چرا گروهی خاص اصرار دارند مردم حرف آنها را بپذیرند؟ آیا اصرار و اجبار مردم در این موضوع میتواند نتیجهبخش باشد؟
به طور معمول مردم در جوامع بشری، به دو قطب تأثیرگذار و تأثیرپذیر تقسیم می شوند. گروه تأثیرگذار که خواص نامیده میشوند معمولاً اقلیت جامعه را تشکیل می دهند و می توانند بر اساس بصیرت، عقل و تحقیق به تحلیل و بررسی مسائل پرداخته و در جریانهای اجتماعی پیشرو باشند.
از دیدگاه جامعه شناسی، «خواص » یکی از گروه های اجتماعی هستند که «عوام » در ارزشیابی خود، آنها را ملاک و معیار قرار می دهند و در اعمال و رفتار خود از آنها الهام می گیرند؛ از اینرو، به آنها گروه های «مرجع » یا «استنادی » گفته می شود.
رهبر معظم انقلاب در تقسیمی جامعه شناسانه از این گروه اینگونه یاد می کنند:
«خواص کسانی هستند که از روی فکر، فهمیدگی، آگاهی و تصمیم گیری کار می کنند؛ یک راهی را می شناسند و دنبال آن راه حرکت می کنند… خواص یعنی کسانیکه وقتی عملی انجام می دهند، موضع گیری می کنند و راهی را که انتخاب می کنند از روی فکر و تحلیل است؛ می فهمند، تصمیم می گیرند و عمل می کنند… در محیطی که ما میگوییم «خواص» آدمهای باسواد هم هست؛ آدمهای بیسواد هم هست، اما جزو خواص است؛ میفهمد دارد چهکار میکند. از روی تصمیم و تشخیص عمل میکند، ولو درس نخوانده باشد، مدرسه نرفته، مدرک ندارد، اما میفهمد که قضیه چیست»[1]
اما واژه «عوام » در لغت بهمعنای توده مردم آمده است. راغب اصفهانی در مفردات الفاظ قرآن، علت نامگذاری توده مردم به «عامه » را فراوانی آنان می داند[2] در مقابل «خواص» که گروه ویژه و برجسته در میان مردم هستند.
«عوام» اکثریتی هستند که توانایی تجزیه و تحلیل مطالب آنان اندک است و براساس عملکرد خواص، ارزشها و عملکرد خود را تنظیم می کنند و در واقع، پیرو تصمیم و نظر دیگراناند.
رهبر معظم انقلاب درباره این دسته چنین فرمودند:
«عوام یعنی کسانی که وقتی جوّ به یک سمتی می رود اینها هم می روند؛ تحلیلی ندارند. یک وقت مردم می گویند زنده باد، این هم نگاه می کند [و] می گوید زنده باد؛ یک وقتی مردم می گویند مرده باد، او هم نگاه می کند [و] می گوید مرده باد. یک وقت جوّ اینگونه است اینجا می آید؛ یک وقت جوّ آنطور است، آنجا می رود»[3]
عوام که غالب جمعیت را تشکیل میدهند تأثیرپذیرترین قشر جامعه از شعائر و ظواهرِ فرهنگِ پیرامون خود هستند و به واسطه همین عوامل محیطی، سبک زندگی خود را انتخاب نموده و حتی بدین واسطه دیندار یا بیدین میشوند!
بنابراین منشأ تمایل به خودنمایی و مدگراییِ بخشی از توده مردم کشور ما، رسوخ فرهنگ بیگانه و هنجارشکنیِ عده کمی از افراد لاابالی جامعه میباشد که رفته رفته قبح ناهنجاریها را ریخته و افرادی را به دنبال خود میکشانند و افرادی که فقط به خاطر جوّ غالب یک محیط، خود را همرنگ آن مینمایند و الا هیچ اعتقاد و اصراری بر پوشش غلط خود ندارند، در چنین شرایطی وظیفه حکومت دینی و خواص پیرو دین، آن است که با تشویق مردم به حفظ ظواهر دینی و مقابله با منکرات علنی، بستری مناسب برای دینداری مردم مهیا نموده و عرصه را برای رعایت ارزشهای ملی و دینی فراهم نمایند.
توده مردم به حکّام خود شبیهترند تا به پدران خود[4] و گاهی قانونگذاریِ حکومت و سختگیری آن، نقش تربیتی داشته و فرهنگ عمومی را اصلاح میکند همانطور گاهی که تنبیه و سختگیریِ والدین برای تربیت فرزندان مفید و لازم میباشد.
البته قبل از آن لازم است با توده مردم به گونهای رفتار شود که لذت دینداری را در زندگی احساس کنند و از حالت دینگریزی و حس تحمیل دینداری نجات یابند. برای رسیدن به این منظور، انسانهای موفق و دینداران راستین و فرهیختگان جامعه که با روحیه پرنشاط و امیدوار به خداوند، زندگی سالم و همراه با حفظ شعائر دینی دارند میتوانند الگوی عملی خیلی خوب و نمونه آشکاری از فواید دینداری باشند. اینان همان «خواص» جامعه میباشند که میتوانند با زندگی موفق خود آثار منفی مدگرایی و بیهویتی مدگرایان را نشان دهند.
البته خداوند حکیم در احکام شریعت، ملاحظه عوام و تأثیرپذیری شدید آنها از عوامل محیطی را نموده است؛ مثلاً کسانی را که در محیطی آلوده زندگی میکنند و امکان مهاجرت از محیط را نیز ندارند مستضعف شمرده و مورد عفو و گذشت قرار میدهد:[5]
«أُوْلَئِکَ عَسَى اللّهُ أَن یَعْفُوَ عَنْهُمْ …»[6]
یکی از تدابیر الهی برای هدایت توده مردم، ارسال انبیا و وجود رهبران الهی است که وظیفه آنها نجات عوام از چنگال فرعونیان و طواغیت زمان است. میتوان گفت درگیری اصلی جریان حق و باطل بر سر هدایت و اضلال همین جماعت است. لذا قرآن کسانی که پس از فتح مکه توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله) و صرفاً به خاطر تغییر حکومت، ایمان آورده بودند را مسلمان و متدین میشمارد[7] و البته گوشزد میکند که این مرحله پایینی است و اگر میتوانید، بالاتر بیایید[8] و اگر نمیتوانستند همان اسلام سطحی از آنان پذیرفته میشد؛ اما از خواص و انسانهای باظرفیت و آگاه درجه بالاتری از ایمان را میخواهند.[9]
بنابراین میتوان گفت توده عوام جامعه – برخلاف خواص- برای حفظ ایمان و دینداری خود به محیطی معنوی نیازمندند و لذا یکی از مهمترین وظایف حکام، ایجاد ساختارهای متناسب با اهداف شریعت است تا در آن بستر، مردم بتوانند به راحتی یکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر نمایند. در سایه چنین حکومتی، توده مردم به سرمنزل سعادت خواهند رسید.
پی نوشت ها:
[1]. بیانات مقام معظم رهبری، 26/2/1375.
[2]. حضرت علی(علیه السلام) نیز در موارد مختلفی، «عامه » را در همین معنا استعمال فرموده است: «و ان العامه لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر»؛ «عامه و توده مردم با من بیعت نکردند به جهت تسلط و غلبه (ای که داشته باشم) و نه به جهت مال و دارایی موجود (که طمع به آن کرده باشند؛ بلکه با اختیار و خواست خود دست بیعت به سوی من دراز کردند)»، نهج البلاغه، نامه 54، ص446.
[3]. بیانات مقام معظم رهبری، 26/2/1375.
[4]. قَالَ علی(علیه السلام): «النَّاسُ بِأُمَرَائِهِم أَشبَهُ مِنهُم بِآبَائِهِم»، تحف العقول ص 208.
[5]. کلام علامه حلی (ره) را در این باب بهطور خلاصه میآوریم: «هنگامی که آیه «ألَم تَکن أَرضُ الله واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها» (نساء، آیات 97 تا 100)» نازل شد پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مهاجرت را بر کسانی که از اظهار شعائر الهی خود عاجز بودند واجب نمود. در باب هجرت برای کسانی که در بلاد شرک ایمان آوردهاند سه نوع حکم وجود دارد: هجرت واجب: برای کسانی که امکان اظهار شعائر ندارند و قدرت بر هجرت دارند. هجرت مستحب: برای کسانی که امکان و قدرت اظهار شعائر خود را دارند ولی وجود آنها در میان مشرکین باعث اختلاط بیجا و تکثیر سیاهی (لشکر) آنها میشود. غیر واجب: برای کسانی که قدرت بر هجرت ندارند چرا که خداوند آنها را مستضعف واقعی معرفی کرده و معذور نموده است»، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ص 899.
[6]. نساء (4)، آیه 99.
[7]. «اذا جاء نصر الله و الفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً»، نصر (110)، آیه 2.
[8]. «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم»، حجرات(49)، آیه 14.
[9]. «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»، نساء(4)، آیه 65.