نصیحت کند که ایمان بیاورد، این نوع کارها دینی تر از فیلمهایی هستند که در باره یکی از جنگهای آن زمان باشند.

یکی از حاضرین در مورد شکل و شمایل معلم در اپیزود سوم و شباهت وی به حضرت عیسی(ع) پرسید.

آقای راعی: وقتی معلم و شاگردان قرآن می خوانند و آیات مربوط به حضرت موسی تلاوت می شود فکر کردم اگر معلم کمی شبیه مسیح باشد خوب است و در این شکل ما توانسته ایم به نوعی سه مذهب را در کنار هم نشان دهیم. در خارج از کشور هم، کسانی که این فیلم را دیده بودند خیلی راحت با آن ارتباط برقرار کرده و چنین مفاهیمی از یک فیلم ایرانی برایشان جالب بوده است.

سپس در مورد مکانهای فیلمبرداری سؤال شد.

آقای براهیمی: چند سال پیش که رفته بودیم تبریز کسی ما را به روستای «کندوان» برد. خانه های این روستا به شکل خیمه های سنگی هستند. سنگهای آتشفشانها در دامنه تپه ها سنگ شده و اهالی دل آنها را تراشیده و تبدیل به خانه کرده اند. آن وقتی که من به آنجا رفتم گلهای سقا در هوا پخش شده بود و مثل برف در هوا می چرخیدند. فضای غریبی بود. وقتی آقای راعی دنبال لوکیشن عجیب و غریب می گشتند من «کندوان» را پیشنهاد دادم.

آقای راعی: بله، برای گرفتن صحنه های این فیلم تقریبا کل آذربایجان و روستاهایش را گشتیم. فضاهای موجود در فیلم از تبریز گرفته تا جلفا، ارس، مرند، آستارا و … هستند. در واقع هر پلان فیلم متعلق به یک روستایی بود که گاه تا 50 کیلومتر با مکان نمای قبلی فاصله داشت.

در سؤال دیگری استعاره ها، سبک کار و مسأله باورپذیری اپیزودها مطرح شد.

آقای براهیمی: مسأله در مورد کردن و یا نکردن یک کار نیست بلکه بر سر باور کردن و یا نکردن است. در واقع بحث روانشناسانه است. مسأله بر سر باورپذیری است تا سبک. اینکه تماشاگر چگونه باور می کند، مهم است.

و اما در مورد استعاره پروانه و پیله باید گفت پروانه فقط در حد یک اسم توی فیلمنامه بود و ما آمدیم به آن عینیت دادیم و جاهایی دیالوگهای معلم و کدخدا را در مورد پروانه و بلبل آوردیم. در این کار این استعاره ها با تجربه تماشاگر یکی می شود تا به عینیت برسد. استعاره نمایشی باید از سوی مخاطب کشف شود. اگر مفهوم کامل استعاره پیله و پروانه واقعا کشف شود، کلیشه ای می شود. در فیلمهای هالیود هم اوج و فرودها کلیشه ای شده اند و ماجرا آن قدر تکراری شده که دیگر کشفی در آن انجام نمی دهیم.

آقای راعی: در مورد استعاره افتادن یک مهره در گورستان و ریختن خاک روی سر «ایبیش» در اپیزود اول باید گفت، مهم همراهی ما با این پسر در تجربه مرگ است. فیلم پلیسی نیست که ما بگوییم آیا با این نمادها باید بفهمیم مرگ اتفاق افتاده یا نه؟ ما می خواهیم بدانیم بچه ها چطور می فهمند مرگ اتفاق افتاده است. در ضمن به گفته یکی از آقایان ما روی عمل منفی صحه نمی گذاریم. به فرض در قسمت اول اگر ما با ناپدری همذات پنداری می کردیم و از رنج «ایبیش» لذت می بردیم آن وقت کار بدی کرده بودیم ولی ما فقط از دور نگاه کردیم و یا حتی جایی که معلم در اپیزود سوم برای برنگشتن سیل دعا نکرد، نمی خواهیم بگوییم که او کار بدی کرده است یا نه، چرا که خود کدخدا می گوید اگر کسی دعا می کرد و مستجاب نمی شد دیگر آن موقع هیچ آدم دینداری پیدا نمی شد. همین معلم در آخر به عین آگاهی می رسد و به تولدی دوباره.

طریقه نوشتن فیلمنامه دینی غیر شعاری از سوی یکی دیگر از حضار مطرح شد.

آقای براهیمی: در حال حاضر بیشتر کارها شعاری هستند ولی اگر ارتباط ها قوی شود و مخاطب خود ماجرا را تجربه کرده باشد دیگر بحث شعاری نمی شود. ما اگر دیندار باشیم خود به خود خواهیم توانست فیلمنامه دینی بنویسیم و این احتیاج به تکنیک خاصی ندارد. در حال حاضر هم ما نقد سالمی نداریم که در این مورد پاسخگو باشد؛ حال چه نقدی از لحاظ نظری و چه از لحاظ ارتباط با اثر.

آقای راعی: در این گونه فیلمنامه ها نگاه خیلی مهم است. باید به هر چیزی که نگاه می کنیم به آن هویت دیگری بدهیم. مثلاً در فیلم «بچه های آسمان» پسربچه ای که کفش ندارد به مسجد می رود و با کلی کفش جفت شده روبه رو می شود ولی هیچ کدام را برنمی دارد. عزت نفس این بچه رنگ جدیدی به فقر داده است. ما هم اگر نگاهمان درست و لطیف باشد، خود سینمای دینی را کشف می کنیم. در خود همین فیلم ابتدا گفته شد که معلم، طلبه ای باشد که برای تبلیغ به آن روستا رفته و چنین اتفاقی برایش افتاده است ولی دیدیم در آن شکل بدهکار می شویم. طلبه ها تجربه های دینی زیادی دارند. پس یا باید می گفتیم که وی از اول همه جور تجربه دینی داشته و یا اینکه از اول شروع کرده و حالا هم کم کم تجربه می کند ولی این شیوه دوم را نمی توانستیم پیاده کنیم چون یک نظر خود به خود پیدا شده که کسی نمی تواند کوچکترین گناه و اشتباهی به طلبه ها نسبت دهد. البته طلبه ها می توانند در نوشتن فیلمنامه های دینی از تجربه های دینی و رشد و کمال خودشان ایده بگیرند. در هر حال هیچ کس کامل نیست، باید رفت تا به حد بالاتری رسید. همه در آغاز راهیم و باید به رشد برسیم. توجه داشته باشید که سیر و سلوک، خود هیجاناتی دارد که می تواند دراماتیک باشد و اساس یک فیلمنامه را پی ریزی کند.

آقای براهیمی: اگر طلبه ها که خود در میان راه هستند چنین چیزهایی بنویسند آن وقت دیگران با آنها همذات پنداری می کنند و مخاطب باور می کند که انسان، جایزالخطای در راه رشد است.

در هر حال من الان جلوی روی آقای راعی می گویم و نمی خواهم ایشان را محاکمه کنم. موفق ترین اپیزود فیلم از لحاظ اجرا همان اولی است، اپیزود دوم شکست خورده و سومی می توانست بهتر از این از آب در بیاید ولی باز هم خوب است. به هر حال 5 ماه کار در مناطق مختلف و مشکلات اجرایی هم بوده اما به هر حال باید قبول کرد که نقایصی هم در کار هست.

ما هم با توجه به تمام حسنها و ضعفهایی که در فیلم شاهد آن بودیم، آرزو می کنیم «تولد یک پروانه» تولد و ادامه زندگی سینمای دینی در کشورمان باشد تا علاقه مندان و جوانان به صورت زیبایی تحت تأثیر دین و پیامهای مذهبی قرار گیرند و سینمای دینی بتواند محمل خوبی برای این

دکمه بازگشت به بالا