موضوع فیلم اکسیژن
اگر روزی از من بپرسند که آیا ترجیح من بین بیدار شدن در جعبهای تابوت گونه که هیچ راه گریزی برای فرار از آن وجود ندارد و به آرامی به پایانم نزدیک میشوم یا پاره پوره شدن توسط تیرکس در وسط پارک ژوراسیک کدام است، به سرعت پاسخ میدهم: خورده شدن توسط همان تیرکس؛ اما چرا؟ چون ما سینما دوستان تقلا کردن و نفس نفس زدن زجر آورِ اوما تورمن وقتی زنده در یک تابوت به خاک سپرده میشود را با فیلم «بیل را بکش» و فشار سنگین، مرگ آور و فراموش نشدنی رایان رینولدز را در فیلم «Bu ied» تماشا و به گونهای تجربه کردهایم؛ اما گفتن این حرف چه فایدهای برای شرح فیلم اکسیژن دارد؟! پاسخ ساده است: چرا که فیلم جدید اکسیژن درست در همین مسیر مخوف قرار دارد. در ادامه با نقد فیلم Oxyge همراه ویجیاتو باشید.
داستان فیلم «Oxyge » به این شرح است که: زنی در یک محفظه برودتی (سرمایشی) از خواب بیدار میشود و هیچ خاطرهای از نحوه رسیدن خود به آنجا ندارد و این درحالی است که او باید قبل از اتمام اکسیژن محفظه راهی برای نجات خود پیدا کند. تصور کنید از خواب بیدار میشوید و نمیدانید چه کسی یا کجا هستید، تازه با این شرایط، در یک فضای تنگ و به اندازه یک تابوت به یک میلیون لوله نیز متصل شدهاید که ظاهراً از آنجا گریزی به بیرون نیست. حال تصور کنید که همانطور که در آنجا هستید، یک نمایشگر که میزان اکسیژن باقیمانده در فضای ساکن شما را نشان میدهد نیز به آرامی رو به پایین میآید و به صفر نزدیک میشود… فیلم اکسیژن به کارگردانی الکساندر آجا سازنده فیلم موفق «C awl» ساخته شده؛ این اثر از منظر ژانر یک هیجان علمی تخیلی فرانسوی است که ترس و وحشت جذابی را به مقوله بقا در فضای بسته و کلاستروفوبیک اضافه کرده است. آجا سابقه خوبی در ساخت فیلمهای پر از ترس و وحشت دارد، اما اکسیژن یکی از اولین تریلرهای روانشناختی این کارگردان و تهیه کننده فرانسوی است که روشهای غیرخشونت آمیز را برای ترساندن مخاطب معرفی میکند.
فیلم اکسیژن چرخش آینده نگرانهای را در مقوله بقا در فضای بسته ایجاد میکند؛ اما چرا؟ چون وقتی شخصیت اصلی آن لیز (ملانی لوران) در غلاف برودتی بیدار میشود، هیچ خاطرهای از اینکه کیست یا چرا آنجاست ندارد. فیلمساز برای بدتر کردن شرایط، به بیننده و شخصیت اصلی میگوید که هیچ کس در این نزدیکی برای نجات این شخص نیست و سطح اکسیژن محفظه نیز از 100 به 33 درصد کاهش یافته است. بنابراین با همین ایده اولیه، هوش از سر بیننده میپرد و به درون هیجانات و معماهای مجهول فیلم پرتاب میشود.
اگرچه فیلمنامه این اثر سالها پیش توسط «Ch is ie LeBla c» نوشته شده است، اما موضوعاتی که شخصیت مرکزی لیز با آن سرو کار دارد، مستقیماً از مفاهیم موجود در همه گیری Covid-19 برداشته شده است. برای مثال: از دست دادن نزدیکان، غم و اندوه، انزوا و ناامیدی همه مفاهیمی هستند که فیلم اکسیژن سعی میکند آنها را واکاوی کند؛ همچنین ارتباط ایده فیلم با اکسیژن و جیره بندی آن کاملاً تبیین کننده شرایط نابسامان این روزهای جهان است.
سال 2020 برای اکثر مردم سال خوبی نبود. بین همه گیری COVID-19 و ادامه درگیریهای سیاسی درون جهان، بسیاری از مردم تشخیص دادند که جامعه ما تا چه اندازه شکننده است. فیلم اکسیژن از شبکه نتفلیکس با این ایدهها بازی میکند، حتی به ویروسی (البته خیالی) اشاره میکند که میلیونها نفر را کشته است. دشوار است که به تمام حوادث فاجعه بار امروز بشریت فکر نکنیم و با تلاش همه از جف بیزوس گرفته تا ایلان ماسک برای رساندن بشریت به مریخ و فراتر از آن، ممکن است آینده بشر در میان ستارهها باشد.
خطر اسپویل فیلم: برای مثال: همانطور که شخصیت لیز حافظه خود را در طول فیلم تحریک میکند، متوجه میشود که گذشته او آنقدر گلگون و زیبا نیست که فکر میکرد. سفر او در خاطراتش زمانی ناخوشایند به نظر میرسد که او متوجه میشود که عزیز خود را به دلیل ویروسی کشنده چون ویروس کرونا از دست داده است. ممکن است این فیلم به عنوان یک اثر همه گیر یا ویروسی در نظر گرفته نشده باشد، اما این رویکرد داستانی هرچند محدود همان چیزی است که باعث بهتر شدن آن میشود. (پایان خطر اسپویل)
چرا شخصیت لیز با بازی ملانی لوران در این محفظه تابوت مانند برودتی قرار دارد؟ اصلاً این محفظه کجاست؟ لیز قبل از این چه کسی بوده؟ این سوالاتی است که ذهن بیننده را در طول تماشای فیلم به خود مشغول میکند؛ بنابراین اکسیژن آنقدر پر از پیچ و خم است که گفتن هر چیز دیگری از خط داستانی فیلم، خطر از بین بردن لذت را برای بیننده هدف دارد. فیلمنامه Ch is ie LeBla c باعث میشود شما حدسهای زیادی بزنید که وضعیت لیز چگونه است. اما وقتی فکر میکنید، معمایهای فیلم را فهمیدهاید، ناگهان فیلم یک قطعه دیگر از رازهایش را رونمایی میکند که مفهوم قبلی شما را به عقب میاندازد.
یکی از بزرگترین چالشهایی که یک فیلم در یک فضای محدود باید با آن درگیر شود این است که چگونه مشخص شود شخصیت اصلی خارج از این سناریو دارای شانس است؛ یا اینکه چگونه حتی میتواند با دنیای خارج ارتباط برقرار کند. بنابراین فیلم اکسیژن با فراموشی ذهنی لیز و خلق یک مالیخولیایی به ظاهر روانی، سطح دیگری از چالش را در بیننده ایجاد میکند. راه حل فیلم برای این مسئله ترکیبی از فلاشبکهای سریع درون حافظه لیز و مکالمه او با افرادی است که لیز از طریق MILO (اپراتور یا هوش مصنوعی گویای درون محفظه) با آنها تماس میگیرد.
با این اوصاف اکسیژن با انتخاب یا عملکرد یک بازیگر ضعیف به راحتی میتوانست از بین برود، اما ملانی لوران در این فیلم چیزی واقعاً قابل توجه را ارائه میکند. لوران در مواجهه با وظیفه دلهره آور نقش خود در برابر نور آبی و برخی صداهای متفرقه و فشار وارده از محیط بسته، هر لحظه اجرای خود را میخکوب کننده به اجرا در آورده است، خواه این اجرا در حالت وحشت باشد یا عزم راسخ، ناامیدی یا عصبانیت، او نهایت تلاشش را کرده است. هر نفسِ کوتاه او یا هِق هِق گریهاش یا جیغش به شما یادآوری میکند که میزان اکسیژن درون محفظه به سرعت در حال کاهش است.
لوران در ابتدای فیلم شخصیتی را به بیننده معرفی میکند که از خود چیزی نمیداند؛ اما او رفته رفته این شخصیت ناشناس را به قهرمانی تبدیل میکند که بلافاصله میتوانیم ریشههای درونی آن را بگیریم و با او همدلی کنیم. برای مثال وقتی او نَفسش را در جای جایِ این فیلم حفظ میکند تا اکسیژن را باقی نگاه دارد، ما نیز خودمان را در تنش او شریک میبینیم. همچنین لازم به ذکر است که با توجه به فضای تابوتی که این شخصیت در آن محصور شده است، او احساسات خود را در یک مونولوگ در حال اجرا، فلاش بکهای مداوم و حالات صورت که هفتهها با شما خواهند ماند، به مخاطب منتقل میکند.
جالب است بدانید آخرین فیلم علمی تخیلی نتفلیکس یعنی «Oxyge » اولین بار در سال 2017 با حضور ان هتوی در نقش اصلی وارد پروسه تولید شد. اما با شکل گیری مشکلات فراوان در مسیر تولید فیلم، در سال 2020 نومی راپاس جایگزین هتوی شد، اما این نسخه نیز از هم پاشید. سرانجام، ملانی لوران ستاره سینمای فرانسه جایگزین راپاس شد و الکساندر آجا اکسیژن را به یک فیلم فرانسوی زبان تبدیل کرد که اکنون در Ne flix منتشر شده است. معمولاً این میزان گردش افراد در پروسه تولید فیلم، یک زنگ خطر برای کیفیت نهایی آن اثر است؛ اما ظاهراً این اتفاقات برای اکسیژن اینطور نبوده است. علت اصلی این رویداد یا موفقیت، انتخاب شخصی به نام «Alexa d e Aja» در مقام کارگردان است.
به لطف هدایت آجا، فیلم اکسیژن توجه بیننده را از همان ثانیههای ابتدایی به خود جلب میکند و مخاطب تا به پایان هرگز آن توجه را رها نمیکند. الکساندر آجا با کارگردانی قدرتمند خود بار دیگر تسلطش را بر اداره محیطهای بسته پس از فیلم «C awl» را اثبات میکند. آجا با آخرین فیلم خود یعنی اکسیژن، محدودیتهای جسمی بیشتری را نسبت به فیلم قبلیاش در زمینه داستان پردازی ایجاد کرده، اما او همچنان به همان اندازه که در فیلم «C awl» تعلیق ایجاد میکرد، اینجا نیز توانایی ایجاد زنگ خطر را در مخاطبان خود دارد.
دوربین الکساندر آجا قسمت عمدهای از فیلم را در نزدیکی صورت لوران میماند و او را در حلقه MILO یا چراغهای سفید و آبی درون محفظه قرار میدهد. بنابراین کل فیلم، به غیر از فلاش بکها، در این فضای تنگ که آجا از هر زاویهای آن را میگیرد، اتفاق میافتد. نتیجه یک تجربه کاملاً کلاستروفوبیک است که مطمئناً ترس را القا میکند، حتی اگر این فیلم را در یک فضای باز تماشا کنید، آن فشار درون محفظه را احساس خواهید کرد. در حالی که اکسیژن دقیقاً یک فیلم ترسناک نیست، اما باعث ایجاد ترسهایی عمومی میشود. با این اوصاف فیلم اکسیژن بعد از بیش از یک سال انزوا به دلیل بیماری همه گیر COVID-19، ترس از تنهایی و نابودی را برای بیننده طنین انداز میکند.
در حالی که اکسیژن به عنوان یک فیلم علمی تخیلی به بازار عرضه شده، اما مشخص نیست که این داستان نسبتاً علمی، از نظر پژوهشهای علم نوین چقدر واقع بینانه است. اما هرچه این داستان تخیلی، علمی به نظر برسد، بازهم خود فیلم مجموعهای از پیچ و تابهای معمایی است که به یک اُپرای فضایی کاملاً پسا-آخرالزمانی تبدیل میشود. اکسیژن ممکن است مانند یک فیلم علمی تخیلی ساده با بودجه کوچک به نظر برسد، اما در زیر فرض ناب آن یک داستان پُر پیچ و خم از پارانویای همه گیر گونه وجود دارد که بیننده را پای کار نگاه میدارد.
با این اوصاف وقتی همه چیز گفته میشود و به پایان میرسد، اکسیژن ممکن است تأثیر ماندگاری از خود برجای نگذارد؛ بنابراین فیلم اکسیژن را به معنای واقعی کلمه نمیتوان اصیل نامید. اما در حال حاضر، بازهم کاملاً غیرممکن است که شما به عنوان بیننده درگیر مبارزات جذاب شخصیت الیزابت نشوید؛ چون تعلیق پیرامون این شخصیت در طول فیلم کاملاً خفقان آور میشود. به طور کلی، اکسیژن یک تریلر سرعتی و سرگرم کننده است که با قراردادهای ژانر مورد نظرش بازی میکند تا بیننده را روی انگشتان پا نگه دارد.
نتیجه: فیلم اکسیژن با یک فیلمنامه که متفکرانه پیچ و خمهای داستان را برای حداکثر کردن تأثیر احساسی به جلو سوق میدهد، و کارگردانی که به طور جامع یک فضای کلاستروفوبیای ناب را به تصویر میکشد، و البته یک اجرای مرکزی که ما را کاملاً درگیر آشفتگی قهرمان داستان میکند، فوقالعاده سرگرم کننده است.
نقد فیلم Oxyge | یک زن، یک تابوت، ۹۰ دقیقه تا مرگ
فیلم Oxyge که به بقای باچنگ و دندانِ یک زن در فضای تنگ یک تابوت میپردازد، با وجود همهی لغزشهایش، در بین علمیتخیلیهای خوب ۲۰۲۱ جای میگیرد. همراه نقد زومجی باشید.
بر کسی پوشیده نیست که نتفلیکس به همان اندازه که یک غولِ سرگرمی بیشاخ و دُم است، به همان اندازه هم یک شرکتِ جمعآوری اطلاعات است. شاید نتفلیکس در اوایل فعالیتش به خاطر استراتژی ضداستودیوییاش تحسین میشد، اما این روزها مجهز به الگوریتمِ تکاملیافتهای که انگار از درون دنیای دیستوپیایی آینهی سیاه بیرون آمده است، به یکجور برنامهسازِ ماشینی تنزل پیدا کرده است. به یک کارگاهِ سریدوزی که محصولاتش را براساس مجموعهای از قطعات ازپیشتعیینشده که از کلیک کردن مخاطب روی آنها اطمینان دارد سرهمبندی میکند.
گرچه هنوز در لابهلای سیل تولیداتش پروژههایی از دیوید فینچر یا مارتین اسکورسیزی که محصول چشمانداز شخصِ خالقانِ مولفشان هستند یافت میشوند، اما آنها در برابر گسترهی اقیانوسِ بیانتهای محتواهای بیهویتی که انگار بازوهای مکانیکی و غیرانسانی الگوریتم نتفلیکس آنها را کنار هم گذاشته است به چشم نمیآیند؛ از سریالهای مستندِ جرایم واقعی تا ریلیتی شوهای رقابتی؛ از کُمدیرومانتیکهای نوجوانمحورِ درپیت تا فیلمهای علمیتخیلیِ دیستوپیایی؛ مخصوصا این آخری.
به محض اینکه این الگو را تشخیص میدهیم، ناگهان نادیده گرفتنِ تعداد زیادشان که مثل مور و ملخ از در و دیوار نتفلیکس بالا میروند غیرممکن میشود؛ بعضی از آنها در یک دنیای پسا-آخرالزمانی جریان دارند؛ از من مادر هستم (I Am Mo he ) که داستان یک دختر انسان و یک رُبات مادرِ شرور در یک پناهگاه زیرزمینی پس از قیامِ ماشینها را روایت میکند تا آیو (IO) که در زمینِ بسیار سمی و آلودهای که اکثر انسانهایش به اُمید کلونیسازی به یکی از ماههای مُشتری مهاجرت کردهاند جریان دارد.
از چگونه پایان مییابد (How I E ds) که به سفر یک مرد در عرض کشور در جریان هرجومرج ناشی از یک رویداد آخرالزمانی ناشناخته میپردازد تا سکوت (Sile ce) که داستانِ بقای یک پدر و دختر در جریانِ حملهی جانوران خفاشمانندِ نابینایی که به قدرت شنوایی مرگباری مجهز هستند را روایت میکند؛ بعضی دیگر از این فیلمها در فضاپیما اتفاق میاُفتند؛ از اُربیتر ناین (O bi e 9) که به آزمایش سفر فضاییِ طولانیمدتِ یک فضانوردِ زن اختصاص دارد تا مسافر قاچاق (S owaway) که به خدمهی سهنفرهی فضاپیمایی به مقصدِ مریخ میپردازد که بینِ راه با یک مسافر ناخواندهی برنامهریزینشده مواجه میشوند.
پارادوکس کلاورفیلد که کیفیت افتضاحش این مجموعه را به قتل رساند و پارامونت را از اکران سینماییاش منصرف کرد هم نباید فراموش کنیم. در این میان، فیلمی مثل آسمان نیمهشب (The Mid igh Sky) به کارگردانی جُرج کلونی هم وجود دارد که در آن واحد هم در یک دنیای رادیواکتیویِ پسا-آخرالزمانی جریان دارد و هم شامل یک فضاپیما که روی سطح یکی از ماههای مشتری به دنبالِ محلی برای سکونت انسانها میگردد میشود. این فیلمها و تعداد زیادی مشابهی آنها، گسترهی متنوعی از کیفیتها و بودجهها را پوشش میدهند.
آنها از اسفناک و تحملناپذیر شروع میشوند و تا کنجکاویبرانگیز اما فراموشناشدنی ادامه پیدا میکنند. اما صفت مُشترکی که آنها را تقریبا بلااستثنا زیر یک چتر قرار میدهد یک چیز است: آنها همچون کلونهای فلهای مهندسیشدهای در یک آزمایشگاه، بیهویت هستند. دیدنِ یکی از آنها فرقی با دیدنِ همهی آنها ندارد. اُکسیژن (Oxyge ) نیز که اکثر مولفههای علمیتخیلیهای اورجینالِ نتفلیکس را تیک میزند، یکی از آنهاست.
با این تفاوت که این یکی دستپختِ کارگردانی است که اگر قرار بود فهرستی از کمبهادادهشدهترین فیلمسازانِ ژانر وحشت تهیه شود، نامش حتما یکی از ردههای بالای آن را تصاحب میکرد: اَلکساندر آژای فرانسوی. او نه تنها با تنش شدید (High Te sio )، اسلشر خونبارِ روانپریشش، خالق یکی از کلاسیکهای موج نوی وحشتِ اکستریم فرانسه است، بلکه با امثال تپهها چشم دارند، پیرانا سهبعدی و روانی نه یک بار، بلکه سهبار از انجام کاری که در حوزهی سینمای وحشت به سمتِ غیرممکن میل میکند سربلند خارج شده است: بازسازی موفقیتآمیزِ فیلمهای کلاسیک این ژانر. خزنده (C awl) که داستان بقای یک پدر و دختر در محاصرهی کروکودیلهای زیرزمینِ خانهشان را روایت میکرد (فیلمی که بیش از هرکدام از فیلمهای کارنامهاش به اُکسیژن شبیه است) دوباره پس از مدتی وقفه مهارتهای این فیلمساز در ساخت بیموویهای جمعوجور اما پستفطرت و هوشمندانه را ثابت کرد و حتی کوئنتین تارانتینو از آن به عنوان فیلم محبوبش از سال ۲۰۱۹ نام بُرد. لوکیشنِ اُکسیژن اما حتی از زیرزمینِ خزنده نیز محدودتر شده است.
درواقع، این فیلم در محدودترین محلی که میتوان در آن داستان گفت جریان دارد: لوکیشنِ تابوتمانندِ تنگی که حتی امکانِ نشستنِ پروتاگونیستش را نیز از او سلب میکند. نتیجه یکی از آن فیلمهایی است که هرچه اطلاعات کمتری دربارهاش داشته باشید، احتمالا حظِ بیشتری از آن خواهید بُرد.
مِلانی لورن که احتمالا او را به عنوانِ سینمادار انتقامجوی نازیکُشِ حرامزادههای لعنتیِ تارانتینو به خاطر میآورید، نقش زنی به اسم الیزابت را در این نمایش تقریبا تکنفره (فقط صدای دو کاراکتر دیگر فیلم را میشنویم) ایفا میکند. لیز درحالی در یک اتاقکِ اُفقیِ پزشکیِ فوقپیشرفته بیدار میشود که نه میداند چه کسی است و نه میداند چگونه کارش به اینجا کشیده شده است. گرچه وضعیت او فعلا پایدار است، اما اتاقکِ او به دلیلِ نامعلومی آسیب دیده است و او را با خطر کمبودِ اکسیژن که با سرعت دلهرهآوری کاهش پیدا میکند مواجه کرده است؛ ۳۰ درصد. ۲۸ درصد. ۱۷ درصد. ۱۲ درصد.
لیز باید به کمکِ «میلو»، هوش مصنوعیِ اتاقک که شوخطبعیِ خشک و بیروحش آدم را یاد هال ۹ هزار از یک اُدیسهی فضایی میاندازد، قطعاتِ ازهمپاشیدهی حافظهاش را پیش از اتمامِ اکسیژنش کنار هم بچیند و راهی برای خارج شدن از این کابوسِ آهنی مهر و مومشده پیدا کند. زمان ۱۰۰ دقیقهای فیلم که حداقل ۱۰ دقیقه طولانیتر از چیزی که باید باشد است، به هجومِ خاطرات جسته و گریختهای از شوهرش و گفتگوی تلفنی با افراد خارجی که بعضی از آنها قصد کمک کردن به او را دارند و بعضی از آنها هم میخواهند از مرگش اطمینان حاصل کنند اختصاص دارد.
فیلمهای تکلوکیشنی معمولا نقشِ یک بازی دونفره بین فیلمساز و مخاطب را ایفا میکنند. به محض اینکه با آگاهی قبلی از ماهیت تکلوکیشنی یک فیلم به تماشای آن مینشینیم، مخصوصا وقتی که آن لوکیشن به کوچکی یک تابوت باشد، قوهی خیالپردازیمان بهطرز بیاختیار و کنترلناپذیری فعال میشود و شروع به تهیهی فهرستی از همهی سوالاتِ چالشبرانگیزی که دوست داریم فیلمساز پاسخهای متقاعدکنندهای برای آنها داشته باشد میکند: فیلمساز چگونه در چارچوب این فضای بسته شخصیتپردازی میکند؟ به چه تهمیداتی برای درگیرکننده نگه داشتنِ داستان فکر کرده است؟ چگونه میتواند تنوعِ بصری فیلمش را در تمام طول ماجرا حفظ کند؟
خوشبختانه نه تنها فیلمنامهی کریستی لهبلانک سلولِ کوچکِ قهرمانش را با در نظر گرفتن جزییاتِ زیرکانهای که از حفظ میزانِ تنش در تمام طول داستان اطمینان حاصل میکند طراحی کرده است، بلکه کارگردانی قرص و مُحکمِ آژا نیز که همیشه روشهای تازهای برای انتقالِ وحشت کلاستروفوبیکِ لیز پیدا میکند، نشان میدهند که آنها از اهمیتِ موانعِ طبیعی ناشی از ساختن چنین فیلمی غافل نبودهاند (اما نه همیشه). گرچه اُکسیژن به خاطر وجودِ مدفونِ رایان رینولدز که قبلا به چنین کانسپتِ مشابهای پرداخته بود، چندان اورجینال نیست، اما خصوصیاتِ منحصربهفردِ ناشی از ماهیتِ پزشکی اتاقک به معنی احتمالات داستانگویی فراوانی است که جلوی آن را از تنزل پیدا کردن به یک مدفونِ تکراری دیگر میگیرد؛ از صحنهای که هوش مصنوعی تصمیم میگیرد برای جلوگیری از زجر کشیدنِ بیمار بر اثر خفگیِ ناشی از کمبود اکسیژن، به او مواد کُشنده تزریق کند تا صحنهای که لیز بهطرز شوکهکنندهای با ماهیتِ واقعی محیطی که تابوتش در آنجا قرار دارد مواجه میشود.
یا مثلا یکی از سادهترین اما موئثرترین انتخابهای فیلمسازان که یک تجربهی عادی و جهانشمول را به منظور هرچه مملوستر ساختنِ وحشتِ شرایط لیز در چارچوب یک سناریوی مرگبار به کار میگیرد، به شخصیتپردازی هوش مصنوعی مربوط میشود. میلو یک هوش مصنوعی بینقص که دستورات لیز را بیتوجه به شکلِ بیانشان بیبروبرگرد تشخیص بدهد نیست؛ در عوض، میلو یک هوش مصنوعی «سیری»گونه است که بعضیوقتها فقط قادر به فهمیدنِ واژههای بهخصوصی است. در نتیجه، در یکی از نفسگیرترین لحظاتِ فیلم، درحالی که شمارش معکوس تیکتاک میکند، لیز باید دستورش را با استفاده از همان کلیدواژهی بهخصوصی که هوش مصنوعی برای تشخیص دادن آن برنامهریزی شده است بیان کند. در همین حین، گرچه تصور میشود لوکیشنِ محدود فیلم به این معنی است که فیلمساز فقط به تعداد زاویههای محدودی برای به تصویر کشیدنِ قهرمانش دسترسی دارد، اما آژا مُدام با یافتنِ نماهای مختلف و حرکاتِ مُبتکرانهی دوربین که به زیبایی خلاصه نمیشوند، بلکه در خدمتِ تقویتِ روایت هرچه دراماتیکتر داستان هستند، از یکنواخت شدنِ بصری فیلمش جلوگیری میکند.
از نمایی که آژا با قرار دادنِ تابوتِ لیز در مرکز خلاء سیاهِ پیرامونش به انزوای وضعیتِ او میافزاید تا صحنهای که خارج شدنِ دوربین از آغوشِ تنگِ دیوارهای تابوت نه تنها به احساس رهایی منجر نمیشود، بلکه به هرچه فشردهتر و خفقانآورتر احساس شدنِ وضعیتِ لیز منجر میشود. یا مثلا آژا در جریان یکی از پُرتنشترین مکالمههای فیلم، دوربین را در یک نقطهی ثابت به دور خودش میچرخاند. چرخش آرام اما توقفناپذیر دوربین که تداعیگر چرخشِ شومِ مشابهی دوربین در پلانسکانس حمله به ماشین در فرزندان بشر (Child e of Me ) است، انتخاب ایدهآلی است؛ این برداشت بلند نه تنها به تزریقِ سراسیمگی و دستپاچگی به این مکالمهی پُررفت و برگشت کمک میکند، بلکه وضعیتِ آشفتهی قهرمانش را که از شنیدن اطلاعات جدید سرگیجه گرفته است بهطرز اضطرابآوری منتقل میکند و همچنین، محل بیجاذبهی لیز را که تا چند دقیقهی دیگر افشا خواهد شد زمینهچینی میکند.
تاثیرگذاری هیچکدام از اینها اما بدون وجودِ نقشآفرینی طاقتفرسای مِلانی لورن که کُل بار سنگینِ احساسی فیلم را به دوش میکشد، امکانپذیر نمیبود. او تمام مراحلِ اندوه را از بیتابی ناشی از انکار، تا افسردگی ناشی از وحشتی غیرقابلهضم، تا استقامت بعد از پذیرفتنِ سرنوشتش و همهی احساساتِ ظریف لابهلای آنها را پوشش میدهد. گرچه توانایی منتقل کردنِ مخلوطی از سردرگمی، وحشت، خستگی و توهم در فیلمی که دوربین تقریبا در تکتکِ دقایقش بین کلوزآپ و اکستریمکلوزآپهای صورتش رفت و آمد میکند آسان نیست، اما با این حال، لورن قادر است چهرهاش را به تابلوی زندهای از امواج متلاطمِ این احساسات درهمپیچیده تبدیل کند. اما با وجود همهی برتریهای اُکسیژن، این فیلم در حد «جالبتوجه» باقی میماند و هرگز به سطح «درگیرکننده» صعود نمیکند. دلیلش به مشکلاتی غیرقابلچشمپوشی برمیگردد که غوطهور شدن در دنیای فیلم را سخت میکند و از قدرتِ تکاندهندگی توئیستهایش میکاهد.
مشکل نخست این است: این فیلم در سادهترین تعریفش حکم یک بازی ۲۰ سوالی را دارد (با این تفاوت که اینجا لیز تا قبل از ته کشیدنِ اکسیژنش هرچندتا سوال که دلش میخواهد میتواند بپرسد). لیز سوالاتش را در تلاش برای کشف هویتِ خودش از هوش مصنوعی میپرسد، با افراد خارجی تماس تلفنی میگیرد و در شبکههای اجتماعی به دنبال هر سرنخی که او را به دلیل زندانی شدنش در این کپسول نزدیکتر میکند میگردد.
اما مشکل این است که باورپذیر شدنِ این سناریو به پاسخ گرفتن یک نکتهی جزیی اما حیاتی که فیلمنامه هرگز توضیحِ رضایتبخشی برای آن فراهم نمیکند بستگی دارد: دقیقا چرا یک اتاقک پزشکی که وظیفهاش خواباندنِ مصنوعیِ درازمدتِ کاربرانش است، به اینترنت، ارتباط تلفنی و شبکههای اجتماعی مجهز است؟ این نکته یک ایراد بنیاسرائیلی نیست؛ این نکته حکم بنیانی را دارد که کُل ساختمان داستان روی آن بنا شده است.
پیشروی این داستان به مجهز بودنِ این اتاقک به اینترنت بستگی دارد. اما چیزی که باورپذیر کردنِ آن را سخت میکند این است که این دستگاه با هدفِ سرویس دادن به کاربر در هنگام بیداری ساخته نشده است؛ این دستگاه یک هُتلِ کپسولی نیست؛ این دستگاه با هدفِ به خواب فرو بُردنِ کاربرانش تا حدی که آنها تقریبا با مُردهبودن تفاوتی نمیکنند ساخته شده است. درواقع، دستگاه با بیدار شدن کاربرانش همچون یک اختلال در عملکرد درستش، یک رویداد فاجعهبار رفتار میکند. به عبارت دیگر، تجهیزِ دستگاه به اینترنت و ارتباط تلفنی تنها در صورتی قابلدرک است که شرکت سازنده از قبل احتمالِ بیدار شدنِ خارج از برنامهی کاربرانش را پیشبینی کرده باشد و تصمیم گرفته باشد تا با فراهم کردن اینترنت بهطور غیرمستقیم به آنها برای حل معمای فرارشان کمک کند. واقعیت اما چیز دیگری است. واقعیت این است که نویسنده برای پیشبرد داستانش به دسترسی دستگاه به اینترنت نیاز داشته است، اما هیچ تلاشی برای حل کردن تناقضِ اینترنت داشتنِ دستگاهی که مخصوصِ خواب ساخته شده نکرده است.
در نتیجه، در طول فیلم دسترسی لیز به شبکههای اجتماعی و ارتباط تلفنی با دنیای خارج که ابزار اصلیاش برای حل معمای وضعیت او حساب میشوند، همچون یکجور جرزنی توی ذوق میزند. نویسنده بارها نشان میدهد که هوشِ خوبی برای خلق کشمکشهای مختلف دارد، اما غفلتِ او از فراهم کردن پاسخِ متقاعدکنندهای برای توجیه وجودِ مهمترین ابزارِ حل این کشمکشها، از تاثیرگذاری آنها میکاهد. اما این تنها سوال منطقی که روایت این داستان فقط در صورت نادیده گرفتن عامدانهی آن ممکن است نیست. مثلا طراحی فضاپیما افتضاح است.
چرا کپسولها بدون حفاظ هستند؟ چرا فضاپیما از یک لایهی محافظِ بیرونی که از این کلونهای بسیار ارزشمند و آسیبپذیر در برابر برخورد شهابسنگها مراقبت میکند بهره نمیبرد؟ چرا کامپیوتر فوقالعاده باهوشِ فضاپیما قادر به پیشبینی مسیر شهابسنگ و خارج کردنِ فضاپیما از محل عبورش نبوده است؟ از یک طرف بشریت آنقدر پیشرفته است که بتواند فضاپیمایی بسازد که نزدیک به سرعت نور حرکت میکند، اما همزمان هنوز آنقدر پیشرفته نیست که بتواند نزدیک شدن شهابسنگها را پیشبینی کند. سوال بعدی این است که کلونها دقیقا با چه ابزار و تجهیزاتی میخواهند در سیارهی مقصد کلونیسازی کنند؟ با توجه به چیزی که از ظاهر فضاپیما به نظر میرسید، این فضاپیما جز کلونها هیچ وسیلهی ضروری دیگری برای کلونیسازی با خود حمل نمیکند.
مقالات مرتبط
اما مشکل بعدی فیلمنامه که اگر جدیتر از قبلی نباشد، کمتر نیست، ماهیت بسیار قابلپیشبینی توئیستهایش است. درواقع، غافلگیریهای فیلم از همان نخستین دقایقِ آغازین فیلم به حدی آشکار هستند که قبل از اشاره کردن به آنها به عنوان نقاط ضعفِ فیلم پیش خودم شک کردم: قابلپیشبینیبودنِ آنها تا این حد فقط در صورتی قابلتوجیه که آنها توئیست نباشند.
به محض اینکه فیلم با تصاویر یک موش در یک هزارتو آغاز شد، به محض اینکه هوش مصنوعی، لیز را با اسم مستعار (آمیکرون ۲۶۷) خطاب کرد و به محض اینکه معلوم شد که از این دستگاه برای خواب مصنوعی استفاده میشود، برای حدس زدنِ قاطعانه و بیدرنگِ دوتا از بزرگترین توئیستهای فیلم حتما لازم نیست نابغه باشید، فقط کافی است قبلا حداقل یک فیلم علمیتخیلیفضایی دیده باشید!
گرچه این مشکل لذت بُردن از اُکسیژن را غیرممکن نمیکند (فیلم به همان اندازه که دربارهی شوکه کردن لیز است، به همان اندازه هم دربارهی گلاویز شدن احساسیاش با این اطلاعات است)، اما اُکسیژن به عنوان فیلمی که اینقدر روی ماهیتِ توئیستمحورش سرمایهگذاری کرده است، با این مشکل مرتکب گناهی نابخشودنی میشود.
اما در نهایت، دلسردکنندهترین مشکل اُکسیژن این است که به باقی ماندن به عنوان یک داستان بقای سرراست و خالص راضی نیست و مُدام سعی میکند تا با چنگ انداختن به تمهای سنگینتری مثل هویت و حافظه لقمههای بزرگتر از دهانش بردارد. در نتیجه، اُکسیژن در زمانهایی که لیز با بازوی مکانیکی کپسول که میخواهد داروی آرامشبخش به او تزریق کند مبارزه میکند یا شلنگِ داخل نافش را برای جلوگیری از تزریق مواد کُشنده بیرون میکشد (یا بهطور کلی هر تهدیدی که مربوط به فضای فیزیکی پیرامونش میشود) در قویترین حالتش به سر میبرد و هر وقت که به تلاش قهرمانش برای به یاد آوردن هویتش میپردازد، تعلیقِ هیچکاکی ساده اما ملموسش را از دست میدهد. در نهایت، گرچه اُکسیژن از لحاظ فیلمنامه در بینِ دیگر تریلرهای علمیتخیلیِ کلیشهزدهی یکبارمصرفِ نتفلیکس که نسخهی به مراتب تکاندهندهترش را در فیلمهای مشابهی بهتر دیدهایم جای میگیرد، اما به لطفِ کارگردانی متبحرانهی آژا که جنس فیلمسازیاش راست کار چنین متریالِ بیموویواری است، به مُفرحترینشان تبدیل میشود.
«اکسیژن» چگونه نمادی از دوران کرونا شد؟ زنی تنها در میان هزارتوی سیمها و لولهها
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
فیلم فرانسویزبان «اکسیژن» (Oxyge ) که داستان آن در داخل یک مخزن کرایوژنیک کوچک روی میدهد، در حالی از ۱۲ مه توسط نتفلیکس به نمایش درآمد که برداشت آن از حبس و زندانی شدن، با توجه به اتفاقات سال گذشته، بهطور ترسناکی بهموقع به نظر میرسد، اما این فیلم پیش از راهیابی به پرده، فراز و نشیبهای فراوان داشت.
تریلر «اکسیژن» تولید فرانسه و آمریکا و روایتی از تلاش برای بقاست. فیلم با اقتباس از فیلمنامهای نوشته کریستی لوبلان ساخته شد. فیلمنامه او در «لیست سیاه» ۲۰۱۶، جزو فیلمنامههای برتر، اما تولیدنشده سال بود. «اکسیژن» ابتدا قرار بود به زبان انگلیسی و با بازی آن هاتاوی مقابل دوربین برود. بعدها قرار شد این فیلمنامه مبنای پروژهای با بازی نومی راپاس، کارگردانی فرانک خلفون و تهیهکنندگی الکساندر آژا شود.
درنهایت، همهگیری کرونا برنامهها را به هم ریخت و آژا (کارگردان فرانسوی که بیش از همه برای کار در ژانر وحشت معروف است) مسئولیت کارگردانی «اکسیژن» را به عهده گرفت. ملانی لوران بازیگر ۳۸ ساله فرانسوی نیز برای ایفای نقش الیزابت هنسن انتخاب شد.
الیزابت پزشکی است که در میان یک هزارتو از سیمها و لولهها، در یک فضای بسیار محدود، و بدون این که بداند کجاست یا چرا اینجاست، بیدار میشود.
«اکسیژن» که بخشی از رویکرد نتفلیکس برای حمایت از تولیدات محلی است، تابستان گذشته، درست پس از اولین لغو محدودیتهای کووید در فرانسه، فیلمبرداری شد. آژا اولین بار فیلمنامه را زمانی خواند که در حال کارگردانی فیلم «خزش» (۲۰۱۹) تولید پارامونت بود و به قول خودش «آن را بلعید» چرا که عناصر داستانی، او را به یاد فیلم «مدفون» (۲۰۱۰) انداخت.
آژا میگوید: «من همیشه به دنبال یک دلیل هستم که عاشق یک فیلمنامه شوم. وقتی فیلمنامه «اکسیژن» را خواندم، خودم را در آن مخزن تصور کردم. با تعجب به این فکر میکردم که من کی هستم، و با شخصیت الیزابت، آن پیچ و خم ذهنی را کند و کاو کردم. «اکسیژن» یک تریلر بسیار هوشمندانه و یک داستان بسیار جالب با موضوع بقاست، اما بعد همهگیری اتفاق افتاد و همه چیز شکل دیگری به خود گرفت. فیلم ما به یک روش عمیقتر با دروننگری بیشتر برای کاوش در این جستجوی اگزیستانسیالیستی که ما کی هستیم و آیا راهی برای برونرفت از وضعیت امروز ما وجود دارد، تبدیل شد. همه این پیچشهای احساسی من را کاملاً تحت تأثیر قرار داد.»
وقتی آژا در دوران قرنطینه به پاریس بازگشت، برای او «این قصه آینهای شد از آنچه در آن زندگی میکنیم، حتی اگر مدتها قبل از همهگیری نوشته شده بود.»
به گفته آژا، تغییر پروژه به زبان فرانسوی «فرصتی بود که فیلمنامه را بهنوعی از ژانر علمی-تخیلی که حتی بالغتر بود، هدایت کنیم و جنبههای انسانی شخصیت را کشف کنیم.» آژا که مدتها بود میخواست با لوران کار کند، اعتقاد دارد این بازیگر بهوضوح دارای احساسات لازم و «اعتباری» است که یک نیروی واقعی به فیلم میبخشد.
وقتی مدیر برنامههای لوران خبر داد تازهترین پروژه آژا به دستش رسیده است، او «بسیار هیجانزده شد»، اما اعتراف میکند، «واقعاً از خواندن چیزی درباره وحشت ناب که من را بیخواب کرده بود، بسیار ترسیده بودم.» وقتی لوران فهمید «اکسیژن» شبیه به کارهای قبلی آژا در ژانر وحشت نیست، و بیشتر فضایی کلاستروفوبیایی دارد، اطمینان خاطر پیدا کرد.
لوران اضافه میکند، «جالب است چون اغلب اوقات پیش نمیآید که کارگردان و بازیگر همزمان چیزی را تجربه کنند. این فیلمنامهای بود که الکساندر مدتها قبل آن را خوانده بود و حالا وقت خیالپردازی درباره آن را داشت. من هم این احساس دل بستن کامل به شخصیتی را داشتم که زیبا، قوی، پر جنب و جوش و انسانی است. ما بسیار تحت تأثیر شخصیت الیزابت قرار گرفتیم و وقتی در مورد شخصی که دوستش داریم صحبت میکردیم، از روی خوشی لبخند میزدیم. ما میخواستیم از او محافظت کنیم و تا حد ممکن قوی و طبیعی و در عین حال ضعیف و انسانی ترسیم کنیم.»
فیلمبرداری داخل یک مخزن به مدت پنج هفته، به آموزش جسمی و همچنین ذهنی نیاز داشت. لوران حدود یک ماه قبل از فیلمبرداری میدوید. او با خنده میگوید: «با سادهلوحی فکر میکردم اگر در هوای آزاد نفس بکشم، اکسیژن بیشتری میتوانم ذخیره کنم».
با توجه به این که تازه از قرنطینه خارج شده بودید، حضور در چنین فضای بستهای سر صحنه فیلمبرداری کار دشواری بود؟ لوران پاسخ میدهد: «برعکس، ما خیلی خوشحال بودیم … یکی از اولین سؤالها (در حین قرنطینه) این بود، “میخواهیم دوباره فیلم بسازیم؟” و بعد این پرسش، “چگونه میخواهیم دوباره فیلم بسازیم؟ میتوانیم فوراً این کار را انجام دهیم؟”… ما با چنین اشتیاقی برای کار از قرنطینه بیرون آمدیم و خوششانس بودیم که توانستیم دوباره روی این فیلم کار کنیم. درمورد پیدا کردن یک تیم… ما بسیار فرانسوی هستیم، اما هر دو یک ذهنیت کاملاً آمریکایی داریم. بنابراین بسیار جالب بود که با آن روبرو شویم.»
از نظر آژا یک مزیت وجود داشت. او میگوید: «احساس میکنم ماهها حبس، یک سرخوردگی خلاقانه ایجاد کرد و باعث انباشت انرژی شد. من میخواستم آن انرژی را آزاد کنم. فیلم در کل از این مسئله بهرهمند شد. یک نکته سورئالیستی هم بود. انگار ما و کووید، دوستانه برخورد میکردیم، و این که فیلم ما صحنههای بزرگ یا بازیگران نقشهای فرعی یا دکورهای زیاد نداشت. و این یک نکته مثبت بود. داستان به ما اجازه میداد بازیگران ماسک بزنند که به ما کمک میکرد. اینطوری راحتتر توانستیم نتفلیکس را مجاب کنیم که سریع باشد و بلافاصله به کار بپردازد.»
لوران با اشاره به چالشهای فراوان خود هنگام فیلمبرداری میگوید: «موارد زیادی بود. اولین مورد دیالوگها بود؛ کلی دیالوگ، کلی دیالوگهای علمی، کلی شماره، مثلاً شماره ۳۶۷۳۶۵۴ که فکر میکنم خیلی اذیتم کرد. و الکس از من خواست قبل از شروع فیلمبرداری، فیلمنامه را کامل حفظ کنم، چون میخواست بلافاصله مثلاً ۳۰ صفحه پشت سر هم فیلمبرداری کند، که کار شگفتانگیزی بود، چون بدیهی است شما مثلاً ۲۵ دقیقه از فیلم را در یک روز میگیرید و بعد در پایان روز، متوجه میشوید فقط ۳۵ صفحه از فیلمنامه را کار کردهاید. دیوانهوار است. عادی نیست. خود دیالوگها هم برای من خیلی خیلی سخت بود.»
بازیگر فرانسوی ادامه میدهد: «و مسئله بعدی… خشم بود. احساسی که به آن نزدیک نیستم، خشم و عصبانیت است، و فیلم سه صحنه بزرگ و سه لحظه بزرگ دارد که الکس از من میخواست با تمام توان انجام بدهم و خیلی هم روی این مسئله تأکید داشت. او گفت، “میخواهم مثل حیوانی در قفس باشی که میداند قرار است بمیرد. و من میخواهم تمام آن خشم را از طریق تو ببینم.”»
لوران میگوید: «دریافت یک فیلمنامه زیبا با یک نقش شگفتانگیز ازایندست، واقعاً یک هدیه است. اما وقتی یک کارگردان شگفتانگیز هم دارید که قرار است حواسش به همه چیز باشد – هرچند برای شما چالش ایجاد میکند، اما کار برای شما آسانتر میشود. کارگردان خود را دنبال میکنید و نمیترسید. اعتماد دارید، و من فکر میکنم این یک همکاری قابل اعتماد بود.»
آژا با اشاره به این که «اکسیژن» فیلمی درباره احساسات است و نقشآفرینی مؤثر لوران، توضیح میدهد: «احساسات در فیلمنامه هست. درواقع یک ترن هوایی از احساسات مختلف است؛ گاهی اوقات در همان صحنه، در همان صفحه، در همان دیالوگ، و شخصیت الیزابت از یکی به دیگری میرود، اما نمیتوانستم تصور کنم وقتی این احساسات به پرده راه پیدا میکند، چه جلوه پرقدرتی دارد. من سر صحنه فیلمبرداری بودم و وقتی الیزابت واقعاً تصمیم میگیرد تسلیم شود، گریهام گرفت. وقتی دیدم او بدون توجه به هر چیزی، به همان غریزه انسانیِ زنده ماندن، بازمیگردد، واقعاً هیجانزده شدم. همه آن عناصر، پشتبهپشت، برای یک فیلمساز و همچنین یک تماشاگر مثل یک سفر زیباست. ملانی با تجسم این احساسات بسیار شدید موفق میشود شما را به آن سفر بکشاند، و به شخصیت خود در فیلم چنین عمق انسانی ببخشد. بازی او در فیلم من را شگفتزده میکند.»
آژا در پایان تأکید میکند داستان عبرتانگیز قطعاً یکی از مأموریتهای ژانر علمی تخیلی است؛ فکر کردن درباره این که ما کی هستیم و چه رابطهای با طبیعت داریم. «فکر میکنم این همان چیزی است که دوست دارم مردم از فیلم برداشت کنند. شاید ما باید برای نوعی آخرالزمان آماده باشیم، اما شاید گزینه دیگری هم باشد و بتوانیم قبل از آن که دیر شود، اقدام کنیم.»
منبع: ددلاین، اسکرین رنت
تماشای این فیلم در نماوا