حکم عشق های مجازی امروزی چیست و حریم روابط دختر و پسر تا کجاست؟
[ad_1]
مىتوانیم به طور مشروح به نکات ذیل بپردازیم:
1ـ لفظ «عشق» از نظر لغت مشتق از عَشَق است و «عَشَقه» گیاهى است بر دور درخت مىپیچد و درخت را خشک، زرد و بىمحصول مىکند(مشارق الاذواق، ص 46).
به صورت شرح الاسم مىتوان چنین تعریف کرد: «عشق لذت شدید بردن یک آدم از چیزى به شکل و شمایل لطیف و اوصاف پسندیده و تناسب اعضا و ترکیب زیبایش مىباشد».
ملاصدرا: عشق را از جمله قراردادهاى الهى در موجودات دانسته و وقتى از جمله قرار دادهاى الهى به شمار آید، طبیعى است که مصالح و حکمتهایى بر آن مترتب خواهد بود.
و به عبارت روشنتر، عشق یک سنّت الهى است؛ چرا که عشق به عنوان یک امر طبیعى در نفوس اکثر ملّتها، بدون ظاهرسازى، وجود دارد؛ زیرا همه آدمها از بوى خوش مسرور مىشوند و یا از صداى دلپذیر لذت مىبرند، بدون اینکه این لذت را از کسى و یا جایى آموخته باشند. پس عشق باید امرى نیکو شمرده شود به خصوص اگر این عشق از مبادى فضیلت و به خاطر اهدافى شریف تحقق پیدا کند (براى شرح بیشتر ر.ک: اسفار، ج 7، ص 172).
پس وجود عشق در آدم از جمله فضایل است نه رذایل. بنابر آنچه که بعضى تعریف کردهاند عشق یک مرض نفسانى است که آدم را از خود بیگانه مىسازد و یا گفتهاند: یک نوع هوا و هوس است که بر نفس غالب مىشود؛ قابل نقد و بررسى است.
2ـ آدم به حکم اینکه در دایره امکان قرار دارد و احساس نقص در وجود خویش مىکند، به رفع نقص و تمرکز کمالات در وجود، همت مىگمارد و چون شیفته خیر و کمال مطلق است، گاهى از عشق حقیقى ـ که عشق به ذات پاک خداوند متعال است ـ به عشقهاى ظاهرى دل مىبندد و با قوّه تخیّل خویش محبوب حقیقى را ـ که از حد و حصر زمانى و مکانى منزّه است ـ در لباس سست و ژولیده طبیعت، به نمایش مىگذارد و به طور طبیعى کمال محدود و محصور را به جاى زیبایى و کمال صرف براى خود مىآراید که از آن به عشق مجازى تعبیر مىکنند.
این عشق مجازى نیز به دو قسم است: عشق نفسانى و عشق حیوانى.
عشق نفسانى: آن عشقى است که مبدأش شباهت و همانندى نفس عاشق با معشوق در جوهر باشد و بیشتر اعجابش به سبب شمائل و اخلاق پسندیده معشوق است.
عشق حیوانى: آن عشقى است که منشأش شهوت بدنى و در راستاى لذت حیوانى باشد.
به همین دلیل بیشترین تعجبش از ظاهر و رنگ و شکل بدنى نشأت مىگیرد. گر چه همه یه یک نکته برگشت دارد، و آن شیفتگى به زیبایى است که لطافت نفس اقتضاى آن را داشته به خلاف عشق حیوانى که اقتضاى نفس اماره است.
امّا اینکه آیا از نظر اسلام عشق ورزیدن صحیح است یا نه؟ از شرح بالا روشن شد که عشق حقیقى و نفسانى مورد تأیید اسلام است، به قول نظامى گنجوى:
عشق آیینه بلند نور است شهوت ز حساب عشق دور است
پس صرف محبّت به چیزى قبیح نیست؛ زیرا: «اِنَّ اللّهَ جمیل و یُحبّ الجمال» ؛ خداوند متعال خودش زیباست و زیبایى را دوست دارد و حتى در مورد خلقت آدم آمده است که: «لقد خلقنا الآدم فى احسن تقویم»(تین، آیه 4).
مرحوم فیض تنها کلید معارف الهى و انوار علوم غیبى را عشق دانسته است که عاشق به خاطر عشق سرشارش: مىتواند در عالم غیب گام بردارد و در قرآن آمده است: «والذین امنوا اشدُّ حبّاً للّه» و در صحیفه سجادیه آمده است:«فَزَعَ قلبى لِمَحَبَّتِک»؛ خداوند متعال هرگاه دل بنده را آماده براى محبت خویش سازد، لامحاله جاى دیگرى در آن نمىماند. خلاصه اگر چه لفظ عشق در قرآن نیامده اما اصل معنا که شدّت دوستى است مطرح شده است و ما به همین مقدار بسنده مىکنیم.
اما عشق بین دو جنس مخالف، این نیز عشق است، ولى اگر بر اساس شهوت و خواستههاى نفسانى(جریان شهوت به معناى دوست داشتن و احساس کشش نسبت به جنبههایى است که از موارد تمال نفس مىباشد. چون شهوت به عنوان یک غریزه در آدم وجود دارد و آدم علاقه شدیدى به «لذت» دارد، به طورى که گاهى کاملاً مطیع آن مىشود، اسلام آموزشهایى در راستاى تعدیل آن ارائه نموده است). باشد، عشق حیوانى است. و اگر بر اساس فطرت پاک و در جهت رشد و تعالى مادّى و معنوى تحقق یابد، اصیل و حقیقى مىباشد. اسلام با میل و کششهاى آدم به مخالفت برنمىخیزد، بلکه تأکید دارد آدم به میلهاى خود صبغه و رنگ الهى بدهد، آن چه به نفع سعادت و رستگارى آدمى است تقویت شود و آن چه موجب توقّف سیر در جهت نیل به کمالات است، تعدیل شده و در راستاى کمالیابى به کار گرفته شود.
سخن مولوى در اینجا شنیدنى است:
عاشقان را شادمانى و غم، اوست دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غیر معشوق ار تماشایى بودعشق نبود هرزه سودایى بود
عشق آن شعله است کاو چون برفروختهر چه جز معشوق باقى جمله سوخت
تیغ «لا» در غیر عشق حق برانددر نگر آخر که بعد از «لا» چه ماند؟
ماند «الاّ اللّه» باقى جمله رفتشاد زى اى عشق شرکت سوز زفت
خود هم او بود اولین و آخرینشرک جز از دیده احوال مبین
بارى، باید در خلوتى نشست و درون را بررسى کرد که تاکنون دلباخته چه چیزهایى شدهایم؟ و مطلوب و مقصود ما چه کسانى بودهاند؛ از هر که محبتى و مهرى دیدیم (چون مادر)، هر که را در او علم و معرفتى یافتیم (همچون معلّم و استاد)، هر که را در او قدرت یا جمالى بود و صدها محبوب دیگر… گاه نه یک محبوب بلکه «محبوبها» و «مطلوبها» داریم! در واقع عشق ما نه به ذات، بلکه به صفات ایشان است و اگر صفات از ایشان رخت بربندد، محبت نیز با رفتن آن صفات، کوچ مىکند. این همان درس حضرت ابراهیم است که به مسلمین درس «دلبستگى» و «دلدادگى» واقعى را مىآموزد لا اُحبُّ الآفلینهر چیزى که نابود مىشود نمىتواند محبوب ما باشد؛(انعام، آیهى 76).
معشوق ما حىّ و جمیل (خداوند متعال متعال) است، زیرا اگر حیات از سایر محبوبها رخت بربندد، محبوبیت به اکراه و تنفر تبدیل مىگردد. هر جمالى از جمال آفرین و سایهى آن حىّ جمیل است و به زودى جمال به اصل خود مىپیوندد، پس کمالجویى جزء فطرى ماست. نه تنها آدم، بلکه هر گیاه و حیوان طالب آن است که به قلّهى اعلاى سعهى وجودى خود برسد. امّا غریزهاى که در آدم هست، «فطرت» نام دارد. مطلوب هر آدمى وصول به کمال است. از کودکى به مدرسه مىرود، رنج آموزش را تحمل مىنماید، در جوانى به دنبال آرام شدن در کنار انیسى مىرود و همسرى برمىگزیند، به کار و تلاش و امرار معاش مىپردازد تا با ابدیت پیوند یابد، در هیچ مرحلهاى توقف براى آدمى متصور نیست.
در پایان، حریمى که براى روابط دختر و پسر معین شده این است که این روابط باید بر اساس عفّت، پرواپیشگى، پردهپوشى و پارسایى باشد. قلمروهاى گوناگون عفت نیز مشخص شده است. 1. عفّت در اندیشه.
2. عفّت در گفتار.
3. عفّت در رفتار.
عفّت در گفتار خود سه موضوع را دربردارد: «آهنگ صدا»،«کیفیت القا» و «درون مایهسخن» و خلاصه این درس آن است که فرهنگ اسلامى به کوتاه یا بلند بودن آوا و آهنگ صدا، و شیوهى ارائه سخن (نازآلود یا با وقار و تکریم)، و محتواى آن، اهمیت داده و براى هر یک حدود و اندازههایى قایل شده و تجاوز از این حدود را نماد بىعفّتى قلمداد کرده است.
از حیث عفت در رفتار و پارسایى که در کردار فرهنگ اسلامى به «عفّت جنسى» بهاى ویژهاى داده و توصیههایى نموده است. از جمله:
1. از نگاه آلوده باید پرهیز کرد.
2. با نامحرم نباید خلوت کرد.
3. خودارضایى و آمیزش نامشروع، حرام است.
4. در مجامع عمومى از ظهور و حضور تحریکآمیز باید پرهیز شود.
5. براى فحشاء و فساد اخلاقى نباید واسطه شد.
6. از عوامل تحریکآمیز باید برحذر بود.
اگر اصل عفت در موضوعاتى که مطرح شد، حاکم و جارى بود روابط دختر و پسر مانعى ندارد. مثلاً اگر از خلوتگزینى(موضوع خلوتگزینى دو جنس مخالف مهمترین چیزى است که دین براى آن حریمها و مرزهایى مطرح نموده است و ما براى نمونه فقط به آن اشاره مىکنیم: سایر موضوعات و جلوههاى عفّت بر اساس همین موضوع تبیین و تفسیر مىشود).
در احادیث و گفتار اهل بیت(علیهم السلام.
اگر اصل عفت در موضوعاتى که مطرح شد، حاکم و جارى بود روابط دختر و پسر مانعى ندارد. مثلاً اگر از خلوتگزینى(موضوع خلوتگزینى دو جنس مخالف مهمترین چیزى است که دین براى آن حریمها و مرزهایى مطرح نموده است و ما براى نمونه فقط به آن اشاره مىکنیم، سایر موضوعات و جلوههاى عفّت بر اساس همین موضوع تبیین و تفسیر مىشود).
در احادیث و گفتار اهل بیت(علیهم السلام منع شده است، منظور خلوت مردن و زنِ نامحرم است، آن گونه که شیطان نفر سوم آن محفل باشد عقل و شرع از آن مجلس رخت بربندد، اولاً پیداست که حتى خلوت کردن نیز به خودى خود، موضوعیّت ندارد، بلکه از آنرو که فضاى واقعى و روانى ارتکاب حرام را فراهم مىآورد، نهى شده است. امّا اگر هر دو طرف از ارتکاب حرام و وضعیت تهییج در امان باشند و اختلاط آنها منطبق بر قوانین شرع باشد، اشکالى از این جهت ندارد، یعنى اگر این رابطه به حرام نیانجامد و ابزارهاى شرعى براى تداوم روابط شرعى ـ در صورت وجود علاقه صمیمانه ـ در دست باشد، مثلاً این رابطه با عقد، مشروعیت نهایى یابد، اشکال شرعى ندارد. سایر موارد ارتباط نیز بر همین اساس تعریف مىشود.
[ad_2]