دو بیتی های معروف
۴۰ مدل مینی کیف زنانه ۱۴۰۲ | خاص ترین مدل مینی بگ برای پاییز
فال روزانه جمعه ۲۴ شهریور ۱۴۰۲
تست بینایی؛ فقط ۱۰ درصد افراد دختر پنهان شده در عکس را در ۵ ثانیه پیدا میکنند!
حکایت آموزنده نجار بیچاره و پادشاه ظالم
شخصیت های کارتونی محبوب که بهترین دوستان هم هستند!
۶۵ مدل زیبای ناخن با طرح میوههای پاییزی برای پاییز ۱۴۰۲
لایو فیگور مهرداد صدیقیان در نقش سوپرمن در دنیای واقعی! ببین هوش مصنوعی چه میکنه!
خیلی سریع حدس بزن این تصویر چی میگه!!
خوشگذرانی شکیرا با پسرانش بعد از جدایی از پیکه
پرنسسهای دیزنی مادر میشوند!!!
بهترین دوبیتی های معروف و شیرین زبان پارسی
بهترین دوبیتی ها سروده شاعرانی هستند که نوع کامل ترانه های قدیم ایرانی را تجربه کردند. زیباترین دوبیتیها از شاعران بزرگ از جمله دو بیتی های مولانا، دو بیتی های صائب تبریزی، دو بیتی از سعدی و دو بیتی های زیبای شهریار را در ستاره بخوانید
دوبیتی یا فهلویات از قالبهای ریشهدار شعر پارسی است. دوبیتی مرکب از چهار مصرع است که همه بر یک قافیه هستند. در دوبیتی شاعر از مضامین بسیاری صحبت می کند؛ به همین دلیل برخی از آن ها شامل دوبیتی خنده دار، برخی دوبیتی عاشقانه و برخی عارفانه هستند. آنچه در ادامه این مقاله خواهید خواند مجموعه ای از دو بیتی های معروف از شاعران بزرگ است. با ما همراه باشید.
۴۰ مدل مینی کیف زنانه ۱۴۰۲ | خاص ترین مدل مینی بگ برای پاییز
فال روزانه جمعه ۲۴ شهریور ۱۴۰۲
تست بینایی؛ فقط ۱۰ درصد افراد دختر پنهان شده در عکس را در ۵ ثانیه پیدا میکنند!
حکایت آموزنده نجار بیچاره و پادشاه ظالم
دو بیتی های معروف از مولانا
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق اما نه چنین زار که این بار افتاد
~~~~~✦✦✦~~~~~
ز بعد وقت نومیدی امیدیست به زیر کوری اندر سینه دیدیست
نبینی نور چون دانی تو کوری سیه نادیده کی داند سپیدیست
~~~~~✦✦✦~~~~~
زین سو بگردان یک نظر بر کوی ما کن رهگذر برجوش اندر نیشکر ای چشمه حیوان من
بر هر گلی خاری بود بر گنج هم ماری بود شیرین مراد تو بود تلخی و صبرت آن من
~~~~~✦✦✦~~~~~
اندر دل من درون و بیرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد؟ بی چون باشد وجود من؟ چون همه اوست
~~~~~✦✦✦~~~~~
ای عشرت نزدیک، ز ما دور مشو وز مجلس ما ملول و مهجور مشو
انگور عدم بدی، شرابت کردند واپس مرو ای شراب، انگور مشو
~~~~~✦✦✦~~~~~
تا صورت پیوند جهان بود، على بود تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود
شاهى که ولى بود و وصى بود، على بود سلطان سخا و کرم و جود، على بود
~~~~~✦✦✦~~~~~
من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تو من بندهٔ آن رحمت خندیدهٔ تو
ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد آن کَس که چو خضر گشت خود زندهٔ تو
~~~~~✦✦✦~~~~~
اندر دل ما تویی نگارا، غیر تو کُلُوخ و سنگِ خارا
هر عاشق، شاهدی گُزیدهست ما جز تو ندیدهایم یارا
~~~~~✦✦✦~~~~~
یارب تو مرا به نفسِ طنّاز مده با هر چه به جز تست، مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش من آن توام، مرا به من باز مده
~~~~~✦✦✦~~~~~
من او شدم، در او شدم بیخود از آن یاهو شدم
گفتا در آخر این سخن بیخود شدی، حیران برو!
دو بیتی های معروف از سعدی
گویند رها کنش که یاری بدخوست خوبیش نیرزد به درشتی که در اوست
بالله بگذارید میان من و دوست نیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست
~~~~~✦✦✦~~~~~
ثنا و حمد بیپایان خدا را که صنعش در وجود آورد ما را
چه باشد پادشاه پادشاهان اگر رحمت کنی مشتی گدا را
~~~~~✦✦✦~~~~~
روی بر خاک عجز میگویم هر سحرگه که باد میآید
ای که هرگز فرامُشت نکنم هیچت از بنده یاد میآید؟
~~~~~✦✦✦~~~~~
ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
گر به سر میگردم از بیچارگی عیبم مکن چون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را
~~~~~✦✦✦~~~~~
دل میرود و دیده نمیشاید دوخت چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت آن سوخت که شمع را چنین میافروخت
~~~~~✦✦✦~~~~~
گر خون من و جملهی عالم تو بریزی اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست
~~~~~✦✦✦~~~~~
ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب که همهشب در چشم است به فکرت بازم
گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی درد عشق است، ندانم که چه درمان سازم
~~~~~✦✦✦~~~~~
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب
که را مجال نظر بر جمال میمونت بدین صفت که تو دل میبری ورای حجاب
~~~~~✦✦✦~~~~~
بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا
گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف چند کُنَد صورتِ بیجان بقا
~~~~~✦✦✦~~~~~
آه دریغ و آب چشم ار چه موافق منند آتش عشق آن چنان نیست که وانشانمش
هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد خون شد و دم به دم همی از مژه میچکانمش
دو بیتی های معروف صائب تبریزی
از بنای استوار شرع با آن محکمی غیر برفین گنبد دستار در عالم نماند
گوشۀ چشمی نماند از مردمی در روزگار سرمهواری نرمی گفتار در عالم نماند
~~~~~✦✦✦~~~~~
یارب آشفتگی زلف به دستارش ده چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده
تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده
~~~~~✦✦✦~~~~~
تهی شود به لبم نارسیده رطلِ گران ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم
جدا چو دستِ سبو از سرم نمیگردد ز بس به فکرِ تو مانده است زیرِ سر دستم
~~~~~✦✦✦~~~~~
درین جهان پرآشوب اگر حضوری هست ازان کس است که قانع بود به قسمت خویش
گرت هواست که فرمانروا شوی صائب مپیچ از خط فرمان، سر اطاعت خویش
~~~~~✦✦✦~~~~~
یک صافدل در انجمنِ روزگار کو؟ عالم گرفت تیرگی، آیینهدار کو؟
هر جا که هست صافضمیری، شکسته است آیینهی درست در این زنگبار کو؟
~~~~~✦✦✦~~~~~
تا به فکر شبرویهای خیال افتادهام مست لذت در شبستان وصال افتادهام
نیست غیر از ناامیدی حاصل دیگر مرا دانه بیطالعم در خشکسال افتادهام
~~~~~✦✦✦~~~~~
یوسف مصری کز او چشم جهانی روشن است از فراموشان بود در گوشه زندان تو
وپای خواب آلوده دامان صحرا می کند آهوی رم کرده را گیرایی مژگان تو
~~~~~✦✦✦~~~~~
طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را
سر زلفی که در دنبال دارد خطّ معزولی کم از خواب پریشان نیست چشم عاقبت بین را
~~~~~✦✦✦~~~~~
تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟ من هیچ نمیگویم، آخر تو روا داری؟
صحرا همه دریا شد از آب عقیقِ تو این سوخته را آخر لب تشنه چرا داری؟
~~~~~✦✦✦~~~~~
تو و چشمی که ز دلها گذرد مژگانش من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
هر که از دامن او دست مرا کوته کرد دارم امّید که دستش به گریبان نرسد
دو بیتی های معروف شهریار
من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپْسندی که دلپسند تو ای دوست، دل بخواه من است
چه جای ناله، گر آغوشم از سه تار تُهیست که نغمۀ قلمم، شور و چارگاه من است
~~~~~✦✦✦~~~~~
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم
همه به کاری و من دست شسته از همه کاری همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم
~~~~~✦✦✦~~~~~
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشهنشینانِ تو، خاموشتر از من
هر کس به خیالیاست همآغوش و کسی نیست ای گل! به خیال تو، همآغوشتر از من
~~~~~✦✦✦~~~~~
لاله از خاک جوانان می دمد بر دشت و هامون یا درفش سرخ بر سر انقلابیون گرفتند
خرم آن مردان که روزی خائنین در خون کشیدند زان سپس آن روز را هر ساله عید خون گرفتند
~~~~~✦✦✦~~~~~
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
~~~~~✦✦✦~~~~~
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری ماهم از کارگه دیده نهان شد چو پری
باز در خواب، سر زلف پری خواهم دید بعد از این دست من و دامن دیوانه سری
~~~~~✦✦✦~~~~~
لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند
گهی کز روزن چشمم فرو تابد جمال تو به شبهای دل تاریک من مهتاب را ماند
~~~~~✦✦✦~~~~~
دردناک است که در دام شغال افتد شیر یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم
نشود مرغ چمن همنفس زاغ و زغن “روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم”
~~~~~✦✦✦~~~~~
دستی که گاه خنده به آن خال می بری ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری
هر کس به نرد حسن تو زد باخت پس بگو دست از حریف خویش بدان خال می بری
~~~~~✦✦✦~~~~~
تیره گون شد کوکبِ بختِ همایون فال من واژگون گشت از سپهرِ واژگون اقبال من
خنده ی بیگانگان دیدم نگفتم دردِ دل آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من
~~~~~✦✦✦~~~~~
اگر به خواندن شعر ترکی شهریار علاقه دارید میتوانید بهترین آنها را همراه با ترجمه فارسی در ستاره بخوانید.
بهترین دوبیتی های باباطاهر عریان
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان روی زیبای ته وینم
~~~~~✦✦✦~~~~~
ته دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست
بجان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست
~~~~~✦✦✦~~~~~
نمیدانم دلم دیوانه کیست کجا آواره و در خانه کیست
نمیدونم دل سر گشته مو اسیر نرگس مستانه کیست
~~~~~✦✦✦~~~~~
دلی دیرم خریدار محبت کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت
~~~~~✦✦✦~~~~~
مو کز سوته دلانم چون ننالم مو کز بی حاصلانم چون ننالم
بگل بلبل نشیند زار نالد مو که دور از گلانم چون ننالم
~~~~~✦✦✦~~~~~
خداوندا بفریاد دلم رس تو یار بیکسان مو مانده بیکس
همه گویند طاهر کس نداره خدا یار مو چه حاجت کس
~~~~~✦✦✦~~~~~
خوشا آنانکه سودای ته دیرند که سر پیوسته در پای ته دیرند
بدل دیرم تمنای کسانی که اندر دل تمنای ته دیرند
~~~~~✦✦✦~~~~~
غم عشقت بیابان پرورم کرد فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
~~~~~✦✦✦~~~~~
مو که آشفته حالم چون ننالم شکسته پر و بالم چون ننالم
همه گویند فلانی چند نالی تو آیی در خیالم چون ننالم
~~~~~✦✦✦~~~~~
مو آن آزرده بی خانمانم مو آن محنت نصیب سخت جانم
مو آن سرگشته خارم در بیابون که هر بادی وزد پیشش دوانم
~~~~~✦✦✦~~~~~
خوش آن ساعت که یار از در آیو شو هجران و روز غم سر آیو
زدل بیرون کنم جانرا بصد شوق همی واجم که جایش دلبر آیو
~~~~~✦✦✦~~~~~
سری دارم که سامانش نمیبو غمی دارم که پایانش نمیبو
اگر باور نداری سوی من آی بوین دردی که درمانش نمیبو
~~~~~✦✦✦~~~~~
دلی دیرم که بهبودش نمیبو سخنها میکرم سودش نمیبو
ببادش میدهم نش میبرد باد در آتش مینهم دودش نمیبو
~~~~~✦✦✦~~~~~
ته کت نازنده چشمان سرمه سائی ته کت زیبنده بالا دلربایی
ته کت مشکین دو گیسو در قفائی بمو واجی که سرگردان چرائی
~~~~~✦✦✦~~~~~
غمم بیحد و دردم بی شماره فغان کاین درد مو درمان نداره
خداوندا ندونه ناصح مو که فریاد دلم بیاختیاره
~~~~~✦✦✦~~~~~
دلی دیرم چو مرغ پا شکسته چو کشتی بر لب دریا نشسته
تو گویی طاهرا چون تار بنواز صدا چون میدهد تار گسسته
~~~~~✦✦✦~~~~~
عزیزون از غم و درد جدایی به چشمونم نمانده روشنایی
گرفتارم بدام غربت و درد نه یار و همدمی نه آشنائیی
~~~~~✦✦✦~~~~~
بمیرم تا ته چشمتر نبینی شرار آه پر آذر نبینی
چنانم آتش عشقت بسوجه که از مو مشت خاکستر نبینی
~~~~~✦✦✦~~~~~
کسیکه ره بفریادم برد نی خبر بر سرو آزادم برد نی
همه خوبان عالم جمع گردند کسیکه یادت از یادم برد نی
~~~~~✦✦✦~~~~~
نگارینا دل و جانم ته دیری همه پیدا و پنهانم ته دیری
نمیدانم که این درد از که دیرم همیدانم که درمانم ته دیری
~~~~~✦✦✦~~~~~
دل دیوانهام دیوانهتر شی خرابه خانهام ویرانهتر شی
کشم آهی که گردون را بسوجم که آه سوته دیلان کارگر شی
~~~~~✦✦✦~~~~~
بسر شوق سر کوی ته دیرم بدل مهر مه روی ته دیرم
بت من کعبه من قبله من ته ای هر سو نظر سوی ته دیرم
~~~~~✦✦✦~~~~~
به روی دلبری گر مایلستم مکن منعم گرفتار دلستم
خدا را ساربان آهسته میران که من وامانده این قافلستم
~~~~~✦✦✦~~~~~
دو زلفانت گرم تار ربابم چه میخواهی ازین حال خرابم
ته که با مو سر یاری نداری چرا هر نیمه شو آیی بخوابم
دوبیتی های معروف فایز دشتستانی
دو گیسو را به دوش انداختی تو ز ملک دل دو لشکر ساختی تو
به استمداد چشم و زلف و رخسار به یکدم کار فایز ساختی تو
~~~~~✦✦✦~~~~~
نمیبینم ز مردم آشنایی نمیآید ز کس بوی وفایی
مده فایز به وصل گلرخان دل که آخر میکشندت از جدایی
~~~~~✦✦✦~~~~~
دلا تا چند در آزارم از تو گهی نالان، گهی بیمارم از تو
تو فایز در جهان بدنام کردی برو ای دل که من بیزارم از تو
~~~~~✦✦✦~~~~~
دل از من چشم شهلا دلبر از تو لب خشکیده از من کوثر از تو
بنه بر جان فایز منت از لطف سر از من سینه از من خنجر از تو
~~~~~✦✦✦~~~~~
مسلمانان گرفتار دلستم ضعیفالمال و بیمار دلستم
نبود اینقدر فایز بیبصیرت کنون درمانده در کار دلستم
~~~~~✦✦✦~~~~~
دل و شوق و خیال و مهر هر چار کشانندم همی تا منزل یار
تو را این چار فایز دشمنانند از این خصمان به مردی خود نگه دار
~~~~~✦✦✦~~~~~
بهار آمد زمین فیروزهگون شد به عزم سیر، دلدارم برون شد
به گلچیدن درآمد یار فایز همه گلها ز خجلت سرنگون شد
~~~~~✦✦✦~~~~~
بتی کز ناز پا بر دل گذارد ستم باشد که پا بر گل گذارد
تمنایی که دارد یار فایز به چشم ما قدم مشکل گذارد
~~~~~✦✦✦~~~~~
نه یادم میکنی نه میروی یاد به نیکی باد یادت ای پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموش فراموشیست رسم آدمیزاد
~~~~~✦✦✦~~~~~
رخت تا در نظر میآرم ای دوست خودم را زنده میپندارم ای دوست
ولی چون تو برفتی یار فایز بگو این دل به کی بسپارم ای دوست
~~~~~✦✦✦~~~~~
اگر خواهی بسوزانی جهان را رخی بنما بیفشان گیسوان را
بت فایز اشارت کن به ابروت بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
دوبیتیهای معروف شاه نعمت الله ولی
عشق اگر در جان نباشد جان چه باشد هیچ هیچ ور نباشد درد او درمان چه باشد هیچ هیچ
با وجود حضرت سلطان ما کرمان خوش است بی حضور خدمتش کرمان چه باشد هیچ هیچ
~~~~~✦✦✦~~~~~
آن دلبر شوخ مست بنگر آن یار که با من است بنگر
در دیده مست ما نظر کن کآئینه روشن است بنگر
~~~~~✦✦✦~~~~~
رندی که حریف ماست مائیم جز ما دگری کجاست مائیم
جامیم و شراب و درد صافیم دردی که هم او دواست مائیم
~~~~~✦✦✦~~~~~
بگذر از خوف و رجا با ما نشین عاشقانه خوش درین دریا نشین
قصه ماضی و مستقبل مگو حالیا با ما به حال ما نشین
~~~~~✦✦✦~~~~~
گر بمیری ز خود بقا یابی ور کشی زحمتی عطا یابی
هر که مرد او دگر نخواهد مرد گر بمیری ز خود بقا یابی
~~~~~✦✦✦~~~~~
هر که باشد محب آل علی شک ندارم که عارف است و ولی
با تو ما را محبت ازلی است با لبت رازهای لم یزلی
~~~~~✦✦✦~~~~~
گر بمیری ز خود بقا یابی ور کشی زحمتی عطا یابی
هر که مرد او دگر نخواهد مرد گر نمردی بمیر تا یابی
~~~~~✦✦✦~~~~~
عشق را جز عشق لایق هست نیست غیر او معشوق و عاشق هست نیست
عقل اگر گوید که غیر عشق هست نزد ما این قول صادق هست نیست
~~~~~✦✦✦~~~~~
اگر درویش میجوئی منم درویش بیچاره و گر دلریش میجوئی منم دلریش بیچاره
اگر تو آشنا جوئی منم خود آشنای تو و گر بی خویش میجوئی منم بی خویش بیچاره
~~~~~✦✦✦~~~~~
ز صورت گر شوی فانی ازین معنی بقا یابی ازین و آن چو بگذشتی همه نور خدا یابی
درین دریای بی پایان اگر غرقه شوید چون ما به عین ما نظر میکن که عین ما ز ما یابی
دوبیتیهای زیبا از دیگر شاعران
مرا چو یاد ز یار و دیار خویش آید هزار ناله زار از درون ریش آید
نشسته در پس زانوی غربتم شب و روز خدای داند ازین پس مرا چه پیش آید
“سلمان ساوجی”
~~~~~✦✦✦~~~~~
بعد من با یاد من افسوس مى ماند به جا در میان کلبه ها فانوس مى ماند به جا
میروم تا گم شوم در جاده هاى ناشناس کس نمی یابد مرا ، افسوس مى ماند بجا
~~~~~✦✦✦~~~~~
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او شد با شب و گریه رو به رو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد من عاشق او بودم و او عاشق او
~~~~~✦✦✦~~~~~
ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ
ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
~~~~~✦✦✦~~~~~
هرکه فرهاد شود در ره عشق همه کس در نظرش شیرین است
تهمت کفر به عاشق نزنید عاشقی پاکترین آیین است
~~~~~✦✦✦~~~~~
ماه در روی کسی غیر تو دیدن ممنوع ناز چشم کسی جز تو خریدن ممنوع
تابلویی بر سر دروازه ی قلبم زده ام که ورود احدی جز تو اکیدا ممنوع
~~~~~✦✦✦~~~~~
هجر تو نصیبم ای دل افروز مباد بر جان من این آتش جانسوز مباد
آن روز که من پیش توام شب نشود وان شب که تو در پیش منی روز مباد
~~~~~✦✦✦~~~~~
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر به ، به که دوصد دل برما
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
~~~~~✦✦✦~~~~~
خوشی ها دردها تقسیم بر دو چه با هم یا جدا تقسیم بر دو
خدایی زندگی با عشق یعنی شبیه ما دو تا تقسیم بر دو
~~~~~✦✦✦~~~~~
سوختن با تو به پروانه شدن میارزد عشق این بار به دیوانه شدن میارزد
گرچه خاکسترم و هم سفر باد ولی جستجوی تو به بی خانه شدن میارزد
سخن آخر
در شعر فارسی دو قالب شعری نزدیک به هم وجود دارد که گاهی با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند و آن دو، رباعی و دوبیتی هستند. تفاوت دوبیتی با رباعی در وزن آنها است. وزن دوبیتی بحر هزج مسدّس مقصور (مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل) است درحالیکه رباعی در وزن «لاحول ولا قوه الا بالله» با افاعیل (مفعول مفاعیلُ مفاعیلُ فَعَل) و افاعیل دیگر از این وزن است.
سعدی، خیام، مولانا در قالب رباعی شعر سرودهاند و مخصوصاً شعرهای خیام در این قالب شعری شهرتی جهانی دارد. شاعرانی همچون باباطاهر عریان، فایز دشتستانی و شاه نعمت الله ولی دوبیتیهای فاخر سرودهاند که در این میان اشعار باباطاهر و اشعار شاه نعمت الله ولی بهترین اشعار این سبک هستند.
آنچه خواندید مجموعه ای از دو بیتی های معروف از شاعران بزرگ بود. اگر دقت کرده باشید برخی از این شاعران به طور اختصاصی دوبیتی نسروده اند؛ اما برخی از اشعار آنها به گونه ای سروده شده است که میتوان از آنها به عنوان دو بیتی استفاده کرد.
دوبیتی عاشقانه؛ اشعار دوبیتی های ناب و رمانتیک عاشقانه، اس ام اس دو بیتی عاشقانه
دو بیتی عاشقانه
یکی از قالب های شعر پارسی، دوبیتی است و یکی از زیباترین دوبیتی ها، دوبیتی های عاشقانه است. تفاوت دوبیتی با رباعی در وزنشان است. که ما در اینجا گنجینه ای از دوبیتی های عاشقانه و رمانتیک را برایتان گرد آورده ایم.
ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ
ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ
ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ !
چون کنم یاد تو ، نوری با من است
غایبی ، اما حضوری با من است
درد دلها میکنم با “عکس” تو
وه عجب “سنگ صبوری” با من است !
با دیدن تو دست و دلم می لرزد
زیبایی تو چقدر وحشتناک است
انگار که چاره ای ندارم دیگر
دختر!پدر تو بود چوپان می خواست؟
فال حافظ زدنت از پی دلتنگی کیست؟ من که هر لحظه به یاد تو و دلتنگ تو ام هر ستاره یه نشان از غم و دلتنگی من آسمان را بفرستم که بدانی همه جا یاد تو ام؟
دلم تنگ است امشب بهر زاری
به روی موج گریه تک سواری
صفای گریه ای در خلوتم را
نمی بخشم به سال خنده داری
چشمان سیاه تو مرا خواهد کشت
افسون نگاه تو مرا خواهد کشت
اینگونه که آه می کشد لب هایت
پس لرزه ی آه تو مرا خواهد کشت
ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم،
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم،
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب،
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب.
دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند
در فراقش ای دل من بینوایی میکند
او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من
کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند
تا یار برفت صبر از من برمید وز هر مژه ام هزار خونابه چکید گوئی نتوانم که ببینم بازش تا کور شود هر آنکه نتواند دید عبید زاکانی
تو تمنای من و یار منو ای جان منی
پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی
تو خودت روح و روانی تو آرامش جانی
پس بمان تا که نمانم به تماشای کسی
روزهایم عجیب دلگیرند
مثل آن جمعه ای که تب دارد
با دل من کمی مدارا کن
به خدا قلب هم عصب دارد
بیا فانوس شبهای سیاهم تویی مقصود من گم کرده راهم بیا ای چشم ماهت شهر خورشید دمی بنشین به شادی در نگاهم
در عشق تو از بس که خروش آوردیم
دریای سپهر را به جوش آوردیم
چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت
رفتیم و زبانهای خموش آوردیم
مختارنامه عطار
شعر عاشقانه و بسیار زیبا
سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم
باز هم از یاد تو ، شعله به پا خواسته
آتش سرخش ز نور ، قلب من آراسته
زردی روی مرا نیک تماشا نما
شمع وجود من از ، دوری تو کاسته !
یکی درد و یکی درمان پسندد یک وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد بابا طاهر
گلستان جای تو ای نازنینم
مو در گلخن به خاکستر نشینم
چه در گلشن چه در گلخن چه صحرا
چو دیده واکنم جز ته نوینم
اندر دل من بدین عیانی که تویی
وز دیده من بدین نهانی که تویی
وصاف ترا وصف نداند کردن
تو خود به صفات خود چنانی که تویی
خواجه عبدالله انصاری
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت
قیصر امین پور
آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست فروغ فرخزاد
عشق یعنی حسرت پنهان دل
زندگی در گوشه ویران دل
عشق یعنی سایه در یک خیال
آرزوی سرکش و گاهی محال
کم زندگی مرا نمایش بدهید
تابوت برای من سفارش بدهید
باید بروم گور خودم را بکنم
لطفآ دو سه سطر مرگ را کش بدهید
شعر دوبیتی زیبا از عطار
در عشق تو از بس که خروش آوردیم
دریای سپهر را به جوش آوردیم
چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت
رفتیم و زبانهای خموش آوردیم
لبخند زدی و خنده ات خاطره شد
هر اخم تو فرشی از هزاران گره شد
یک صفحه ی صاف بود ، از آن آغاز
تا دور تو چرخید زمین ، دایره شد !
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من!
ای حسرت روزهای شیرین در من!
بی مهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من!
اشعار دوبیتی زیبا و عاشقانه از فایز دشتی
دلم را جز تو کس دلبر نباشد
به جز شور تو ام در سر نباشد
دل فایز تو عمدا میکنی تنگ
که تا جـای کس دیــــگر نباشد
اندازه ی یک وقفه ی کوتاه بمان
حتی شده تا نیمه ی این راه بمان
دلتنگ تو بودن به خدا ممکن نیست
نه ، آه نکش ، آه نرو ، آه بمان !
سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم
ماییم که از بادهٔ بیجام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می باید
هر شیشه که بشکند ندارد قیمت
جز شیشه دل که قیمتش افزاید !
اشعار عاشقانه مولانا
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
بیهوده در اضطراب ماندیم همه
در تاب و تب و عذاب ماندیم همه
این ساعت زنگ خورده هم زنگ نزد
عشق آمد و رفت و خواب ماندیم همه
الله به فریاد من بی کس رس
فضل و کرامت یار من بی کس بس
هر کسی به کسی و حضرتی مینازد
جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
شعر اول مهر و مجموعه اشعار بازگشایی مدرسه در مهر ماه
شعر رحلت پیامبر رسول اکرم (ص)؛ مجموعه سوزناک در وصف پیامبر
درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
اجل سنگست وادم مثل شیشه
ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻟﻢ ﺁﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺁﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﻨﺸﯿﻦ ، ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻡ
ﮐﻪ ﭼﺎﯼ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ !
شعر دو بیتی زیبای عاشقانه برای همسر
من آمده ام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!
می خواهم از این به بعد ماهی بشوم
دوبیتی دلنشین و زیبا از بابا طاهر عریان
گلستـــان جـــــای تـــــو ای نازنیننم
مـــو در گلخـــــن به خاکستر نشینم
چه در گلشن چه در گلخن چه صحرا
چــــو دیده واکنــــم جــــز تــــه نوینم
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر از هزار نتوانم کرد
خواجه عبدالله انصاری
دوبیتی عاشقانه و بسیار زیبا
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
دوبیتی بسیار زیبا از فایز دشتی
زما آن چشــــم وابرو مـــــی برد دل
لب و دندان و گیســــو مـــــی برد دل
بت فایـــــــز ز وضع و طـــــرز رفتـــــــار
نه من دل دادهام اومـــــــی برد دل
دل زمزمه میکرد ، هلاکش کردند
با تیغِ برهنه چاک چاکش کردند
دل ، دهکده ای بود پر از چشمه و گل
از لوث وجود عشق پاکش کردند !
ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود
در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
من عاشق و او زعشق من بی خـبر است
ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود
در وطن مثل غریبانم،نمی دانم چرا
روز و شب سر در گریبانم، نمی دانم چرا
هر که از روی دل جانم فدایش می کنم
مثل عقرب می زند نیشم، نمی دانم چرا
اشعار دوبیتی زیبا و عاشقانه از حافظ شیرازی
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
موی افشان میکنی رفع خطر کردم عزیز
عقل حیران میکنی رفع خطر کردم عزیز
کشته ها را دیده ام ، زین پس فراری ام ز تو
وَان یکادی خوانده ام رفع خطر کردم عزیز
فراز خراسانی
چون عود نبود چوب بید آوردم
روی سیه و موی سپید اوردم
خود فرمودی که نا امیدی کفر است
فرمان تو بردم و امید آوردم
خواجه عبدالله انصاری
در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پر از ستاره در جریان است
من در سر خود ابر زیادی دارم
جیب کلمات من پر از باران است
شعر دوبیتی خواجه عیداله انصاری
اندر دل من بدین عیانی که تویی
وز دیده من بدین نهانی که تویی
وصاف ترا وصف نداند کردن
تو خود به صفات خود چنانی که تویی
در مذهب عاشقان قرار دگر است
وین باده ناب را خمار دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگر است و عشق کار دگر است
دوبیتی بسیار زیبا از مولانا
دو چشم آهوانش شیر گیر است
کز او بر من روان باران تیر است
به گیسویش از آن می پیچد این جان
که دل زنجیر زلفش را اسیر است
ای جمله بی کسان عالم را کس
یک جو کرمت تمام عالم را بس
من بی کسم و تو بی کسان را یاری
یارب تو به فریاد من بی کس رس
شعر دوبیتی احساسی و زیبا از بابا طاهر
تو کــــه دور از منـــــی دل در برم نی
هوایـــــی غیـــــر وصلت در سرم نی
به جــــانت دلبــــرا کـــــز هر دو عالم
تمنـــــای دگــــــر جــــز دلبــــــرم نی
عشق بازی کار فرهاد است و بس
دل به شیرین داد و دیگر هیچکس
مهر امروزی فریبی بیش نیست
مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟
در بستر بی رحمی و خون زاده شدم
از اول عمر با جنون زاده شدم
خاکستریم .دست خودم نیست عزیز
ققنوسم از آتش درون زاده شدم
دوبیتی زیبا از فریدون مشیری
سیه چشمی، به کار عشق استاد، به من درس محبت یاد می داد!
مرا از یاد برد آخر، ولی من بجز او، عالمی را بردم از یاد!
در اوج یقین اگر چه تردیدی هست
در هر قفسی کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب، یعنی
توی چمدان ماه خورشیدی هست
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟
خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
دلم خون شد غریبانه
عذابم را ندیدی تو
قفس شد سهم من اما
چه خوب آسان پریدی تو ؟
دوبیتی عاشقانه زیبای حافظ شیرازی
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که من
زدهام فالی و فریادرسی میآید
کم نامهی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه میشوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
ای نازنین جواب معمای من تویی
تنها چراغ روشن شبهای من تویی
وقتی دلم گرفت از انبوه ابرها
احساس آفتابی دنیای من تویی
لبانت قند مصری ، گونه هایت سیب لبنان را
روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را
من از هر جای دنیا هرکه هستم عاشقت هستم
به مهرت بسته ام دل را ، به دستت داده ام جان را
تو نباشی لحظه ها بیهوده است
در پس لبخندهایم گریه است
تو نباشی غم اسیرم میکند
دوریت هر لحظه پیرم میکند !
تک بیت، دوبیتی، رباعی های ناب
نهال سرکش و گل بیوفا و لاله دو رو
در این چمن به چه امید آشیان بندیم؟
کلیم همدانی
کرده ام خاک در میکده را بستر خویش
میگذارم چو سبو، دست به زیر سر خویش
در غمت صبر و ثباتم همه آشوب شده است
بحر طوفان زده ام، باخته ام لنگر خویش
حزین لاهیجی
شکوه ی دانه و دام از نفس انداخت مرا
شور بیهوده ز چشم قفس انداخت مرا
عاقبت شورش بیجای سیه مستی عشق
همچو زنجیر به چنگ عسس انداخت مرا
طغرای مشهدی
مغرور فرصت دهر، زین بیشتر مباشید
بست و گشاد مژگان، شام و سحر نباشد
برقی ز دور، دارد هنگامه ی تجلی
ای بیخودان، ببینید، دل جلوه گر نباشد
بیدل دهلوی
پیش و پس اوراق خزان، نیم نفس نیست
خوشدل چه به عمر خود و مرگ دگرانی؟
صائب تبریزی
از زوال مهر فهمیدم که گردون همتان
پست می سازند، هرکس را که بالا می برند
ناظم هروی
بر چین بساط ای گل رعنا، از این چمن
ما را دو دل، بهار و خزان تو می کند
دانش مشهدی
نه دیر جای ما شد، نی کعبه متکا شد
در هرکجا رسیدیم، ثابت قدم نبودیم
همت چه سرفرازد، اندیشه بر چه نازد
اینجا صمد نگشتیم، آنجا صنم نبودیم
بیدل دهلوی
بر سر فوج خزان از چه سبب می تازد؟
خیمه چون لاله به دامان بهاری نزده ام
حزین لاهیجی
به تار سبحه ای محتاجم اکنون، یاد ایامی
که صد کافر نسب را بر میان زنار می بستم
ناظر هروی
مده خیاط دوران، گو قبای اطلسم چون گل
که من آیینه ام، غیر از نمدپوشی نمی دانم
طغرای مشهدی
بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا!
که من این بار به امید تو برداشته ام
صائب تبریزی