اهمیّت اخلاص در برنامههاى فرهنگى و مذهبى
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی تحقیق و نگارش: کریم سبحانی
اهمیّت اخلاص در برنامههاى فرهنگى و مذهبى
در این راستا، مبلّغان و مروّجان دین باید توجه داشته باشند که در تبلیغ و اجراى برنامههاى دینى و مذهبى و تأسیس مراکز مذهبى و یا تشویق دیگران به این امور، انگیزه و نیّتشان خالص باشد. ممکن است با تبلیغات و موعظههاى خود دیگران را به راه درست راهنمایى کنند و آنان را جذب مسائل فرهنگى و دینى کنند و با تلاش در بناى مسجد و همّت گماردن
﴿صفحه 367 ﴾
به تأسیس مراکز مذهبى، زمینه مناسبى براى ترویج مسائل فرهنگى و رشد کمى و کیفى ابعاد فرهنگى جامعه فراهم آورند، اما نباید بپندارند که آن فعالیتها همیشه به خود آنها سود مىرساند و حتماً از آنها بهره اخروى مىبرند. وقتى آن فعالیتها براى ما مفید است و موجب تعالى و کمال ما مىشود که هدفمان خداوند باشد. حرکت و تلاش، تنها براى ترویج دین باشد و انگیزه شخصى نداشته باشیم که در این صورت سعادت بزرگى نصیبمان گشته است. اما اگر انگیزههاى شخصى و مادّى ما را به حرکت و تلاش واداشته، در برابر کار خود نباید از خداوند انتظارى داشته باشیم. پس نباید از این نکته غافل شویم و خیال کنیم وقتى کارى نتایج بسیار خوبى داشت، براى ما نیز مفید است و مغرور گردیم، بلکه باید نیّت خود را وارسى کنیم که در آن صورت نه تنها مغرور نمىگردیم، بلکه چهبسا شرمنده نیز مىشویم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بیان این مطلب مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ؛ انّ الله عزّوجلّ یقول: انّى لست کلام الحکیم اتقبّل و لکن همّه و هواه فان کان همّه و هواه فیما احبّ و ارضى جعلت صمته حمداً لى و ذکراً [و وقارا] و ان لم یتکلّم»
اى ابوذر؛ خداوند عزوجل مىفرماید: سخن دانشمند حکیم را که بر زبان مىراند نمىپذیرم بلکه آنچه را در دل دارد مىپذیرم و آن مقصود و هدف اوست. اگر اراده و قصد او مصروف آنچه مىخواهم و بدان رضایت دارم گردد، سکوت او را به عنوان ذکر و حمد خویش مىپذیرم، گرچه سخن نگفته باشد.
کسانى که سخنان حکمتآمیز را فرا گرفتهاند و براى مردم باز مىگویند، مورد ستایش و تمجید مردم قرار مىگیرند و مردم با حسن ظن به آنان مىنگرند و مقام شایستهاى براى آنان در نظر مىگیرند. البتّه وظیفه انسان این است که به دیگران حسن ظن داشته باشد، ولى گوینده خود باید بنگرد که تا چقدر مىتواند به کارش اطمینان داشته باشد، آیا وقتى سخن خوب و پندآموزى مىگوید، مورد پذیرش خداوند قرار مىگیرد و موجب تقرب بیشتر او به خداوند مىشود، یا نه؟ خداوند خود جواب این سؤال را داده که من کارى به سخن
﴿صفحه 368 ﴾
حکیمانه ندارم، بلکه به انگیزه و نیّتى مىنگرم که در پس آن سخن نهفته است. من تمایلات و گرایشات افراد را مىنگرم. به این مىنگرم که در هنگام سخن گفتن دلش متوجه مردم است که به پاس سخنانش او را بستایند و تحسین کنند و از او خوشنود گردند، یا اینکه او تنها به وظیفه مىاندیشد و در این اندیشه است که به وظیفهاش عمل کند و کارى ندارد که مردم از سخنانش خوشحال شوند و یا نشوند و حتى اگر از سخنانش بدشان بیاید او در انجام وظیفهاش کوتاهى نمىکند.
پس وقتى میلها و گرایشات او مرضىّ من بود، حتى به سکوت او نیز ثواب ذکر و حمد خویش را مىدهم؛ چون دلش متوجه من است و مىخواهد کارى که مرضىّ من است انجام دهد. چون رضایت مرا در سکوت دیده، سکوت مىکند و از این جهت سکوت او عبادت است و چه بسا همان سکوت بیش از عبادات دیگران ثواب داشته باشد و تأثیر بیشترى در تکامل روحى و معنوى او دارد. کسى که سخنش و کارش براى مردم است و دلش متوجه آنان است، هیچ فضیلت و ثوابى کسب نمىکند و ثوابش همان تحسین و آفرینهاى مردم مىباشد؛ چون براى خداوند کارى نکرده که او پاداشش را بدهد.
با توجه به آنچه ذکر شد و شناخت تأثیر محورى انگیزه و میلهاى درونى در هویّت و ماهیت عمل، اگر مشاهده کردیم که کسى آنچه را وظیفه تشخیص مىدهد مىگوید، ولو مردم خوششان نیاید، باید بدانیم که انگیزه او الهى بوده است و از این جهت عمل و سخن او از ارزشى والا برخوردار است. اما اگر در سخن گفتن ملاحظه مردم را کرد و گرچه مىداند که خداوند از گفتن آن سخن راضى است، اما چون شرایط اجتماعى را مساعد نمىبیند سخن نمىگوید و از آن مىترسد که مردم از سخنانش ناراحت گردند؛ انگیزهاش خدایى نیست و دل در گرو رضاى مردم دارد و از این روى اگر در موقعیتها و فرصتهاى دیگر هم سخن بگوید، فایده و ارزشى بر سخنانش مترتب نیست؛ چون توجه او به مردم است.
﴿صفحه 369 ﴾
جایگاه نیّت و میلهاى درونى
«یا اباذرٍّ؛ انّ الله تبارک و تعالى لاینظر الى صورکم و لا الى اموالکم [اقوالکم]و لکن ینظر الى قلوبکم و اعمالکم»
اى ابوذر؛ خداوند تبارک و تعالى به چهرههاى شما یا به دارایى شما [و گفتههاى شما]نمىنگرد، بلکه به دلها و اعمال شما مىنگرد.
(به کار رفتن واژه «اقوالکم» پس از واژه «صورکم» مناسبتر و صحیحتر به نظر مىرسد، البته به کار رفتن واژه «اموالکم» نیز ممکن است صحیح باشد).
خداوند به ظاهر افراد نگاه نمىکند که چه مىگویند و چه ادعایى دارند. به اینکه کسى بر اثر سجده بر پیشانىاش پینه بسته باشد و یا لباسش چنین و چنان باشد نگاه نمىکند، بلکه به دل افراد مىنگرد و به اعمالشان مىنگرد که تا چقدر ادعایشان را تصدیق مىکند. مىنگرد که آنچه در دل دارند بهتر از ظاهر آنهاست، یا خداى ناکرده باطنشان متعفن و آلوده است و ظاهرشان نیکو! که در این صورت نه تنها خداوند به آنان ثواب نمىدهد، بلکه آنان را در زمره منافقان قرار مىدهد.
این قسمت حدیث، بسیار تکاندهنده و هشداردهنده است و باید این هشدارها را جدّى گرفت که در این صورت بسیارى از قضاوتهایى که درباره خود داریم عوض مىشود. [البته در مورد دیگران باید حسن ظن داشته باشیم.] اگر انسان نیّتهاى خود را بکاود، پى مىبرد که بسیارى از آنها الهى و خالص نیست، لااقل بخشى از نیّت او غیر الهى است و انسان دیگرى را با خداوند شریک قرار داده است و خداوند خود فرموده که اگر کسى دیگرى را با من شریک قرار داد، من سهمم را به شریکم وا مىگذارم.
باید ببینیم حرفى که مىزنیم، کارى که انجام مىدهیم و درسى که مىخوانیم و موعظهاى که مىکنیم و یا نمازى که به جماعت مىخوانیم، با چه نیّت و انگیزهاى همراه است: آیا بدان جهت که خداوند دوست مىدارد به نماز جماعت مىرویم، یا انگیزههاى دیگرى داریم؟ اگر کارهاى عبادى ما خالص نبود و انگیزههاى غیر الهى را در آنها دخالت داشت در سایر
﴿صفحه 370 ﴾
کارها نیز انگیزه و نیّتمان خالص نخواهد بود. علاوه بر اینکه اگر اعمال و وظایف عبادى خالص نباشد اساساً باطل خواهد بود.
آفتهایى چون ریا، تظاهر و دخیل قرار دادن انگیزههاى نفسانى در عبادات، در کسانى که وظیفه ارشاد و هدایت مردم را دارند چهبسا بیش از دیگر افراد وجود داشته باشد: کارگر و کاسبى که پس از کار روزانه و خستگى، دمادم غروب آفتاب نماز مختصرى مىخواند، در نمازش ریا نمىکند. اما براى کسى که امامت جماعت را بر عهده دارد و به موعظه مردم و تدریس علوم دینى و ارشاد دیگران وقت مىگذارند، مسأله ریا و آلوده گشتن به انگیزههاى غیرالهى بطور جدّى مطرح است که در صورت آلوده گشتن به ریا، چه بسا هم زیان دنیا متوجه انسان مىگردد و هم زیان آخرت.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى بیان اینکه رفتار و اعمال ظاهرى و ادعا دلالت بر داشتن تقوا نمىکند و تقوا ویژگىاى است که در درون افراد و دل آنها جاى دارد و ملاک والایى عمل نیّت و انگیزه خالص است، به سینه خود اشاره مىکنند و مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ؛ التّقوى هیهنا التّقوى هیهنا»
اى ابوذر؛ تقوا اینجاست، تقوا اینجاست.
هر کس در ظاهر، اعمال شایستهاى انجام دهد، فراوان نماز بخواند و اهل ذکر و خدمت به مردم باشد دلیل نمىشود که شخص با تقوایى است، بلکه باید نیّت و انگیزههاى او را محک زد که اگر خالص براى خدا بود آن شخص متقى است والا تظاهر به تقوا مدارى مىکند.
پیش از این گفتیم که گاهى به عمل و اجتناب از محرمات و انجام تکالیف و واجبات تقوا گفته مىشود و گاهى به ملکه نفسانى که منشأ اعمال شایسته و صالح مىشود تقوا گفته مىشود، با توجه به این برداشت، وقتى اعمال و عبادات و کارهاى خیر ما مصادیق تقوا بهشمار مىروند که منشأ و مبدء آنها محبت به خداوند و انگیزهمان الهى باشد. پس باید بیشتر در مبادى عمل دقّت کنیم، چون هیچ کارى بىانگیزه و مبدئى نفسانى انجام نمىگیرد:
﴿صفحه 371 ﴾
اعمال اختیارى انسان، از انگیزهاى و نیّتى سرچشمه مىگیرند که آن انگیزه در انسان شوق انجام کار را پدید مىآورد و در واقع، آن عمل و گفتار تبلور اراده و نیّت ماست. البته ممکن است انسان نیّت انجام کارى را داشته باشد و خود را آماده براى انجام آن کار کند و لکن بهیکباره مقدمات خارجى آن کار از بین برود و او ناتوان از انجام آن کار گردد، در این صورت اثر معنوى کار در دل او باقى مىماند؛ گرچه در خارج اثرى از آن محقق نگشته است. آن اثر معنوى از آن میل و نیّت درونى است که در روایت از آن به «همّ» تعبیر شده است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند: بنگر انگیزه کارت از کجا سرچشمه مىگیرد و گرایش و میل درونىات به کجا جهت یافته است. آیا به خداوند و خواست او توجّه دارى، یا به مردم و منافع دنیوى؟ که اگر با انگیزه غیرالهى کارى انجام دادى، گرچه کار نیک و پسندیده است، اما اثر معنوى و الهى در بر ندارد، حتى اگر موجب رواج و گسترش دین نیز بشود موجب سعادت انسان نمىگردد؛ چون نیّت الهى همراه آن نبوده که موجب تقرب به حق گردد. خداوند به باطن عمل و انگیزهاى که موجب انجام آن عمل شده مىنگرد، حال اگر آن انگیزه الهى بود عمل را مىپذیرد و الا عمل را رد مىکند و به پوسته عمل کارى ندارد:
«لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَدِمَاؤُهَا وَ لکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْکُمْ… .»(356)
گوشتها و خونهاى آنها (قربانىها) هرگز به خداوند نمىرسد، آنچه به او مىرسد تقوا و پرهیزکارى شماست.
راه سالمسازى انگیزه و نیّت
پس جرم عمل با خداوند ارتباط ندارد، جرم عمل با مردم و طبیعت ارتباط دارد و آنچه عمل را به خداوند مربوط مىکند دل و نیّت انسان است. با توجه به فرموده پیامبر، بایسته است که در انجام هر کارى بنگریم چه انگیزهاى ما را به انجام آن کار وا مىدارد و در
﴿صفحه 372 ﴾
صورتى که انگیزههایمان خالص نبود، در پى خالص گردانیدن آنها برآییم که البته خالص کردن نیتها و انگیزهها کار دشوارى است و نیاز به فراهم ساختن زمینهها و مقدماتى دارد و در این راه باید در درجه اول از خداوند کمک بخواهیم و به تهذیب نفس و پاک کردن آن از شائبه و گرایشهاى غیرالهى همّت گماریم تا با ریاضت و تمرین و خودسازى این مهم حاصل گردد.
ممکن است وقتى شخص مىبیند که نیّتش خالص نیست و در آن شائبه غیرالهى راه یافته، بجاى اینکه درصدد خالص کردن نیّتش برآید کارش را ترک کند. این نیز دام شیطان است که انسان را از انجام کارهاى نیکو باز دارد. مثلا وقتى دهه محرم فرا مىرسد تصمیم مىگیرد به تبلیغ برود امّا وقتى انگیزه و نیّت خود را مورد بررسى قرار مىدهد آن را غیر خالص مىیابد و از رفتن به تبلیغ منصرف مىشود و پیش خود مىگوید: چون نیّتم خالص نیست به تبلیغ نمىروم؛ این کار درست همان چیزى است که شیطان مىخواهد. چون وظیفه انسان این است که به تبلیغ برود و مردم را هدایت کند و اگر با وسوسه شیطان این وظیفه را کنار نهادیم، فرصت مناسبى براى شیطان مهیا مىگردد که بیشتر براى گمراه کردن مردم تلاش کند. بنابراین اگر دیدیم که نیّتمان خالص نیست نباید وظیفه و تکلیف را ما ترک کنیم بلکه باید سعى کنیم نیتّمان را خالص گردانیم.
سعى کنیم که اگر در قبال فعالیتهاى تبلیغى پولى به ما پرداخت کردند یا نگیریم، یا کم بگیریم و یا تصمیم بگیریم آن را به مصرف لازمى برسانیم و اگر کسى را از خود محتاجتر یافتیم، پول را به او بدهیم. این قبیل کارها موجب مىگردد که قدرى از اغراض نفسانى و انگیزههاى غیرالهى کاسته شود و عمل انسان خالصتر انجام گیرد.
یکى از دوستان نقل مىکرد: در دوران طلبگى براى تبلیغ به یکى از شهرهاى اطراف تهران رفتیم. در آنجا روحانى محترمى بود که مردم او را خوب مىشناختند و از نفوذ بالایى برخوردار بود. ما را به یکى از روستاهاى اطراف آن شهر فرستادند. چون در امر تبلیغ تجربهاى نداشتیم و تازه به تبلیغ رفته بودیم، در آن دهه منبرمان مقبول مردم نیفتاد و
﴿صفحه 373 ﴾
استقبالى از ما نشد و در آخر پول مختصرى به ما دادند. پس از پایان تبلیغات ما و سایر مبلغان براى خداحافظى نزد همان روحانى رفتیم. آن روحانى با کمال فروتنى و تواضع از ما پذیرایى کرد و بعد از صحبتهایى که رد و بدل شد، با شوخى به ما گفت: دوستان بیایید چشمهایمان را ببندیم و هر چه در این دهه به دست آوردهایم روى هم بگذاریم و سپس به نحو مساوى بین خود تقسیم کنیم! معلوم بود آن آقا، چون روحانى سرشناس شهر بود و منبرش نیز گیرا بود، پول زیادى در اختیار داشت. او چون مىدانست پول چندانى نصیب ما نگشته است و نمىخواست به شکلى به ما کمک کند که شخصیت ما خرد گردد، با شوخى از ما چنان تقاضایى کرد. ما نیز از ته دل خوشحال شدیم و چون با شوخى آن درخواست را کرده بود، به ما برنخورد. و بالاخره چشمهایمان را بستیم و پولها را روى هم ریختیم، بعد که پولها بین افراد تقسیم شد، دیدیم چند برابر پولى که خودمان داشتیم، به هر یک از ما رسیده است! بله بودند و هستند کسانى که انگیزههاى مادى در آنها ضعیف است و یا با چنین کارهایى سعى مىکنند آن انگیزهها را ضعیف کنند.
بالاخره انسان در زندگى خود گرفتارىها و نیازهایى دارد و بخصوص گرانى و تورم به ایجاد گرایشهاى مادى دامن مىزند، حال براى اینکه قدرى از آن انگیزهها و گرایشها بکاهیم، بجاست که نذر کنیم و بنا بگذاریم سهمى از آنچه به ما مىدهند در اختیار کسى قرار دهیم که از ما محتاجتر است. چون همانطور که دست بالاى دست بسیار است، دست زیر دست نیز فراوان است و هستند کسانى که از ما نیازمندترند. سعى کنیم چند درصد از آنچه را به دست مىآوریم به محتاجتر از خود بدهیم. سعى کنیم از آن چیزى که به آن علاقه داریم به دیگران بدهیم که هم از علاقه ما به دنیا کاسته شود و هم به صفت نیکوکارى متصف گردیم.
«لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ…»(357)
هرگز به مقام نیکوکاران و درجات عالى بهشت نمىرسید، مگر از آنچه دوست مىدارید در راه خداوند انفاق کنید.
﴿صفحه 374 ﴾
وقتى انفاق مىکنید سعى کنید اسکناسهاى نو را بدهید نه اسکناسهاى کهنه و فرسوده که این امر هم بر درجات معنوى شما مىافزاید و هم از دلبستگى شما به دنیا مىکاهد و باعث مىگردد اعمال شما از آن پس خالصتر گردد. پس چنانکه عرض کردم، بنا بگذاریم بخشى از آنچه را دریافت کردهایم به دیگران بدهیم و چه بهتر که اگر نیاز چندانى به آن پول نداریم و مىبینیم که در اطرافمان کسى هست که مقروض و بدهکار است و مرتب طلبکار در خانهاش مىرود و او باید خجالت بکشد که توان پرداخت قرض خود را ندارد، بنا بگذاریم که همه آن پول را به او بدهیم. ما که بدهکار نیستیم، چه مانع دارد که فرض کنیم به آن سفر تبلیغى نرفتهایم. فرض کنیم خداى ناکرده، در خانه بیمارى داشتیم و به جهت پرستارى از او توفیق رفتن به تبلیغ نصیبمان نشد.
اگر کسى بدهکار است و مرتب پرداخت بدهى خود را به تأخیر مىاندازد و آبرویش در خطر قرار گرفته است و مىداند که اگر به تبلیغ نرود نمىتواند قرض خود را ادا کند، نباید از رفتن به تبلیغ خوددارى کند. بالاخره پرداخت قرض یک تکلیف واجب است و چه مانع دارد که تبلیغ برود و در برابر فعالیتهاى تبلیغى خود، محترمانه و به گونهاى که شؤون روحانیت رعایت شود و کارى که موجب تضعیف روحانیت شود انجام نگیرد، اگر چیزى دادند بپذیرد و اگر قصدش این باشد که به تبلیغ برود و با پولى که دریافت مىکند قرضش را بپردازد، خلاف شرع مرتکب نشده است، گرچه به آن کمال نفس که باید برسد نمىرسد. البته در همین کار نیز مىتواند قصد اخلاص داشته باشد، چون پرداخت دَین واجب است و اگر نیّتش این باشد که چون خداوند واجب کرده انسان قرضش را بپردازد، براى خداوند به تبلیغ مىروم تا پولى دریافت کنم و با آن قرضم را بپردازم؛ عملش عبادت مىگردد.
به هر جهت باید سعى کنیم که از تمایل به دنیا بکاهیم و به زخارف آن بىاعتنا گردیم و بنگریم به مولا و مقتدایمان على(علیه السلام) که چنان زخارف دنیا در نظرش پست و حقیر بود که فرمود:
به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر بیعتکنندگان نبودند و با وجود آنها
﴿صفحه 375 ﴾
حجّت بر من تمام نمىشد و خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکار و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مىانداختم و آخرش را به اولش وا مىنهادم (چنانکه پیش از این براى این کار اقدام نکردم اکنون نیز کنار مىرفتم و خلافت را رها مىکردم)
در ادامه مىفرماید:
«وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَهِ عَنْز»(358)
و مىیافتید که این دنیاى شما نزد من از عطسه بزى خوارتر است.
و در جاى دیگر فرمود:
«وَ اللّهِ لَدُنْیاکُمْ هذِهِ أَهْوَنُ فى عَیْنى مِنْ عِراقِ خِنْزِیر فى یَدِ مَجْذُوم»(359)
به خدا سوگند، این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پستتر است از استخوان بىگوشت خوکى که در دست کسى باشد که مبتلاى به خوره است.
کسى که مبتلا به جذام و خوره است، قیافهاش چندان زشت و نامطلوب است که کسى رغبت نمىکند به او نزدیک شود، بخصوص اگر بترسد بیمارىاش به او نیز سرایت کند. حال اگر این شخص خوره زده که انسان تحمل نگاه کردن به او را ندارد، استخوان خوکى را بهدست بگیرد، چه کسى رغبت مىکند استخوان را از دستش بگیرد! دنیا و زخارف آن، لباس، ماشین، خانه و فرش و دیگر امکانات دنیایى در نظر على(علیه السلام)از استخوان خوک در دست شخص مبتلاى به جذام پستتر است!
در جاى دیگر مىفرماید:
«فَلْتَکُنْ الدُّنْیا فى أَعْیُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثالَهِ الْقَرَظِ و قُراضَهِ الْجَلَمِ و اتَّعِظُوا بِمَنْ کانَ قَبْلَکُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ و ارْفَضُوها ذَمِیمَهً فَإِنَّها قَدْ رَفَضَتْ مَنْ کانَ أَشْغَفَ بِها مِنْکُمْ»(360)
﴿صفحه 376 ﴾
پس باید دنیا در نظر شما کوچکتر باشد از تفاله برگ درخت سَلم (درختى است که در بیابان مىروید و از برگ بدبوى آن در دباغى استفاده مىشود) و از خردهریزهاى که از قیچى مىافتد (خورده پشمهایى که هنگام چیدن پشم گوسفند از اطراف قیچى مىریزد) پند گیرید از احوال پیشینیان، پیش از آنکه آیندگان از حال شما پند گیرند و رها کنید دنیا را که مذموم و ناپسندیده است؛ زیرا دنیا به کسى که بیش از شما به آن علاقه داشت وفا نکرده است.
البتّه براى انجام وظیفه و در حدى که خداوند راضى است و با رعایت تمام حدود شرعى، اشکالى ندارد که انسان درآمد مباحى به دست آورد والا نهایت دون همّتى است که انسان با حیله و نیرنگ و تملق این و آن و ریختن آبروى دیگران و خیانت به روحانیت و اسلام، به دنبال تأمین دنیا و افزون سازى مال دنیا باشد. چه خوب است که این سخنان على(علیه السلام) را آویزه گوشمان کنیم و همواره نصبالعینمان قرار دهیم تا دلبسته دنیا نگردیم، چون اگر محبت به این دنیاى بىارزش و حقیر در دل جاى گرفت، تقوا و محبت خداوند از آن رخت برمىبندد. دلى که در آن محبت دنیایى جاى گرفته که در نظر على(علیه السلام)پستتر است از استخوان خوک در دست شخص مبتلاى به جذام و خوره، دیگر در آن عشق به خداوند و على و حسین(علیه السلام) راه ندارد. باید دل را پالایش داد و آن را از آلودگىها و کدورتها پاک کرد تا محبت خداوند و امام حسین(علیه السلام) در آن راه یابد که اگر سخن از دین و ارزشهاى الهى و اخلاق اسلامى گفت، دلش با سخنش همراه باشد تا تأثیر شایسته بر دیگران بگذارد.
و آخر دعوانا
أنِ الحمدُللهِ ربِّ العالمین
و صلّى الله على سیدنا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنه الله على اعدائهم أَجمعین