دیدن خدا با چشم دل یعنی چه؟
چشم دل چیست که امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرماید: «من خدایى را که نبینم عبادت نمى کنم و خداوند را با چشم دل مى بینم»؟ اصلًادیدن خدا یعنى چه؟
پاسخ دهى به این پرسش و سؤالات دیگر از این نوع (مانند شهود وجه اللَّه یعنى چه؟ فناى وجه اللَّه یعنى چه؟ چگونگى آنها و …) مسائل و موضوعاتى است که یافتنى و رسیدنى بوده و در قالب الفاظ و در محدوده مفاهیم ذهنى نمىآید. دریافت اصل موضوع و چگونگى آنها، از عهده عقل و حس معمولى خارج و از محدوده ادراکات معمولى، بیرون بوده و به شکل دیگرى از فهم، نیاز دارد.
بحث عقلى گر درّ و مرجان بود | آن دگر باشد که بحث جان بود | |
بحث جان اندر مقامى دیگر است | باده جان را قوامى دیگر است[1] | |
در عین حال کوشش مى کنیم مسأله را تا حد امکان توضیح دهیم؛ تشریح پاسخ به پرسش شما نیازمند توجه به امورى است:
یکم. آگاهى انسان از اشیا بر دو گونه است: آگاهى مفهومى، آگاهى مصداقى. در آگاهى مفهومى، انسان با خود شىء برخورد نمىکند؛ بلکه با اوصافى که از آن مىشناسد، مفهومى را در ذهن مىسازد و از آن تعبیر به دانستن مىکند. بنابراین، «علم» گونهاى از آگاهى است که جنبه مفهومى دارد.
امّا در آگاهى مصداقى، انسان خود مصداق و حقیقت را مىیابد و به آن معرفت پیدا مىکند. در آنجا دیگر واسطهاى ذهنى و مفهومى در کار نیست. از آگاهى مفهومى به «علم حصولى» و از آگاهى مصداقى به «علم حضورى» تعبیر مىکنند.
دوّم. در خصوص شناخت به حق تعالى در عرفان، مقصود «شهود حضرت حق» است؛ یعنى، انسان بدون واسطه مفاهیم، حق را شهود کند. واژه «معرفت و عرفان» در این موضوع و مقام، مترادف با «مکاشفه و مشاهده» است. به هر روى، کسانى که در مباحث معرفت اللَّه در عرفان وارد مىشوند، مرادشان از این معرفت، «علم حضورى» است.
سوّم. برترین علم حضورى در عرفان «کشف» است. «کشف» در لغت به معناى پرده برداشتن از روى چیزى و برهنه کردن است و در اصطلاح عارفان به معناى اطلاع بر معانى غیبى از ماوراى حجاب است.
لذا کشف معنوى، عبارت از ظهور معانى غیبى و حقایق غیبى مجرد و برتر از عالم خیال و مثال است. براى اهلِ خلوت گاهى در اثناى ذکر
و استغراق در آن، حالتى اتفاق مىافتد که از محسوسات غایب شده و بعضى از حقایق امور غیبى بر ایشان کشف مىشود.[2] با توجه به آنچه گفته شد طریق تحصیل معرفت خداوند، دو گونه است:
- طریق ظاهرى یا علم حصولى،
- طریق باطنى یا علم حضورى یا مشاهده.
طریق ظاهر بر محور برهان و استدلال است و به مدد عقل طى مىشود؛ امّا در طریق باطنى، حق شهود مىشود و در این ادراک به هیچ نحو شک وجود ندارد. در این شهود- با توجه به آنکه ملاقات و مشاهده کننده «ممکن الوجود» و ملاقات شده و مشاهده شونده «حضرت حق» است-، رؤیت حق، جسمانى نیست؛ بلکه ادراک اسما، صفات الهى و مشاهده احاطه قیّومى حق و فناى ذات خود و دیدن جمیع موجودات به عنوان سایه حق است.[3] در شهود حق، سالک جوینده دست به روى هر چیزى که مىگذارد، درک مىکند که وجودش از آنِ خودش نیست و به این ترتیب مرتبه به مرتبه، اشیا را نفى مىکند تا به جایى مىرسد که در آن مقام دیگر نفى راه ندارد.
شاید این طریق همان راه ابراهیم خلیل علیه السلام در اثبات توحید باشد.[4] درک حضرت ابراهیم علیه السلام جنبه مفهومى نداشت؛ بلکه شهودى بود.
بنابراین دیدن خدا؛ یعنى، ادراک اوصاف و صفات الهى و فهم این حقیقت که ما هیچ چیز از خود نداریم و هر چه هست از او است؛ نه آنکه- نعوذباللَّه- ذات خداوند قابل مشاهده باشد.
این زمان گر سُفتن این دُرْ کنم | بس هزاران صفحه باید پر کنم | |
نیک باشد کشف اسرارِ درون | واگذارم من به امر کافِ و نون | |
این مشاهده و رؤیت، بر اساس متون اسلامى، امرى ممکن و میّسر است؛ چنان که در سوره «نجم» مىخوانیم:
ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى[5]؛ «پس نزدیک آمد و نزدیکتر شد تا [فاصلهاش] به قد طول دو [انتهاى] کمان یا نزدیکتر شد».
و یا در مناجات و ادعیه مىخوانیم:
«وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ»[6]؛
«فَهَبْنِى یَا إِلَهِى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ رَبِّى صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ»[7]؛
«وارزقنى النظر الى وجهک الکریم»؛
«لاتحرمنى النظر الى وجهک»[8].
و یا روایت امام على علیه السلام که:
«هل رأیت ربک؟ قال ما کنت اعبد ربّاً لم اره، قال: کیف رأیته؟ فقال ولکن
رأت القلوب بحقائق الایمان، لم یره العیون بمشاهده الابصار»[9]؛ « [سؤال شد:] آیا خدایت را دیدهاى؟ گفت: خدایى را که ندیدهام، پرستش نمىکنم. سؤال شد: چگونه او را دیدهاى؟ فرمود: دیدهها توان دید او را ندارند؛ لیکن قلوب به حقیقت ایمان، وى را مشاهده مىکند».
این دیدن، دیدن خاصى است که لازمهاش، اتصال جسمانى و ابزار آن نیست؛ بلکه چشمى خاص توان چنین مشاهدهاى را دارد؛ چنانکه شیخ صدوق بدان اشاره کرده، مىگوید:
«بنده چهار چشم دارد: با دو چشم امر دین و دنیایش را مىبیند (این دو چشم ظاهرى انسان است) و با دو چشم دیگر امر آفرینش را رؤیت مىکند. آن گاه که حق تعالى خیرى را بر بنده اراده کند، چشم باطنى وى را مىگشاید. سپس به سبب این چشمها عالم غیب را مىبیند».[10]
در دیده دیده، دیدهاى مىباید | وز خویش، طمع بریدهاى مىباید | |
تو دیده ندارى که ببینى او را | ورنه همه اوست، دیدهاى مىباید | |
چشم دل، ابزارى است براى کشف معنوى و در واقع وسیلهاى براى ادراک اوصاف و اسماى الهى و ندیدن خود و استغراق در خداوند متعال و این چشم از مشاعر قلب و دل و نفس سالک است؛ نه از ابزار بدن و جسم او! سالک الى اللَّه، به مقامى مىرسد که هیچ یک از موجودات و مخلوقات را نمىبیند و گویى چیزى جز «وجه واحد قهار» و «جمال و جلال بىنهایت» او وجود ندارد.
اگر هم از آن مقام و مرتبه، نظرى به ماسوىاللَّه افکند، همه موجودات و مخلوقات را جلوه انوار «وجه اللَّه» در مراتب مختلف و گوناگون مىبیند و هر کدام را جلوهاى مىیابد که به نوعى از وجهاللَّه خبر مىدهد؛ نه به نحوى که خود را به صورت یک حقیقت مستقل و یا یک واقعیت، نشان دهد! سالک سلوک معنوى، با رسیدن به مراتب بالا، چشم دیگرى دارد که آنچه را «حق» است، مى بیند؛ نه آنچه را که باطل است و حق مىنماید و پرده به روى «حق» است.
از این رو مخلوقات را- در حالى که جلوههایى از انوار وجه او هستند- مىبیند و با چهره جدیدى آنها را مشاهده مىکند؛ نه به نحوى که ما مىبینیم و با چهره باطل آنها مواجهیم. به عبارت دیگر آنها را در حالى مىیابد که فانى در «وجهاللَّه الواحد» مىباشند و نه در حالى که حجاب وجه او هستند.
به هر حال شهود وجه اللَّه و دیدن یار در چنین مرحلهاى، معناى خاصى دارد که در قالب الفاظ و گفتار نمىگنجد؛ بلکه یافتنى است:
چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشود | صبح صادق در شب دیجور ناگه رو نمود | |
هم به چشم دوست دیدم، چون جمالش جلوه کرد | کآفتاب از مشرق هر ذره تابان گشته بود | |
______________________________
پی نوشت ها
[1] همان، دفتر 1.
[2] تعریفات جرجانى، ص 124؛ نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، صص 156 و 157 و 163؛ مقالات، ج 1، صص 129- 185.
[3] رساله لقاءاللَّه، صص 6 و 7.
[4] درآمدى بر سیر و سلوک، صص 26- 29.
[5] نجم( 53)، آیه 8- 9.
[6] مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
[7] مصباح المتهجد، شیخ طوسى، ص 847، جلد 1.
[8] بحار الانوار، ج 95، ص 117.
[9] اصول کافى، ج 2، ص 166.
[10] خصال، ج 1، ص 256.