هادی بودن قران

هادی بودن قران

«الم ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» بقره (۲)، آیه ۱ و ۲.؛ «الف، لام، میم. این است کتابى که در (-(حقانیت)-) آن، هیچ تردیدى نیست (-(و)-) مایه هدایت تقواپیشگان است».
در قرآن مجید، از چهار نوع هدایت سخن رفته است؛

۱. هدایت تکوینى عام؛

همان نظام و مکانیسمى است که خداوند، موجودات را طبق آن آفریده، به طورى که تمام هستى، هماهنگ و منسجم، به سوى غایتى در حرکت و تکاپوست؛ «رَبُّنَا اَلَّذِى أَعْطى کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» طه (۲۰)، آیه ۵۰.. در برابر این گونه هدایت هیچ گونه ضلالتى وجود ندارد.

۲. هدایت تکوینى خاص (اوّلى)؛

که هدایت همه انسان ها از طریق عقل و فطرت، به سمت یک سرى از حقایق و اصول و ارزش هاست و از آن جهت به «حجت باطن» تعبیر شده است. چنین هدایتى خصوصیاتى دارد که عبارتند از:
الف) منحصر به انسان ها است.
ب) در میان انسان ها عمومى و استثنا ناپذیر است.
ج) ذاتى و درونى است.
د) در برابر آن، هیچ گونه ضلالتى نیست؛ یعنى خداوند هیچ کس را با فطرت خداگریز و عقلى گمراه کننده، نیافریده است.

۳. هدایت تشریعى عام؛

این گونه هدایت، مخصوص انسان ها و طایفه جن مى باشد؛ زیرا تشریع و قانون گذارى، در ظرف اختیار و توان کنش هاى انتخابى و گزینش، موضوعیت دارد و بدون آن، بى معناست. چنین هدایتى نیز از نظر قرآن، در ظرف خود، فراگیر و همگانى است؛ یعنى خداوند، پیامبران را براى همه انسان ها فرستاده و کتاب آسمانى خود را براى جمیع بشر نازل فرموده است؛
«وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» رعد (۱۳)، آیه ۷.؛ «و براى هر قومى، رهبرى است».
«ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّهً لِلنَّاسِ» سبأ (۳۴)، آیه ۲۸.؛ «و ما تو را جز بشارت گر و هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستادیم».
در برابر این گونه هدایت نیز هیچ ضلالتى نیست؛ زیرا ضلالت تشریعى به این معناست که – نعوذ باللَّه – خداوند پیامبرانى را هم براى گمراه سازى برخى از مردم، مبعوث سازد و معارف و احکام و قوانین گمراه کننده اى بر آنان نازل فرماید؛ در حالى که خداوند هرگز چنین نمى کند و از او جز سخن حق، نازل نمى گردد؛ «حَقِیقٌ عَلَىَّ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اَللَّهِ إِلاَّ اَلْحَقَ» اعراف (۷)، آیه ۱۰۵..
در این جا نکات زیر اهمیت دارند:
الف) خداوند به عنوان هادى و شارع، خواستار هدایت همه انسان ها مى باشد و از همین رو، دین حق را براى همگان نازل کرده است.
ب) اراده الهى در این زمینه، این است که انسان ها با اختیار خود، راه درست را برگزینند؛ نه اجباراً وگرنه خدا مى توانست همه را اجباراً به راه راست بکشاند و نیازى هم به بعثت و رسالت نبود و به همین دلیل، فرمود: «إِنَّا هَدَیْناهُ اَلسَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً».
ج) انسان ها در برابر هدایت تشریعى عام – با توجه به اختیارى که دارند – دوگونه موضع اتخاذ مى کنند؛ برخى در برابر آن، راه تسلیم و انقیاد پیش مى گیرند و برخى به سرپیچى و طغیان مى پردازند و دقیقاً از همین جاست که مرحله بعد و نوع دیگرى از هدایت مطرح مى شود.

۴. هدایت تکوینى پاداشى(ثانوى)؛

این هدایت، مخصوص مؤمنان است؛ یعنى کسانى که با اختیار خویش در برابر هدایت رسولان الهى و نورافشانى هاى عقل و فطرت، تسلیم گشتند و به همین دلیل، خداوند، باب هدایت دیگرى، برتر از هدایت هاى پیشین مى گشاید؛ به عبارت دیگر، چون آنان با اختیار خود از هدایت هاى مراتب پیشین استفاده کردند، به این هدایت راه مى یابند. از این رو، این نوع هدایت را پاداشى و ثانوى (یعنى مترتب بر پذیرش هدایت هاى اولى) مى نامند.
فرق اساسى این هدایت با مراتب قبلى، آن است که وجه غالب آنها جنبه راهنمایى و «ارائه طریق» داشت؛ ولى این مرتبه، افزون بر آن، خاصیت راهبردى و «ایصال الى المطلوب» را نیز دارد.
شاید منظور از آیه دوم سوره بقره که این قرآن، هدایت گر متقین مى باشد، مراتب اولیه اى از این نوع هدایت پاداشى مى باشد؛ یعنى اگرچه قرآن براى هدایت همه انسان ها نازل شده، اما پرهیزگاران و متقیان از آن بهره مند مى شوند و اینان نیز با مداومت بر ایمان، نماز و انفاق، به مرتبه عالى هدایت پاداشى مى رسند که در آیه ۵ سوره بقره، این گونه به آن اشاره شده: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ…»؛ «آنان برخوردار از هدایتى از سوى پروردگار خویشند و آنان، همان رستگارانند».
در برابر این نوع هدایت پاداشى، ضلالتى براى کافران ستیزگر نیز هست که از آن تعبیر به «اضلال کیفرى» مى شود؛ یعنى همان طور که پذیرش هدایت هاى نخستین، تکویناً شرایط و قابلیت هاى راهیابى به مراتب و مدارج بالاترى را در انسان ایجاد مى کند، مخالفت و سرپیچى در برابر حقایق الهى و هدایت هاى او رفته رفته، دید حق بین را از انسان مى ستاند و کسى که بارها با علم و آگاهى و عمداً، با حق بستیزد، اندک اندک در برابر حق و نورافشانى هاى الهى، کر و کور و لال مى شود؛ «لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها»؛ اعراف (۷)، آیه ۱۷۹. و به جایى مى رسد که «نرود میخ آهنین در سنگ» و این، همان اثر تکوینى حق ستیزى و حق گریزى اختیارى است؛ امّا چنین مکانیسم و تأثیر تکوینى، بر اساس نظام آفرینش الهى است. بنابراین، گمراهى فقط در این مرحله است که از یک سو به خود شخص وابسته است؛ زیرا او با اختیار خود با حق ستیز کرده است و از سوى دیگر نیز به خدا استناد دارد؛ ولى نه به این معنا که از اول او را گمراهش کرده، بلکه در طى مراحلى، اول به شخص خطاکار فرصت و مهلت مى دهد تا شاید توبه کند و در مرحله بعد، اگر به فسق و فجور خودش ادامه داد، او را به حال خودش وا مى گذارد و از او سلب توفیق مى کند و در مرحله نهایى که به طور عمدى و با لجاجت و حق ستیزى، بر خلاف کارى اصرار بورزد، خداوند، او را در گمراهى غوطه ور مى کند و شیاطین جن و انس را بر او مسلط مى کند؛ زیرا قابلیت و لیاقت لطف و ولایت الهى را ندارد؛ چنان که در قرآن مجید مى خوانیم: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» مریم (۱۹)، آیه ۸۳.؛ «آیا ندانستى که ما شیطان ها را بر کافران گماشته ایم؛ تا آنان را (-(به گناهان)-) تحریک کنند»؟
در جاى دیگرى آمده است: «فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اَللَّهُ مَرَضاً» بقره (۲)، آیه ۱۰.؛ «در دل هایشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به (-(سزاى)-) آن چه به دروغ مى گفتند، عذابى دردناک (-(در پیش)-) خواهند داشت».
خداوند، این گونه فاسقان و کافران لجاجت پیشه را در گمراهى غوطه ور مى کند که در اصطلاح، به آن «ضلالت کیفرى» گفته مى شود. این نوع گمراهى، مربوط به کسانى است که با عقل و فطرت خود و با پیامبران و اولیاى الهى، به جنگ و ستیز برخاسته اند.
اینها به مصداق آیه «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» مطففین (۸۳)، آیه ۱۴.؛ «بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دل هایشان نشسته است»، دل هاى خود را برخلاف فطرت و عقل، سیاه کرده اند و با وجود فرصتى که براى توبه داشته اند و وجود تذکر و موعظه و اتمام حجت و وجود بیّنه ها و شواهد فراوان، باز به راه نیامدند و به بیراهه رفتند. در چنین صحنه اى که قلبشان از گناهان سیاه شد، خداوند متعال مى فرماید: «خَتَمَ اَللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ». این گروه با اعمال سیاه خود، نامه عمل خود را کاملاً سیاه کردند و فقط جاى امضا باقى مانده که این امضاى الهى نیز بر صحیفه دل آنها زده شد. بنابراین، این نوع آیات، هیچ منافاتى با اراده و اختیار انسان ندارند.
از زاویه دیگرى نیز مى توان به این مسئله نگاه کرد و آن این که خواسته ها دو گونه اند:
۱. خواست و مطلوب بالذات.
۲. خواست و مطلوب بالعرض.
نجارى که در مى سازد، هدف او از بریدن چوب ها، ساختن در است؛ ولى مقدارى از آنها به صورت خاک اره بر زمین مى ریزند. حال آیا مى توان گفت که نجار خواسته است که خاک اره ها بر زمین بریزند؟ اگر بگوییم نه، گفته مى شود: پس چرا آنها را اره کرد؟ بنابراین، به تعبیرى مى توان گفت: بلى، او چنین خواسته است؛ اما این کار، مقصود بالذات وى نبوده، بلکه مقصودش در سازى است و لازمه آن، پیدایش چنین ذراتى است. خداوند نیز خواسته است که انسان ها به اختیار خویش، راه هدایت را برگزینند و لازمه اختیار، آن است که کسانى هم مسیر باطل را بپویند. حال آیا مى توان گفت: خدا خواسته که آنان گمراه شوند و اگر نمى خواست، چرا آنان را آفرید و آزادى داد؟ جواب آن است که هدف اصلى خداوند، هدایت اختیارى است و چون پاى اختیار به میان آید، ناچار سر و کله سرپیچى و طغیان نیز آشکار مى گردد.
نتیجه این که انسان یا با حسن اختیار خود به راه درست مى رود و به هدایت نهایى مى رسد و یا به سوء اختیار خود، از هدایت الهى سرباز مى زند و به ضلالت کیفرى – عدم هدایت ثانوى – مى رسد.
معناى «یهدى من یشاء» بقره (۲)، آیه ۱۴۲. و «یضلّ من یشاء»؛ رعد (۱۳)، آیه ۲۷. نیز همین است؛ یعنى «یهدى من یشاء بِحُسن اختیاره و یضلّ من یشاء بسوءِ اختیاره»؛ «خداوند، هر کس را که بخواهد، به واسطه خوب اختیار کردن خود او، هدایت مى کند و هر کس را که بخواهد، به واسطه بد اختیار کردن خود او، گمراه مى کند».

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

منبع: پرسمان دانشجویی

دکمه بازگشت به بالا