تک بیت های صائب تبریزی
تک بیت های صائب تبریزی
تک بیت های صائب تبریزی
تک بیت هایی زیبا و ناب از صائب تبریزی مجله تفریحی زمزار دل نوشته ها و اشعار زیبا ( اشعار زیبا و عارفانه ) تک بیت هایی زیبا و ناب از صائب تبریزی گر محتسب شکست خم میفروش را دست دعای باده پرستان شکسته نیست از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق ابروی قبله […]
تک بیت هایی زیبا و ناب از صائب تبریزی
مجله تفریحی زمزار دل نوشته ها و اشعار زیبا
( اشعار زیبا و عارفانه )
تک بیت هایی زیبا و ناب از صائب تبریزی
گر محتسب شکست خم میفروش را دست دعای باده پرستان شکسته نیست
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق ابروی قبله را خبری از اشاره نیست
حضور خاطر اگر در نماز معتبرست امید ما به نماز نکرده بیشترست
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای خبرت نیست که در پی چه خزانی داری
دلم به پاکی دامان غنچه میلرزد که بلبلان همه مستند و باغبان تنها
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است پوشیده است پست و بلند زمین در آب
* آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع کاش در زندگی از خاک مرا بر میداشت
طومار زندگی را، طی میکند به یک شب از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی صائب تبریزی
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
عیش امروز علاج غم فردا نکند مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح
به مستی بیطلب بوس از دهان یار میریزد
ثمر چون پخته گردد خودبخود از دار میریزد
پرده مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود میپوشد از چشم خلایق عیبپوش
جام جم آیینهدار کاسهٔ زانوی ماست
ما چو طفلان هر طرف بهر تماشا میرویم
در مجالس حرف سرگوشیزدن با یکدگر
در زمین سینهها تخم نفاق افشاندن است
شاه و گدا به دیده دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب
شاهی که بر رعیت خود میکند ستم
مستی بود که میخورد از ران خود کباب
عشق را با هردلی نسبت به قدر جوهر است
قطره بر گل شبنم و در قعر دریا گوهر است
عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بیاندیشه فردا خوش است
گردش چرخ، بد و نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو
مُهر زن بر دهن خنده که در بزم جهان
سر خود می خورد آن پسته که خندان باشد
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان،هر برگ چندین رنگ پیدا می کند
عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد
کو قیامت تا برانگیزد جهان خفته را؟
هر چه رفت از عمر،یاد آن به نیکی می کنند
چهره ی امروز در آیینه ی فردا خوش است
دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی است
که اگر بازستانند، دو چندان گردد!!
از عزیزان رفته رفته شد تهی این خاکدان
یک تن از آیندگان،نگرفت جای رفتگان
دود اگر بالا نشیند، کسر شآن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد،گر چه او بالا تر است
کو دیده ی یعقوب که بی پرده ببیند
صد قافله از مصر به یکباره رسیده !
کاهش و افزایش این نشآ با یکدیگر است
می خورد افیون تو را،چندان که افیون می خوری
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز بدین مرگ نمرد است کسی
در غم آباد فلک،رخنه ی بیداری نیست
چشم تا کار کند حلقه ی دام است اینجا
سردی دوران به من دست و دلی نگذاشته است
ور نه دستی در هنر دارم تماشا کردنی
بحر تا سیلاب را صافی نسازد،بحر نیست
هر که ما را در جوانی پیر سازد،پیر ماست
شوق، چون پا در رکاب بی قراری آورد
می توان با اسب چوب از آتش سوزان گریخت
بخیه کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست
خنده می آرد همی بر هرزه گردی های من
( زمزار )