راه سالمسازى انگیزه و نیّت
راه سالمسازى انگیزه و نیّت
پس جرم عمل با خداوند ارتباط ندارد، جرم عمل با مردم و طبیعت ارتباط دارد و آنچه عمل را به خداوند مربوط مىکند دل و نیّت انسان است. با توجه به فرموده پیامبر، بایسته است که در انجام هر کارى بنگریم چه انگیزهاى ما را به انجام آن کار وا مىدارد و در
﴿صفحه 372 ﴾
صورتى که انگیزههایمان خالص نبود، در پى خالص گردانیدن آنها برآییم که البته خالص کردن نیتها و انگیزهها کار دشوارى است و نیاز به فراهم ساختن زمینهها و مقدماتى دارد و در این راه باید در درجه اول از خداوند کمک بخواهیم و به تهذیب نفس و پاک کردن آن از شائبه و گرایشهاى غیرالهى همّت گماریم تا با ریاضت و تمرین و خودسازى این مهم حاصل گردد.
ممکن است وقتى شخص مىبیند که نیّتش خالص نیست و در آن شائبه غیرالهى راه یافته، بجاى اینکه درصدد خالص کردن نیّتش برآید کارش را ترک کند. این نیز دام شیطان است که انسان را از انجام کارهاى نیکو باز دارد. مثلا وقتى دهه محرم فرا مىرسد تصمیم مىگیرد به تبلیغ برود امّا وقتى انگیزه و نیّت خود را مورد بررسى قرار مىدهد آن را غیر خالص مىیابد و از رفتن به تبلیغ منصرف مىشود و پیش خود مىگوید: چون نیّتم خالص نیست به تبلیغ نمىروم؛ این کار درست همان چیزى است که شیطان مىخواهد. چون وظیفه انسان این است که به تبلیغ برود و مردم را هدایت کند و اگر با وسوسه شیطان این وظیفه را کنار نهادیم، فرصت مناسبى براى شیطان مهیا مىگردد که بیشتر براى گمراه کردن مردم تلاش کند. بنابراین اگر دیدیم که نیّتمان خالص نیست نباید وظیفه و تکلیف را ما ترک کنیم بلکه باید سعى کنیم نیتّمان را خالص گردانیم.
سعى کنیم که اگر در قبال فعالیتهاى تبلیغى پولى به ما پرداخت کردند یا نگیریم، یا کم بگیریم و یا تصمیم بگیریم آن را به مصرف لازمى برسانیم و اگر کسى را از خود محتاجتر یافتیم، پول را به او بدهیم. این قبیل کارها موجب مىگردد که قدرى از اغراض نفسانى و انگیزههاى غیرالهى کاسته شود و عمل انسان خالصتر انجام گیرد.
یکى از دوستان نقل مىکرد: در دوران طلبگى براى تبلیغ به یکى از شهرهاى اطراف تهران رفتیم. در آنجا روحانى محترمى بود که مردم او را خوب مىشناختند و از نفوذ بالایى برخوردار بود. ما را به یکى از روستاهاى اطراف آن شهر فرستادند. چون در امر تبلیغ تجربهاى نداشتیم و تازه به تبلیغ رفته بودیم، در آن دهه منبرمان مقبول مردم نیفتاد و
﴿صفحه 373 ﴾
استقبالى از ما نشد و در آخر پول مختصرى به ما دادند. پس از پایان تبلیغات ما و سایر مبلغان براى خداحافظى نزد همان روحانى رفتیم. آن روحانى با کمال فروتنى و تواضع از ما پذیرایى کرد و بعد از صحبتهایى که رد و بدل شد، با شوخى به ما گفت: دوستان بیایید چشمهایمان را ببندیم و هر چه در این دهه به دست آوردهایم روى هم بگذاریم و سپس به نحو مساوى بین خود تقسیم کنیم! معلوم بود آن آقا، چون روحانى سرشناس شهر بود و منبرش نیز گیرا بود، پول زیادى در اختیار داشت. او چون مىدانست پول چندانى نصیب ما نگشته است و نمىخواست به شکلى به ما کمک کند که شخصیت ما خرد گردد، با شوخى از ما چنان تقاضایى کرد. ما نیز از ته دل خوشحال شدیم و چون با شوخى آن درخواست را کرده بود، به ما برنخورد. و بالاخره چشمهایمان را بستیم و پولها را روى هم ریختیم، بعد که پولها بین افراد تقسیم شد، دیدیم چند برابر پولى که خودمان داشتیم، به هر یک از ما رسیده است! بله بودند و هستند کسانى که انگیزههاى مادى در آنها ضعیف است و یا با چنین کارهایى سعى مىکنند آن انگیزهها را ضعیف کنند.
بالاخره انسان در زندگى خود گرفتارىها و نیازهایى دارد و بخصوص گرانى و تورم به ایجاد گرایشهاى مادى دامن مىزند، حال براى اینکه قدرى از آن انگیزهها و گرایشها بکاهیم، بجاست که نذر کنیم و بنا بگذاریم سهمى از آنچه به ما مىدهند در اختیار کسى قرار دهیم که از ما محتاجتر است. چون همانطور که دست بالاى دست بسیار است، دست زیر دست نیز فراوان است و هستند کسانى که از ما نیازمندترند. سعى کنیم چند درصد از آنچه را به دست مىآوریم به محتاجتر از خود بدهیم. سعى کنیم از آن چیزى که به آن علاقه داریم به دیگران بدهیم که هم از علاقه ما به دنیا کاسته شود و هم به صفت نیکوکارى متصف گردیم.
«لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ…»(357)
هرگز به مقام نیکوکاران و درجات عالى بهشت نمىرسید، مگر از آنچه دوست مىدارید در راه خداوند انفاق کنید.
﴿صفحه 374 ﴾
وقتى انفاق مىکنید سعى کنید اسکناسهاى نو را بدهید نه اسکناسهاى کهنه و فرسوده که این امر هم بر درجات معنوى شما مىافزاید و هم از دلبستگى شما به دنیا مىکاهد و باعث مىگردد اعمال شما از آن پس خالصتر گردد. پس چنانکه عرض کردم، بنا بگذاریم بخشى از آنچه را دریافت کردهایم به دیگران بدهیم و چه بهتر که اگر نیاز چندانى به آن پول نداریم و مىبینیم که در اطرافمان کسى هست که مقروض و بدهکار است و مرتب طلبکار در خانهاش مىرود و او باید خجالت بکشد که توان پرداخت قرض خود را ندارد، بنا بگذاریم که همه آن پول را به او بدهیم. ما که بدهکار نیستیم، چه مانع دارد که فرض کنیم به آن سفر تبلیغى نرفتهایم. فرض کنیم خداى ناکرده، در خانه بیمارى داشتیم و به جهت پرستارى از او توفیق رفتن به تبلیغ نصیبمان نشد.
اگر کسى بدهکار است و مرتب پرداخت بدهى خود را به تأخیر مىاندازد و آبرویش در خطر قرار گرفته است و مىداند که اگر به تبلیغ نرود نمىتواند قرض خود را ادا کند، نباید از رفتن به تبلیغ خوددارى کند. بالاخره پرداخت قرض یک تکلیف واجب است و چه مانع دارد که تبلیغ برود و در برابر فعالیتهاى تبلیغى خود، محترمانه و به گونهاى که شؤون روحانیت رعایت شود و کارى که موجب تضعیف روحانیت شود انجام نگیرد، اگر چیزى دادند بپذیرد و اگر قصدش این باشد که به تبلیغ برود و با پولى که دریافت مىکند قرضش را بپردازد، خلاف شرع مرتکب نشده است، گرچه به آن کمال نفس که باید برسد نمىرسد. البته در همین کار نیز مىتواند قصد اخلاص داشته باشد، چون پرداخت دَین واجب است و اگر نیّتش این باشد که چون خداوند واجب کرده انسان قرضش را بپردازد، براى خداوند به تبلیغ مىروم تا پولى دریافت کنم و با آن قرضم را بپردازم؛ عملش عبادت مىگردد.
به هر جهت باید سعى کنیم که از تمایل به دنیا بکاهیم و به زخارف آن بىاعتنا گردیم و بنگریم به مولا و مقتدایمان على(علیه السلام) که چنان زخارف دنیا در نظرش پست و حقیر بود که فرمود:
به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر بیعتکنندگان نبودند و با وجود آنها
﴿صفحه 375 ﴾
حجّت بر من تمام نمىشد و خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکار و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مىانداختم و آخرش را به اولش وا مىنهادم (چنانکه پیش از این براى این کار اقدام نکردم اکنون نیز کنار مىرفتم و خلافت را رها مىکردم)
در ادامه مىفرماید:
«وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَهِ عَنْز»(358)
و مىیافتید که این دنیاى شما نزد من از عطسه بزى خوارتر است.
و در جاى دیگر فرمود:
«وَ اللّهِ لَدُنْیاکُمْ هذِهِ أَهْوَنُ فى عَیْنى مِنْ عِراقِ خِنْزِیر فى یَدِ مَجْذُوم»(359)
به خدا سوگند، این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پستتر است از استخوان بىگوشت خوکى که در دست کسى باشد که مبتلاى به خوره است.
کسى که مبتلا به جذام و خوره است، قیافهاش چندان زشت و نامطلوب است که کسى رغبت نمىکند به او نزدیک شود، بخصوص اگر بترسد بیمارىاش به او نیز سرایت کند. حال اگر این شخص خوره زده که انسان تحمل نگاه کردن به او را ندارد، استخوان خوکى را بهدست بگیرد، چه کسى رغبت مىکند استخوان را از دستش بگیرد! دنیا و زخارف آن، لباس، ماشین، خانه و فرش و دیگر امکانات دنیایى در نظر على(علیه السلام)از استخوان خوک در دست شخص مبتلاى به جذام پستتر است!
در جاى دیگر مىفرماید:
«فَلْتَکُنْ الدُّنْیا فى أَعْیُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثالَهِ الْقَرَظِ و قُراضَهِ الْجَلَمِ و اتَّعِظُوا بِمَنْ کانَ قَبْلَکُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ و ارْفَضُوها ذَمِیمَهً فَإِنَّها قَدْ رَفَضَتْ مَنْ کانَ أَشْغَفَ بِها مِنْکُمْ»(360)
﴿صفحه 376 ﴾
پس باید دنیا در نظر شما کوچکتر باشد از تفاله برگ درخت سَلم (درختى است که در بیابان مىروید و از برگ بدبوى آن در دباغى استفاده مىشود) و از خردهریزهاى که از قیچى مىافتد (خورده پشمهایى که هنگام چیدن پشم گوسفند از اطراف قیچى مىریزد) پند گیرید از احوال پیشینیان، پیش از آنکه آیندگان از حال شما پند گیرند و رها کنید دنیا را که مذموم و ناپسندیده است؛ زیرا دنیا به کسى که بیش از شما به آن علاقه داشت وفا نکرده است.
البتّه براى انجام وظیفه و در حدى که خداوند راضى است و با رعایت تمام حدود شرعى، اشکالى ندارد که انسان درآمد مباحى به دست آورد والا نهایت دون همّتى است که انسان با حیله و نیرنگ و تملق این و آن و ریختن آبروى دیگران و خیانت به روحانیت و اسلام، به دنبال تأمین دنیا و افزون سازى مال دنیا باشد. چه خوب است که این سخنان على(علیه السلام) را آویزه گوشمان کنیم و همواره نصبالعینمان قرار دهیم تا دلبسته دنیا نگردیم، چون اگر محبت به این دنیاى بىارزش و حقیر در دل جاى گرفت، تقوا و محبت خداوند از آن رخت برمىبندد. دلى که در آن محبت دنیایى جاى گرفته که در نظر على(علیه السلام)پستتر است از استخوان خوک در دست شخص مبتلاى به جذام و خوره، دیگر در آن عشق به خداوند و على و حسین(علیه السلام) راه ندارد. باید دل را پالایش داد و آن را از آلودگىها و کدورتها پاک کرد تا محبت خداوند و امام حسین(علیه السلام) در آن راه یابد که اگر سخن از دین و ارزشهاى الهى و اخلاق اسلامى گفت، دلش با سخنش همراه باشد تا تأثیر شایسته بر دیگران بگذارد.
و آخر دعوانا
أنِ الحمدُللهِ ربِّ العالمین
و صلّى الله على سیدنا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنه الله على اعدائهم أَجمعین
پاورقی
1 – نساء / 119 ـ 118.
2 – نهجالبلاغه (ترجمه فیضالاسلام) خ 42، ص 127.
3 – حج / 15.
4 – بحارالانوار، ج 78، ص 63.
5 – اصول کافى (باترجمه) ج 4، ص 54.
6 -«… وَهَبَطَ مَعَ جِبْرَئیلُ مَلَکٌ لَمْ یَطَاءِ الاَْرْضَ قَطُّ، مَعَهُ مَفاتیحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ. فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، إِنَّ رَبَّکَ یُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَقُولُ هذِهِ مَفاتیحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ؛ فَإِنْ شِئْتَ فَکُنْ نَبِیَّا عَبْداً وَإِنْ شِئْتَ فَکُنْ نَبِیّاً مَلِکاً. فَأَشارَإِلَیْهِ جِبْرَئیل(علیه السلام): أَنْ تَواضَعْ یا مُحَمَّدُ. فَقالَ: بَلْ أَکُونُ نَبِیّاً عَبْداً. ثُمَّ صَعَدَ إِلىَ السَّماءِ …»
یکى از فرشتگان الهى که هرگز به زمین فرود نیامده بود، با جبرئیل به زمین آمد و با او کلیدهاى گنجهاى زمین بود و به پیغمبر گفت: «اى محمد، پروردگارت بر تو سلام کرد و فرمود: این کلیدهاى گنجهاى زمین است، اگر مىخواهى پیامبرى بنده باش و اگر مىخواهى پیامبرى داراى ملک و سلطنت باش.» سپس جبرئیل اشاره کرد که یا محمد، فروتنى کن. پیامبر فرمود: من پیامبرى بنده خواهم بود. سپس فرشته به سوى آسمان رفت … (امالى صدوق، مجلس 69، ص 365، ح 2.)
7 -«قال عَبْدُاللّهِ ابْنِ الْعَبّاسِ: دَخَلْتُ عَلى أَمِیرالْمُؤْمِنین(علیه السلام) بِذى قار وَهُوَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ؛ فَقالَ لى: ماقِیْمَهُ هذِهِ النَّعْلِ؟ فَقُلْتُ: لا قِیْمَهَ لَها، فَقال(علیه السلام): وَاللّهِ لَهِىَ أَحَبُّ إِلَىَ مِنْ إِمْرَتِکُمْ إِلاّ أَنْ أُقیمَ حَقّاً أَو أَدْفَعَ باطِلا …»
ابن عباس گفت: در ذى قار بر امیرالمؤمنان(علیه السلام) وارد شدم و او مشغول دوختن کفش خود بود پس مرا گفت: بهاى این کفش چقدر است؟ گفتم بهایى ندارد! فرمود: به خدا سوگند، این کفش نزد من از امارت بر شما محبوبتر است، مگر آنکه حقى را به پاى دارم یا باطلى را دور سازم. (نهجالبلاغه [ترجمه فیضالسلام] خ 33، ص111.)
8 – منافقون / 8.
9 – امام خمینى، چهل حدیث (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(رحمه الله)، چاپ چهارم 1373) ص 444 445.
10 – بحارالانوار، ج 6، ص 130.
11 – عبس / 24.
12 – کهف / 19.
13 – بحارالانوار، ج 45، ص 8.
14 – نسخه دیگر «و ما حوى» است و شاید صحیح همین باشد.
15 – المیزان، ج 6، ص 330.
16 – راغب اصفهانى، مفردات، ماده «دعو».
17 – اسراء / 52.
18 – غافر / 6.
19 – المیزان، ج 10، ص 36.
20 – نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام)، نامه 31، ص 925 ـ 924.
21 – بحار الانوار، ج93، ص 303.
22 – اصول کافى (با ترجمه) ج3 ص 107.
23 – بقره / 186.
24 – قصص/ 24.
25 – نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام) خ 159، ص 507.
26 – نهج البلاغه (ترجمه شهیدى) خ 42، ص 40.
27 – بحارالانوار، ج 70، ص 225.
28 – بحار الانوار، ج 40، ص 153.
29 – اعراف / 96.
30 – تفسیر عیاشى، ج 1، ص 135.
31 – بحار الانوار، ج 15، ص 27، ح 48.
32 – بحار الانوار، ج 23، ص 5.
33 – اسراء / 70.
34 – انفال / 55.
35 – زمر / 42.
36 – سجده / 16.
37 – انفال / 16 ـ 15.
38 – بقره / 170.
39 – بحارالانوار، ج 2، ص 69، ح 22.
40 – بحارالانوار، ج 78، ص 162، ح 1.
41 – نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام) کتاب 45، ص 971.
42 – زمر / 2 ـ 3.
43 – بحارالانوار، ج 67، ص 242.
44 – ملک / 2.
45 – اصول کافى (با ترجمه) ج 3، ص 26.
46 – اسراء / 44.
47 – المیزان، ج 13، ص 114 ـ 116.
48 – فصلت / 21.
49 – اسراء / 85.
50 – بقره / 151.
51 – طبرى نورى، کفایه الموحدین، ج 2، ص 182.
52 – بحارالانوار، ج 23، ص 346.
53 – نساء / 33.
54 – ق / 16 ـ 18.
55 – نساء / 41.
56 – نهجالبلاغه (ترجمه شهیدى) کلمات قصار 324، ص 420.
57 – ال عمران / 30.
58 – زمر / 11.
59 – مریم / 51.
60 – ص / 82 ـ 83.
61 – یوسف / 24.
62 – نساء / 95.
63 – احزاب / 41.
64 – آل عمران / 191.
65 – بحارالانوار، ج 13، ص 343.
66 – هود / 7.
67 – اسراء / 70.
68 – المیزان (دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 13، ص 165.
69 – شعر از هاتف اصفهانى.
70 – اعراف / 179.
71 – قمر / 54 ـ 55.
72 – بحار الانوار، ج 23، ص 233.
73 – شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 289.
74 – نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام) خ 184، ص 612.
75 – فیض کاشانى، محجه البیضاء، ج 8، ص 258.
76 – نساء / 69.
77 – فرقان / 30.
78 – المیزان (دار الکتاب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 1، ص 324 ـ 325.
79 – آل عمران / 33.
80 – بقره / 253.
81 – بحار الانوار، ج 18 ،ص 345.
82 – سجده / 17.
83 – شعراء / 83.
84 – انبیاء / 72.
85 – نهجالبلاغه (ترجمه شهیدى) خ 192، ص 224.
86 – مریم / 41.
87 – مائده / 75.
88 – انعام / 87.
89 – المیزان (دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 11، ص 177 ـ 189
90 – فیض کاشانى، محجه البیضاء، ج 8، ص 14.
91 – یوسف / 106.
92 – جاثیه / 23.
93 – بحار الانوار، ج 42، ص 247.
94 – بحار الانوار، ج 74، ص 194.
95 – بحار الانوار، ج 1، ص 204.
96 – ابراهیم / 38.
97 – آل عمران / 103.
98 – اصول کافى، ج 2، ص 166.
99 – بحار الانوار، ج 71، ص 186.
100 – همان، ص 189، ح 18.
101 – فرقان / 28 ـ 29.
102 – اصول کافى، ج 4، ص 451.
103 – مزمّل / 6 ـ 7
104 – اصول کافى ج 4، ص 451.
105 – ق / 18.
106 – انفطار / 9 ـ 11.
107 – بحار الانوار، ج 77، ص 27.
108 – بحارالانوار، ج 96، ص 7.
109 – نهجالبلاغه (ترجمه شهیدى) کلمات قصار 392، ص 432.
110 – همان، خطبه 176، ص 184.
111 – همان.
112 – بحارالانوار، ج 77، ص 90، ح 2.
113 – همان، ج 71 ص 286.
114 – اصول کافى، ج 3، ص 333، ح 25.
115 – فرقان / 63.
116 – طه / 43 ـ 44.
117 – بحارالانوار، ج 1، ص 85، ح 7.
118 – المیزان (دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 6، ص 315 ـ 317.
119 – المیزان (دارالکتب الاسلامیه،چاپ سوم) ج 16 ،ص 220 ـ 223.
120 – اصول کافى، ج 3 ص 271.
121 – همان، ص 272.
122 – بحارلانوار، ج 16، ص 298.
123 – همان، ج 58، ص 107.
124 – نهج البلاغه (ترجمه شهیدى) کلمات قصار 40. ص 367.
125 – بحارالانوار، ج 69، ص 400.
126 – نساء / 83.
127 – المیزان (دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 5، ص 18.
128 – الحدید / 11.
129 – انفال / 42.
130 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 107، ص 321.
131 – همان، خ 94، ص 283.
132 – بحارالانوار، ج 23، ص 133.
133 – نساء / 80.
134 – نساء / 59.
135 – بحارالانوار، ج 26، ص 250.
136 – بحارالانوار، ج 43، ص 23.
137 – بقره / 152.
138 – بحارالانوار، ج 75، ص 468.
139 – همان، ج 26، ص 158.
140 – همان، ج 74، ص 345.
141 – همان، ج 4، ص 27.
142 – فتح / 29.
143 – بحارالانوار، ج 7 ص 202.
144 – مرتضى فرید، الحدیث، ج 1، ص 306.
145 – بحارالانوار، ج 16، ص 84.
146- بحارالانوار، ج 87، ص 138.
147 – اصول کافى، ج 4، ص 41
148 – مقدمه اصول کافى، ص 7.
149 – اصول کافى، ج 4، ص 400.
150 – المیزان، ج 3، ص 144.
151 – مائده / 51.
152 – همان / 55.
153 – بحارالانوار، ج 88، ص 88.
154 – اصول کافى، ج 2، ص 266.
155 – محمدبن نعمان (مفید)، ارشاد، ص 186.
156 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 163، ص 526.
157 – نهجالبلاغه (ترجمه شهیدى) خ 183، ص 173.
158 – این ولایت و حکومت به صراحت در آیه 55 از سوره مائده بیان شده است، آنجا که خداوند مىفرماید: «انّما ولیّکُم اللّه و رسولهُ والّذین آمنوا…»
159 – مؤمنون / 99 ـ 100.
160 – تغابن / 9.
161 – بقره / 217.
162 – نساء / 110.
163 – آلعمران / 135.
164 – هود / 114.
165 – بحارالانوار، ج 76، ص 126.
166 – مستدرکالوسائل، ج 9، ص 122.
167 – همان ، ج 1، ص 166.
168 – بحارالانوار، ج ،76، ص 126.
169 – نور / 19.
170 – بحارالانوار، ج 73، ص 384.
171 – نهجالبلاغه (فیض الاسلام) خ 140، ص 429.
172 – همان، قصار 341، ص 1249.
173 – نهجالبلاغه(فیض الاسلام)، خ 91، ص 269.
174 – بحارالانوار، ج 73، ص 294.
175 – نهجالبلاغه(فیض الاسلام)، حکمت 96، ص 1131.
176 – نهج البلاغه (فیض الاسلام)حکمت 339، ص 1249.
177 – غررالحکم، ص 671.
178 – جامع السعادات، ج 2، ص 327.
179 – بحارالانوار، ج 77، ص 152.
180 – غررالحکم، ص 382.
181 – بحارالانوار، ج 77، ص 216.
182 – همان، ص 232.
183 – غررالحکم، ص 278.
184 – بحارالانوار، ج 2، ص 138.
185 – غرر الحکم، ص 36.
186 – همان، ص 17.
187 – همان، ص 31.
188 – آل عمران / 200.
189 – بحارالانوار، ج 77، ص 402.
190 – نهج البلاغه (فیض الاسلام) خ 3، ص 52.
191 – اصول کافى، ج 3، ص 131.
192 – بحارالانوار، ج 10، ص 99.
193 – طه / 14.
194 – عنکبوت / 45.
195 – المیزان، ج 16 (چاپ اسماعیلیان) ص 133.
196 – نهج البلاغه (فیض الاسلام) خ 213، ص 703.
197 – بحارالانوار، ج 80، ص 23.
198 – نهج البلاغه (فیض الاسلام) کتاب 45، شماره 15، ص 974.
199 – بحارالانوار، ج 80، ص 10.
200 – همان، ص 13.
201 – اعراف / 142.
202 – بحارالانوار، ج 7، ص 249.
203 – وسائل الشیعه، ج 3، ص 478.
204 – عروهالوثقى، همراه با حواشى امام خمینى، رضوان الله علیه، ص 211.
205 – رساله توضیح المسائل، مساله 893.
206 – وسائل الشیعه،ج 3، ص 545.
207 – همان، ج 3، ص 525.
208 – همان، ص 545.
209 – همان، ص 536.
210 – همان، ج 1، ص 268.
211 – وسائل الشیعه، ج 3، ص 555.
212 – همان، ج 5، ص 372.
213 – ابراهیم / 28.
214 – مصباح الشریعه (مرکز نشر کتاب،قطع جیبى) ص 10، باب 12.
215- تحف العقول،باب مواعظ النبى و حکمه، ص 52.
216 – وسائل الشیعه، ج 3، ص 507.
217 – وسائل الشیعه، ج 3، ص 496.
218 – همان، ص 515.
219 – مومنون / 1ـ3.
220 – وسائل الشیعه، ج 12، ص 345.
221 – بحارالانوار، ج 2، ص 5.
222 – وسائل الشیعه، ج 1، ص 267.
223 – بحارالانوار، ج 83، ص 351.
224 – وسائل الشیعه، ج 3، ص 479.
225 – مائده / 30.
226 – آلعمران / 28.
227 – بقره / 123.
228 – همان / 194.
229 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، خ 113، ص 353.
230 – همان، خ 16، ص 66.
231 – حشر / 18.
232 – بقره / 77.
233 – طلاق / 2 ـ 3.
234 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 182، ص 602.
235 – حج / 37.
236 – بحارالانوار، ج 77، ص 64.
237 – بقره / 282.
238 – بحارالانوار، ج 70، ص 24.
239 – همان، ج 59، ص 163.
240 – آل عمران / 76.
241 – اعراف / 35.
242 – آل عمران / 125.
243 – وسائلالشیعه، ج 11، ص 235.
244 – حجرات / 13.
245 – مائده / 27.
246 – حجرات / 13.
247 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حکمت 363، ص 126.
248 – بحارالانوار، ج 70، ص 297.
249 – همان، ص 298.
250 – همان، ص 307.
251 – بحارالانوار، ج 73، ص 148.
252 – قصص / 77.
253 – نهجالفصاحه، ص 358، حدیث 1712.
254 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 80، ص 180.
255 – حدید / 27.
256 – بحارالانوار، ج 22، ص 264.
257 – حسینى سید نعمتالله، مردان علم در میدان عمل، ص 127 ـ 129.
258 – طلاق / 2 ـ 3.
259 – بحارالانوار، ج 71، ص 424.
260 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حکمت 109، ص 1139.
261 – بحارالانوار، ج 2، ص 46.
262 – همان، ج 97، ص 368.
263 – همان، ج 21، ص 109.
264 – یوسف / 33.
265 – همان / 89.
266 – بقره / 67.
267 – اصول کافى، ج 3، ص 174.
268 – فصلت / 35.
269 – آل عمران / 159.
270 – فرقان / 63.
271 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حکمت 197، ص 1179.
272 – اصول کافى (با ترجمه) ج 3، ص 179.
273 – بحارالانوار، ج 75، ص 53.
274 – غررالحکم (ترجمه محمدعلى انصارى) ص 479.
275 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، خ 24، ص 87.
276 – همان، خ 224، ص 729.
277 – قلم / 9.
278 – مائده / 49.
279 – بنابر روایت ابن عباس این آیه و آیه 73 از سوره اسرا وقتى نازل شد که امیهبن خلف و ابوجهل و گروهى از قریش نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)، آمدند و به او گفتند: تو به مانند ما دست به خدایان ما بکش تا ما به دین تو بگرویم. در آن هنگام براى پیامبر دورى قومش دشوار بود و مایل بود آنان اسلام بیاورند. (المیزان، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، ج 15، ص 177).
280 – بحارالانوار، ج 21، ص 153.
281 – حجرات / 13.
282 – بحارالانوار، ج 71، ص 138.
283 – آلعمران / 122.
284 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 218، ص 719.
285 – بحارالانوار، ج 71، ص 151.
286 – مستدرکالوسائل، ج 11، ص 217.
287 – ملامهدى نراقى، جامعالسعادات، ج 3، ص 228 ـ 229.
288 – بحارالانوار، ج 1، ص 225.
289 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 11، ص 62.
290 – اسراء / 23 ـ 24.
291 – بحارالانوار، ج 2، ص 42.
292 – زمر / 36.
293 – نساء / 65.
294 – بحارالانوار، ج 82 ، ص 36.
295 – جامع السعادت، ج 3، ص 211 ـ 212.
296 – بقره / 208.
297 – المیزان (دارالکتب الاسلامیه) ج 2، ص 103.
298 – بحارالانوار، ج 2، ص 204.
299 – بحارالانوار، ج 5، ص 87.
300 – توحید صدوق (مؤسسه النشر الاسلامى) ص 369.
301 – سفینه البحار(دار التعاریف لمطبوعات)، ج 1، ص 446، ماده دعا.
302 – انفال / 44.
303 – اصول کافى، ج 3، ص 87.
304 – اصول کافى، ج 3، ص 89.
305 – تکاثر / 5 ـ 7.
306 – واقعه / 95.
307 – جامع السعادت، ج 1، ص 123.
308 – فصلت / 53.
309 – جامع السعادت، ج 1، ص 124.
310 – توحید صدوق (موسسهالنشر الاسلامى)، ص 109.
311 – جامع السعادات، ج 1، ص 124.
312 – اصول کافى، ج 3، ص 54.
313 – اصول کافى، ج 3، ص 97.
314 – اصول کافى، ج 3، ص 102.
315 – بحارالانوار، ج 103، ص 25.
316 – جامع السعادات، ج 3، ص 202.
317 – فجر / 27 ـ 28.
318 – مائده / 119.
319 – ملک / 1 ـ 2.
320 – بحارالانوار، ج 77، ص 20.
321 – سبأ / 13.
322 – بحارالانوار، ج 12، ص 35.
323 – اعراف / 179.
324 – حدید / 4.
325 – عنکبوت / 65.
326 – اعراف / 205.
327 – نور / 36.
328 – فصّلت / 51.
329 – انعام / 43.
330 – بقره / 74.
331 – اصول کافى، ج 3، ص 219.
332 – حدید / 22.
333 – قصص/78
334 – یوسف / 21.
335 – انعام / 17.
336 – الشرح / 5 ـ 6.
337 – البلد / 4.
338 – بقره / 155 ـ 156.
339 – اصول کافى، ج 3، ص 354.
340 – طلاق / 7.
341 – بحارالانوار، ج 71، ص 185.
342 – نهج البلاغه (فیص الاسلام) حکمت 33، ص 1103.
343 – بحارالانوار، ج 103، ص 20.
344 – کهف / 88.
345 – مریم / 60.
346 – القمر / 55.
347 – اعراف / 179
348 – بقره / 264.
349 – بقره / 25.
350 – همان / 82.
351 – نحل / 97.
352 – لیل / 18 ـ 20.
353 – انسان / 8.
354 – بحارالانوار، ج 70، ص 243.
355 – کافى ج 5، ص 19.
356 – حج / 37.
357 – آلعمران / 92.
358 – نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 3، ص 52.
359 – همان، حکمت 228، ص 1192.
360 – همان، خ 32، ص 108.